نوشته پایانی

سرانجام دوران نوشتن در این وبلاگ هم به سر اومد... با اینکه تصمیم خیلی سختی برام بود ولی در نهایت اینطور تصمیم گرفتم که این وبلاگ رو به پایان برسونم... از دوران وبلاگ نوشتنم بیش از 5 سال میگذره و بیشتر زمان این دوران رو در این وبلاگ نوشتم... برای همین وبلاگ "اندیشه هایی برای گسترش" برای من سرشار از خاطره ها است و چیزهای زیادی که به این واسطه یاد گرفتم... در این نوشتم در 4 بخش سعی میکنم که در مورد تصمیمم توضیح بدم... که این چهار بخش شامل اینها هستن:

1) هدف هام از نوشتن این وبلاگ

2) دلیل هایی که به نوشتن ادامه دادم

3) دلیل هایی که تصمیم گرفتم دیگه برای این وبلاگ ننویسم

4) قدردانی

 

هدف هایی که از نوشتن این وبلاگ داشتم رو به این خاطر می نویسم که معیار قضاوتی باشه در مورد اینکه چقدر به هدفهایی که داشتم تونستم برسم... هدفها، تصمیم هایی بودن که در نوشتن این وبلاگ داشتم و اصلا نمی خوام بگم که چنین هدفهایی در وبلاگ نوشتن خیلی با ارزش هستن و خلافش اصلا خوب نیست...

و اما هدف هام:

1) اصلی ترین هدفی که از نوشتن این وبلاگ داشتم این بود که محیطی باشه برای گسترش اندیشه هایی که داشتم. (همونطور که اسمش رو هم به همین مناسبت انتخاب کردم)... گسترش به این معنی که هم برای خودم کاملترش بکنم هم اینکه برای بقیه بیان کرده باشمش.

2) نوشتن در این وبلاگ برای من فرصت خیلی خوبی برای فکر کردن ایجاد میکرد... و فکر کردن در مورد مسائل مختلف چیزی هست که خیلی دوست دارم... یکی از هدف هام از نوشتن این بود که این فرصت فکر کردن رو برای خودم ایجاد کنم.

3) یکی از هدفهام این بود که به واسطه نوشتن سعی کنم که یه نظام فکری منسجم و کاملا قابل دفاع داشته باشم.

4) هدف دیگه که داشتم این بود که در جواب دادن به کامنت های دوستانم تا جایی که می تونم عقاید شخصی خودم رو دخالت ندم و در یه چهارچوب منطقی جواب هام رو بنویسم بنابراین در جواب دادن به کامنتها سعی کردم که اول نظری که برام نوشتین رو بفهمم و بعد در همون چهارچوب منطقی و فکری فقط چیزهایی رو بنویسم که کمک بکنه به کاملتر شدن بحث نه اینکه سعی کنم عقیده خودم رو تحمیل کنم ... چون قسمتی از تفاوت نظر آدمها وابسته به تفاوت دیدگاههای شخصیشون هست.

5) سعی کردم تا جایی که میشه در مورد چیزهایی بنویسم که دانستنش می تونه جالب باشه... حتی اگه نظر شخصی خودم چیزی غیر از اون باشه... مثلا از نوشته های اخیر نوشته ای که در مورد صراط مستقیم نوشته بودم با نظر شخصی خودم متفاوته... من به عنوان عقیده خودم به صراطهای مستقیم عقیده دارم و دلایل خاصی هم برای این عقیدم دارم... ولی از جنبه اطلاع داشتن در این مورد به نظرم مناسب تر بود که نوشته ای که می نویسم نظر شخصی خودم نباشه.

6) هدف دیگه ای که داشتم این بود که موضوعاتی رو انتخاب کنم که برای کسایی که خواننده وبلاگ هستن هم موضوعات جالب و جذابی باشه.

7) یکی دیگه از هدفهام این بود که نوشته هایی رو بنویسم که ارزش نوشتن و خوانده شدن داشته باشن... به نظر من وقت هر کسی چیز بسیار با ارزشی هست و من سعی کردم که چیزهایی رو بنویسم که ارزش وقتی که برای خوندنش رو میذارن داشته باشه.

8) سعی کردم در نوشتن این وبلاگ تا جایی که میشه به خودم در دنیای واقعی نزدیک باشم... به همین خاطر لینک وبلاگم رو محدوده خیلی وسیعی از آدمهایی که من رو میشناسن دارن... از دوستان دانشگاهی تا اعضای فامیل و دوستان دیگه.

9) سعی کردم تا جایی که میشه خوانندگان وبلاگم رو درگیر مشکلات شخصی خودم که مثلا ساده ترین هاش امتحانهایی بود که در این فاصله داشتم نکنم.

10) در مورد مسائل دینی و اعتقادی برای دور بودن از تعصب احتیاج به یه محدوده خیلی وسیع از اطلاعات مختلف هست... بیش از 99 در صد از مردم جامعه عقایدشون رو از اجتماع یا خانواده به ارث میبرن که این به نظر من اصلا اتفاق خوبی نیست... با نوشته های این وبلاگ سعی کردم که در این مورد اعتقادات یه کمی فرصت فکر کردن رو ایجاد بکنم. (در این مورد به قضاوت خودم چندان موفق نبودم.)

11) فلسفه رو خیلی ها به عنوان یه علم ذهنی و غیر قابل استفاده میدونن... به نظر من بررسی تاریخ فکری بشر یکی از امور خیلی اساسی هست... و فلسفه رو جدای از تاریخ فلسفه به نظر من باید به صورت دقیق و کامل و به عنوان علم فلسفه پیگیری کرد... سعی کردم در نوشته هام چنین دیدی رو از فلسفه معرفی کنم. (در این مورد هم حداقل خودم می تونم قضاوت کنم که اصلا موفق نبودم!)

 

اما دلیل هایی که برای ادامه نوشتن در این وبلاگ داشتم:

1) ارزشی که دوستانی که به واسطه نوشتن در این وبلاگ پیدا کرده بودن برام دارن... چیزهای بسیار باارزشی که در دوستی هست و چیزهای خیلی زیادی که از نظرات و کامنتهای دوستانم یاد میگرفتم.

2) نوشتن کمک میکرد که بتونم عقایدم رو به صورت منظم بیان بکنم... که این امر مهمی برام بود.

3) عقاید و نظرات هر کسی در حین چالش با نظرات دیگران هست که ارزش خودش رو نشون میده... اینکه چقدر برای هر کسی عقایدش قابل دفاع هست و چقدر برای هر کدومشون دلیل داره و چطور می تونه عرضشون کنه... یکی از دلایل ادامه نوشتن وبلاگ اندیشه ها برای من همین بود...

4) اینکه عقیده ای که برای خودم به صورت ذهنی هست رو قدرت بیانش رو داشته باشم برام مهم بود.

5) انگیزه خیلی خوبی بود برای اینکه افکار خودم رو دقیق بکنم... به همین خاطر در نوشته های اخیرم سعی کردم که تا جایی که میشه حالت مستند داشته باشه و به منابع مختلف در نوشتم لینک می دادم.

 

دلایلی که تصمیم گرفتم دیگه نوشتن در این وبلاگ رو ادامه ندم:

1) به نظر خودم نتونستم هماهنگی لازم بین موضوعاتی که مورد علاقه خودم هست و موضوعاتی که می تونه برای بقیه جالب باشه پیدا بکنم... این هماهنگی هر چقدر جلوتر داشتم می رفتم به خاطر خاص تر شدن چیزهایی که مورد علاقم بود کمتر میشد و موضوعاتی که می نوشتم با اینکه در انتخابشون خیلی دقت می کردم خیلی کم برای بقیه جالب بود. و بخصوص دیگه الان موضوعات مورد علاقه خودم رو اینطور فکر میکنم که برای کمتر کسی جالب باشه.

2) هر کسی یه روشی برای زندگی کردن داره و یه نظامی رو برای زندگی انتخاب میکنه و این خیلی هم خوبه... انتظار خیلی اشتباهی هست که اینطور انتظار داشته باشیم که دیگران هم این روش زندگی کردن و این نظامی که ما داریم رو برای زندگی مناسب بدونن... من در نوشتنم این اشتباه رو داشتم که روش نگاه کردن خودم به زندگی رو به نوعی درست تر می دونستم. در حالی که هر کسی می تونه برای خودش روش مناسب خودش رو داشته باشه.

3) احساس ناخوش آیندی پیدا می کنم از اینکه کسی نوشته هام رو از روی تعارف بخونه.

4) موضوعاتی که برای نوشتن انتخاب میکردم رو معمولا خودم مدتی روشون وقت گذاشته بودم و بعد می نوشتمشون به همین خاطر برای کسی که تازه با اون مورد برخورد میکنه انتظار اشتباهی داشتم که در اون موضوع اطلاعات داشته باشه.

5) آدم مغروری نیستم... اصلا دوست نداشتم که نوشتن در این وبلاگ این حالت رو پیدا کنه که اطلاعاتم رو دارم به رُخ میکشم... حداقل این رو خودم خوب می دونم که حجم نادانسته های خیلی زیادی دارم و یه دلیل شوقی که برای کتاب خوندن دارم همین هست که می دونم بسیاری از چیزها رو نمی دونم که باید یاد بگیرم...

6) کارهای انجام نداده خیلی زیادی دارم...

7) اهل زیاد جایی موندن تا سر حد اینکه کسل کننده و تکراری بشم نیستم... دوست نداشتم چنین اتفاقی در مورد اینجا بیوفته.

8) دوست داشتم زمانی نوشتن رو اینجا تموم بکنم که نوشته های خوب داشته باشم... به نظر خودم کارنامه این وبلاگم قابل قبول هست.

 

در انتها باید بابت خیلی چیزها از شما دوستانم که نوشته هام رو می خونین تشکر کنم:

1) به واسطه نوشتن در این وبلاگ دوستیهای خیلی با ارزشی پیدا کردم که از همتون بابتش ممنونم.

2) بابت چیزهای زیادی که از شماها یاد گرفتم خیلی خیلی ممنونم... یادگرفتن برای من ارزش خیلی زیادی داره.

3) در خواندن کامنتهای شما دوستان عزیزم لذت خیلی زیادی بود و دونه دونه کامنتها کلی خوشحالم کردن و به این ترتیب من کلی در این فاصله علاوه بر اینکه از نظرات شما چیزهای جدید یاد گرفتم به واسطه شما دوستانم خوشحال هم شدم. :>

4) در فاصله نوشتن این وبلاگ e-mail های محبت آمیزی هم دریافت کردم که بی اندازه هر کدوم خوشحالم کردن... نمی خوام دونه دونه با اسم بگم ولی این رو دوست دارم که با نهایت تشکر بهتون بگم که این محبت ها بی اندازه من رو خوشحال کردن و بی اندازه بابتشون ممنونم ازتون :)

 

پی نوشت: شاید این همه دلیل برای ننوشتن کمی گمراه کننده باشه... در حوزه احساس فقط این رو می تونم بگم که احساس کردم که اگر ننویسم بهتره...

 

از همگی ممنونم بابت بسیاری از چیزهایی که به عنوان قدردانی نه توانسته ام بگویم و نه توانسته ام بنویسم...

با احترام

امیر

نوشته های نانوشته...

خب تعطیلات تابستانی هم تمام شد و طبق حرفی که نوشته بودم برای این وبلاگم نوشته جدیدی رو گذاشتم... در این فاصله نوشتن در بقیه وبلاگهام رو ادامه دادم و کارهای زیادی انجام دادم که خودم از برآیند کارهام راضی هستم مثلا چند تا پروژه درسی انجام دادم و تحویل دادم و به مقدار خوبی هم کتاب خوندم که کتابهایی که تموم کردم رو برای وبلاگ نوشته ها یه نقد و توضیح در موردشون نوشتم... چند تا کتاب هم هست که الان در حال خوندنشون هستم و امیدوارم که به زودی تموم بشن...
ننوشتن در این فاصله برای من تجربه خیلی متفاوتی بود... این رو کسایی که به صورت مرتب وبلاگ می نویسن می دونن که برای نوشتن در وبلاگ یه جور علاقه ایجاد میشه و من هم بر اساس همین علاقه دلم برای نوشتن اینجا و خوندن نظرهای شما تنگ میشد و علاوه بر اونها وقتی که برای نوشتن در این وبلاگم اختصاص داده بودم رو صرف کارهای دیگه ای کردم که هر دوی این اتفاقها تجربه های متفاوتی بودن...
بر اساس تصمیمی که بیش از یک ماه پیش گرفتم و در پست بعدی بیشتر در موردش توضیح می نویسم (همونطوری که خب خیلی ها این تصمیمم رو می دونن) برای این وبلاگم فقط ۲ تا نوشته دیگه در نظر دارم بنویسم که یه نوشته همین نوشته هست و نوشته بعدی نوشته پایانی خواهد بود... برای این نوشته از وبلاگم موضوعاتی رو می نویسم که در فاصله حدود یک سال پیش عنوان هاش رو یادداشت کرده بودم که در موردشون مطلبی بنویسم و هیچ موقع چنین فرصتی پیش نیومد که در موردشون بنویسم... من وبلاگ نوشتنم اینطوری بود که موضوعاتی که به ذهنم میرسیدن رو به صورت کلمات کلیدی روی یه کاغذ یادداشت می کردم تا برای یه فرصت مناسب در موردشون بنویسم... این موضوعاتی که در این نوشته می نویسم رو حدود یک سال پیش روی کاغذ نوشته بودم و خب بعد از اینکه مدت طولانی گذشت و فرصت نشد در موردشون بنویسم دیگه این رویه نوشتن موضوعات روی کاغذ رو رها کردم... برای همین این موضوعات فاصله حدود ۱ سال تا ۶ ماه پیش رو شامل میشن... موضوعاتی که یادداشت کردم و در موردشون ننوشتم به ترتیبی که روی کاغذ دارم اینها هستن:

۱) علم و طبیعت
۲) شرافت
۳) فرصتی برای مطالعه، فرصتی برای تفکر و فرصتی برای بیان و رشد
۴) شان خدا و مثالهای کوچک (سجده شکر)
۵) حماقت
۶)‌ ذهن متغیر با زمان
۷) حقیقت چیست؟ ( در این مورد الان یه کلی حرف دارم که بنویسم و جالبه که چند وقت پیش که خوندن کتاب لذات فلسفه نوشته ویل دورانت رو شروع کردم یه بخشی رو دقیقا به همین موضوع و با همین عنوان اختصاص داده.)
۸) عدالت الهی
۹) شفاف بودن در بیان
۱۰) در توهم دائمی توطئه
۱۱) سادگی اصول مذهبی
۱۲) آنالوگ و دیجیتال (این موضوع در ارتباط با نظام طبیعت و رویدادها در مقابل ذهن بشر بود ربطی به مباحث تکنولوژی نداره...)
۱۳) ماهیگیری و شناگری (این موضوع هم در ارتباط با نوع رفتارها در شرایط متفاوت بود... ماهیگیری و شناگری عبارات یه مثالی هستن که می خواستم بنویسم و یادداشتشون کردم)
۱۴) آبرو

نوشته بعدی این وبلاگم نوشته پایانی خواهد بود و در مورد تصمیمم کامل توضیح می نویسم.

راه سعادت

در ارتباط به صراط مستقیم دستور اسلام کاملا مشخص هست... دین اسلام چیزی به عنوان صراط های مستقیم رو به رسمیت نمیشناسه و راه درست و راه سعادت رو فقط یک راه می دونه... این نظر هم در آیات مختلف قرآن اومده هم بزرگان شیعه مثل علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی به این نکته تاکید خاص کردن...
منظور از صراط مستقیم هم مشخص هست... یعنی تنها یک راه هست که منتهی به سعادت بشر میشه... و بقیه راهها اشتباه هستن... نمونه های آیات قرآنی رو اول مثال می زنم و بعد هم توضیحات بیشتر... آیاتی که در قرآن به وجود تنها یک صراط مستقیم تاکید کردن این آیه ها هستن:
۱) سوره حمد آیه ۵ (اگر بسم الله رو هم جزو آیه ها حساب بکنین آیه ۶ میشه)
۲) سوره طه آیه ۱۳۵
۳) سوره الصافات آیه ۱۱۸
۴) سوره یس آیه ۶۶
۵) سوره المومنون آیه ۷۴
۶) سوره ص آیه ۲۲
و سوره هایی که دین رو نزد خدا فقط اسلام دونستن (در تفسیر علامه طباطبایی از اسلام برداشت معنی صرف تسلیم شدن رو ندونسته و برداشت رو دین اسلام کرده)
1) سوره آل عمران آیه ۱۹
2) سوره آل عمران آیه ۸۵
3) سوره مائده آیه ۳
4) سوره الصف آیه ۷
سوره های دیگه ای که به صورت غیر مستقیم به این مطلب اشاره کردن و در ترجمه ها یا تفسیرها این مطلب بیان شده این سوره ها هستن:
۱) سوره انعام آیه ۵۳
۲) سوره سبا آیه ۶
و ...
دلیلهای روایتی و حدیث که در این مورد خیلی زیاد هست... مثلا یه نمونه اینکه دعوت به اسلام جزو واجبات دین اسلام هست اگر قرار بود که صراط های مستقیم وجود داشته باشه نامه پیامبر به حکومت ایران و حکومت روم برای پذیرش اسلام در حالیکه هر دو دین خداپرستانه داشتن (زرتشت و مسیحیت) کار بی معنی میشد...
یه دلیل دیگه ای هم که در این مورد میشه اورد این هست که اگر در سیستم یه دین مثل اسلام دارین به این سوال نگاه میکنین اسلام به صورت واضح تثلیث در مسیحیت رو گمراهی دونسته... چطور میشه در این سیستم فرض کرد که هر دوی این راهها در نهایت به یه نتیجه می رسن؟ بنابراین در اسلام بر اساس نظر تقریبا تمام مراجع تقلید و بزرگان شیعه فقط صراط مستقیم داریم.

پی نوشت ۱: در این نوشته من نظر خودم رو نگفتم فقط نظر دین اسلام رو براتون نقل کردم.
پی نوشت ۲: این بحث خیلی خیلی مفصل تر از این حرفها هست... من سعی کردم تا جایی که میشه خلاصه بنویسم... دلایلی که برای نظریه صراط های مستقیم وجود داره هم خیلی جالب هستن که به خاطر اینکه بحث در حمایت از نظریه صراط های مستقیم یه بحث بیشتر فلسفی هست ترجیح دادم که در موردش ننویسم.
پی نوشت ۳: این بحث که نوشتم تاکیدش بیشتر بر <پلورالیسم برون دینی> از دیدگاه اسلام بود... در خود دین اسلام <پلورالیسم درون دینی> هم داریم که به عنوان مثال شیعه <پلورالیسم درون دینی> رو هم قبول نداره.

تعطیلات تابستانه

دفعه قبل که تصمیم گرفتم مدتی برای وبلاگ اندیشه نوشته جدیدی ننویسم یکی از دلیل هایی که داشتم این بود که تصمیم داشتم سطح نوشته های این وبلاگم رو بالاتر ببرم و متنوع ترش هم بکنم... خودم اینطور فکر میکنم که به نظر خودم به این هدفم تا حد خوبی رسیدم...
الان هم بنا به دلایلی که یکیش گرفتاری های خیلی زیادی هست که دارم تصمیم گرفتم که این بار برای وبلاگ اندیشه مدت طولانی تری نوشته جدید ننویسم و در واقع یه تعطیلات تابستانه داشته باشه این وبلاگم... بنابراین این نوشته آخرین نوشته من در تابستون برای وبلاگ اندیشه هست و نوشته بعدی رو بعد از شروع مهر ماه خواهم نوشت.
بقیه وبلاگ هام رو سعی میکنم که در این فاصله update بکنم.

پی نوشت ۱: بخش نظردهی رو به این خاطر غیرفعال کردم که این وبلاگم تا مهر ماه حالت تعطیل داشته باشه.
پی نوشت ۲: از همه دوستانم بابت نظرهایی که در این فاصله یک ماه اخیر برای نوشته ها و سوالهام نوشتم ممنونم. :)

راه سعادت یا راه های سعادت؟

به نظر شما برای سعادت انسان فقط یک راه وجود داره یا راههای سعادت داریم؟ به عبارت دیگه اعتقاد به صراط مستقیم دارین یا صراط های مستقیم؟ دلیلتون برای این نظرتون چی هست؟
یه کمی در مورد سوال توضیح بیشتری بدم که واضح تر بشه...
در این مورد اگر به بهترین راه می خواین اشاره کنین شرط اولش پذیرش صراط های مستقیم هست و بعد از اون باید دلایلی داشته باشین که چرا یکی از اون راه ها بهترین هست...
اصطلاح صراط های مستقیم در فلسفه به اسم <پلورالیسم> شناخته میشه... که <پلورالیسم> خودش بر چند نوع هست که دو نمونش <پلورالیسم فلسفی> و <پلورالیسم دینی> هستن... من در این سوالم به صورت خاص منظورم <پلورالیسم دینی> هست... برای اینکه آشنایی بیشتری با <پلورالیسم دینی> در نگاه فلسفی داشته باشین می تونین این لینک رو بخونین. اطلاعات خوب و کاملی داره...
و در نهایت اینکه پذیرش هر کدوم از این انتخابها یه نتایجی رو داره که جالب هست اگر بهش فکر بکنین.

توضیح: در لینکی که توی نوشتم معرفی کردم (این لینک) در مورد نظریه پلورالیسم دینی توضیح داده که منظور چی هست... همونطوری که اونجا نوشته این نظریه برای اولین بار توسط "جان هیک" مطرح شده... تعریف پلورالیسم دینی و دلایل فلسفی که جان هیک در مطرح کردن این نظریه داشته هم در موردش صحبت کرده... در این نظریه به صورت خاص انسان، خدا و سعادت بشری موضوع های مورد بحث هستن... این نظریه به صورت عمده توسط دکتر سروش در ایران مطرح شد و خود کلمه "صراط های مستقیم" انتخاب دکتر سروش برای کلمه پلورالیسم دینی هست... عده ای اعتقاد دارن که نظریه دکتر سروش اسلامی کردن نظریه هیک هست بر اساس تجربه های کسایی مثل محمد آرگون (اسلام شناس و روشنفکر الجزایری الاصل مقیم فرانسه که استاد دانشگاه هست و جزو پایه گذاران نظریه سکولاریسم بوده) ... در مورد استدلالهای دکتر سروش در مورد نظریه صراط های مستقیم کتابی از دکتر سروش به همین اسم "صراطهای مستقیم" هست که در اون کتاب دلایلی که برای این نظریه داره رو مطرح کرده... من این کتاب رو خوندم و نقدها و مخالفتها و موافقتهایی که باهاش شده رو هم خوندم...
به صورت خیلی ابتدایی و خیلی ساده شده اگر بخوایم این سوال رو مطرح کنیم مثلا اینطوری میشه که قوانینی که در دین مسیحیت وجود داره درست هستن یا در دین اسلام؟ کدوم به سعادت بشر منتهی میشن؟ (همونطوری که می دونین شباهتهای این دو تا دین با هم خیلی کم هست و فقط در کلیات با هم شباهتهایی دارن)
یه توضیح اضافه تر هم در این مورد بگم... هیچ دیدگاه دینی <پلورالیسم دینی> رو قبول نداره... در این مورد نوشته بعدی توضیح می دم... نمونه های مختلفی رو من تونستم پیدا کنم از قرآن و توی نوشته های مختلف که در این مورد خوندم و بهش ارجاع داده شده بود (آیه های قرآنی رو نوشته بعدی می نویسم که توضیح بیشتر در موردشون بدم...)‌ بنابراین صراط مستقیم به صورت عمده هدفش سعادت بشری هست... نسبی بودن این سعادت بازم یه نگاه غیردینی هست و پذیرشش به این شرط هست که خارج از یه نظام دینی و با قبول پلورالیسم دینی به سوال نگاه بکنین.. و باز هم به صورت طبیعی اگه می خواین صراط های مستقیم رو بپذیرین به ناچار باید خارج از یک نگاه دینی به قضیه نگاه کنین... و از خارج از یه نظام دینی به قضیه نگاه کردن تبعات دیگه ای هم داره که پذیرش اونها نتایج متفاوتی رو به بار خواهد اورد... در این مورد هم جالب هست اگر فکر کنین.

شیطان پرستی

این نوشته رو اول تصمیم داشتم برای وبلاگ نوشته ها بنویسم ولی خوب در نهایت برای همین وبلاگ اندیشه انتخابش کردم که قبلش در موردش توضیح بدم...
چند روز پیش در یه جمعی بحث <شیطان پرستی> پیش اومد و خوب آدمهایی که در اون جمع بودن تقریبا هیچ اطلاعاتی در مورد <شیطان پرستی> نداشتن... ولی خوب به خاطر شرایط اجتماعی و دینی جامعه ما خیلی از ما عادت کردیم که همیشه عقاید خودمون رو به حق بدونیم و عقایدی که با عقاید خودمون متفاوت هست رو به راحتی زیر سوال ببریم و حتی وقتی که در موردش اطلاعاتی هم نداریم به راحتی محکومش بکنیم...
در مورد <شیطان پرستی> در معنای مدرنش یه عقیده اشتباهی که وجود داره این هست که <شیطان پرستان> شیطانی که ما و سایر ادیان ابراهیمی در دینشون دارن رو پرستش می کنن در حالیکه اینطور نیست... <شیطان پرستی> مدرن یه مفهوم فلسفی هست...
یه لینک فارسی در ارتباط با <شیطان پرستی> از دیدگاه مدرن پیدا کردم که در حد معرفی خوب هست ولی خوب اطلاعاتی که داره هم ناقص هست هم جمله هایی که به عنوان ایراد داخل پرانتز نوشته خیلی ضعیف هستن... ولی خوب چون می خواستم فارسی باشه که خوندنش آسون تر باشه این لینک رو انتخاب کردم که اگر در این مورد علاقه دارین که در حد معرفی بدونین بخونینش... علاوه بر شیطان پرستی در معنای مدرن شیطان پرستی دینی و شیطان پرستی سنتی هم داریم که در این لینک از ویکی پدیا اطلاعات نسبتا خوبی در این دو مورد هم داره... 
شیطان پرستی یه سری سمبل هایی هم داره (مثلا معروفترینش که احتمالا بدونین عدد ۶۶۶ هست که ریشه در باورهای دین مسیحیت داره) که در این لینک می تونین ببینین...
این نوشته رو به این خاطر انتخاب کردم که به نظرم خوب بود که در مورد <شیطان پرستی> یه سری اطلاعاتی داشته باشین...

پانتومیم!

فکر کنم مسابقه پانتومیم رو بلد باشین که چطوری هست... باید هر کسی برای گروه خودش پانتومیم رو طوری اجرا کنه که گروهی که عضوش هستم بتونه کلمه انتخاب شده توسط گروه رقیب رو حدس بزنه...
دیروز و پریروز من در این مسابقه باید دو کلمه <جاودانگی> و <حرمت> رو پانتومیمش رو بازی میکردم! آخه انصافا به نظر شما این دو کلمه رو چطوری میشه پانتومیم براش بازی کرد؟! :)) اولی رو طوری بازی کردم که گروه به کلمه های مشابهی مثل نامیرا رسید ولی خود <جاودانگی> رو کسی نتونست حدس بزنه... کلمه <حرمت> رو طوری بازی کردم که تونستن بگن!
اگه گفتین این دو کلمه رو چطوری میشه براش پانتومیم بازی کرد؟ ;)

توضیح در مورد جمله گاندی <چشم در برابر چشم>

جمله ای که از مهاتما گاندی پست قبلی نوشته بودم رو از جنبه های خیلی جالب و مختلفی میشه بررسی کرد... قبل از بررسی کردن این جمله به نظرم خوب هست که نسبت به گاندی یه شناخت خوب داشته باشن... در این لینک اطلاعات کامل در مورد زندگینامه٬ نحوه مبارزات و عقاید گاندی هست... گاندی فوق العاده آدم بزرگی بوده و کسی بوده که تونسته هند رو با بیش از ۱۰۰ نوع دین و مذهب به وحدت و یکپارچگی برسونه و دولت انگلستان رو در اوج قدرتش مجبور به عقب نشینی از مستعمرش یعنی هند بکنه... پیشنهاد میکنم که تمام اطلاعاتی که توی لینکی که معرفی کردم هست رو بخونین... از بین اطلاعاتی که اونجا هست از یک بخشش من می خوام توی این نوشتم استفاده بکنم بخشی که عنوان کلی Gandhi's principles رو داره و شماره ۹ هست. در این بخش هم عقاید مذهبی و دید گاندی نسبت به ادیان هست هم بخشی داره که در ارتباط با نفی خشونت هست که جمله ای که نوشته قبلی در موردش سوال پرسیده بودم رو هم در همین بخش می تونین پیدا بکنین. این مورد رو هم پیشنهاد میکنم حتما بخونین...
قبل از اینکه بخوام بیشتر در این مورد بگم می خوام از همگی تشکر کنم بابت نظرهای خیلی خوب و کاملی که برای پست قبلی نوشته بودین :) من در جواب دادن به نظرها در مورد خود نظرها از روی قصد چیزی نگفتم که نظر خودم رو در جواب دادن اعمال نکنم... چون باز هم دید شخصی هر کسی هست و خوب تفاوت سلیقه در این مورد کاملا طبیعی هست و نمیشه گفت که کدوم درست و کدوم غلط هست...
اما توضیحات اضافه تر در مورد این جمله اینکه این حرف گاندی در درجه اول انتقاد آشکاری هست به قوانینی که در ادیان الهی یهودی و اسلام در ارتباط با قصاص وجود داره... عبارت <چشم در برابر چشم> دقیقا از متن قرآن و آیه ۴۵ سوره مائده هست... ترجمه این آیه این هست (از ترجمه فولادوند ترجمه رو انتخاب کردم):

و در (تورات‏) بر آنان مقرر کردیم که جان در مقابل جان‏، و چشم در برابر چشم
‏، و بینى در برابر بینى‏، و گوش در برابر گوش‏، و دندان در برابر دندان مى‏باشد؛ و زخمها (نیز به همان ترتیب‏) قصاصى دارند. و هر که از آن (قصاص‏)درگذرد، پس آن‏، کفاره (گناهان‏) او خواهد بود. و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده‏اند، آنان خود ستمگرانند.

گاندی به خاطر نوع مذهب (مذهب هندو تعالیم خیلی ملایم و صلح طلبی رو داره) و طرز فکری که داشته با اعمال خشونت (یا داشتن حق اعمال خشونت) کاملا مخالف بوده... در مورد وجود قانون قصاص و یا اصولا وجود این حق در جامعه (بحث در مورد <وجود این حق> هست... یعنی اگر کسی نخواست ببخشه می تونه کاملا تلافی مستقیم بکنه... همون <چشم در برابر چشم> اینکه این قانون باشه و بخشش تشویق بشه بحث دیگه ای هست) بین مراکز دفاع از حقوق بشر و جامعه هایی که این قوانین رو درش اعمال می کنن (قانون قصاص به طور عمده شامل جوامع با حکومتهای اسلامی میشه) اختلاف نظرهای شدیدی وجود داره و هرکدوم دیگری رو محکوم میکنن که اشتباه فکر میکنن! و خوب داشتن این حق قصاص غیر از مباحث حقوق بشر جوامع اسلامی رو خیلی وقتها به سمت خشونت میل داده... نمونه هایی که در عراق زیاد دیده میشه و ندیدم و نشنیدم که شبکه های داخلی چیزی در موردش بگن... (مثلا به تلافی انفجار حرمین عسگریین فرداش مسجد بزرگ سنی ها در بغداد منفجر شد و بیش از ۵۰ کشته داد! پس فرداش یه مسجد از شیعه ها منفجر شد بعدش توی یه بازار سنی ها بمب منفجر شد و ... چیزی که جرج بوش هم بعد در سخنرانیش اشاره کرد که ما علاوه بر ترروریسم در عراق با مشکل درگیریهای مذهبی هم روبرو هستیم (حداقل می تونه این حرف رو بزنه و موجه به نظر بیاد)...) البته شاید بشه اینطور استدلال کرد که این کسایی که این کارها رو میکنن برداشت درستی از قانون قصاص ندارن ولی خوب همین آدمهایی که این نوع از قصاص رو انجام میدن حداقل در ظاهر آدمهای مذهبی هستن و در مورد نظر مخالفشون میگن که اونها درک درستی از قانون قصاص ندارن! نمونه های دیگه از اعمال این قانون رو به صورت واضح میشه در فلسطین دید... مثلا حماس به صورت رسمی اعلام میکنه که انفجار امروز در اسرائیل به تلافی اون اقدام اسرائیل بود...
نمونه جدیدترش این بود که رهبر مذهبی مسلمانان پاکستان اعلام کرد که دادن مقام شوالیه به سمان رشدی می تونه توجیه کننده دلیل مسلمانها برای بمب گذاری در انگلستان باشه! (اتفاقی که افتاد ولی چون هنوز در مرحله تحقیق هست و جرمی ثابت نشده در موردش نمی نویسم)
و خوب در کشورهای زیادی که در دنیا قانون قصاص وجود نداره با وجود آزادی های فردیِ خیلی بیشتر٬ میزان جرم و جنایت در مقایسه با کشورهایی که این قانون درشون وجود داره خیلی پایین تر هست... بنابراین نمیشه استدلال کرد که اعمال این قانون باعث کم شدن میزان جرائم میشه...
بحث های حقوق بشر در این مورد خیلی مفصل هست و قصد ندارم در این نوشتم بهشون بپردازم...
می دونین که بسیاری از غیر مسلمان ها اسلام رو محکوم می کنن به اینکه دین خشنی هست... معروفترین نمونش حرفهایی بود که چند وقت پیش پاپ (بندیکت ۱۶ ام) در مورد اسلام گفته بود که بعد از اون که با اعتراض شدید مسلمانها مواجه شد توضیح اضافه تری در موردش داد. یکی از دلایل این حرف از جانب غیر مسلمان ها وجود چنین قوانینی هست.
در مورد خشونت لازم هست که یه توضیح اضافه تر هم بگم... نفی خشونت به معنای ترسو بودن و زیر بار زور رفتن نیست... همونطوری که در حرفهای گاندی هم می تونین ببینین و خیلی های دیگه هم چنین اعتقادی دارن جایی که داره ظلم در حق کسی انجام میشه باید در قبالش عکس العمل نشون بده و کاری بکنه که از حق خودش دفاع بکنه... تفاوت نظر در مورد <نحوه دفاع کردن از حق> هست. خیلی ها حق قصاص و تلافی رو روش درستی برای این کار نمی دونن و مکانیزمهای هوشمندانه تر و متمدن تر رو خیلی مفیدتر می دونن.
و یه توضیح هم در مورد دین اسلام بگم... خیلی ها اعتقاد دارن که اعمال خشونت با روح اسلام سازگاری نداره... به نظر من استدلالهاشون هم تاحدودی درست هست ولی اینکه چرا این همه مسلمان اعمال خشونت میکنن کاملا جای فکر کردن داره که چرا اینطوری هست...

پی نوشت: دین اسلام و دین یهودیت شباهتهای زیادی با هم دارن... در قرآن هم به تعالیم یهودی و پیامبران قوم یهود خیلی اشاره شده درحالیکه از دین مسیحیت کمتر حرف زده شده... پیشنهاد میکنم که در مورد اینکه دین اسلام و دین یهودیت چه شباهتهایی با هم دارن و دلیل وجود این شباهتها چی می تونه باشه حتما تحقیق کنین. 

چشم در برابر چشم

عبارت خیلی معروفی از مهاتما گاندی (رهبر فوق العاده تاثیرگذار مبارزات استقلال طلبانه هند) هست که میگه: <قانون چشم در برابر چشم تنها به این نتیجه می رسد که تمام دنیا کور می شوند> جمله انگلیسیش به این صورت هست: 
(An eye for eye only ends up making the whole world blind)
در مورد این جمله نظر شما دقیقا چطور هست؟ با این نظر موافق هستین یا مخالف هستین؟ لطفا دلیل نظری هم که دارین رو بنویسین...
این جمله رو در یه پست دیگه یه توضیح در موردش میدم که مهم هست که نظرتون رو دقیق و کامل در موردش نوشته باشین... ممنونم :)

پی نوشت: روز تولد من دقیقا روز تولد مهاتما گاندی هست. :>

پی نوشت ۲: یه توضیح مختصر در مورد این جمله بگم... <قانون چشم در برابر چشم> قانونی هست که میگه اگه یه کسی چشم یه کس دیگه ای رو کور کرد به تلافیش باید چشمش رو کور بکنین. (این شخص می تونه خود شما یا هر کس دیگه ای باشه) توی ترجمه شاید منظور درست بیان نشه... چون ترجمه کلمه به کلمه میشه <چشم برای چشم> ولی خوب <در برابر> رو به صورت معادل استفاده کردن... به همین علت بود که جمله رو به انگلیسی هم نوشته بودم...

یک روز شلوغ

نوشته قبلی که نوشته بودم اشتباه تایپی خیلی زیاد داشتم! یکی از دلایلش مربوط به این بود که خیلی روز شلوغی رو پشت سر گذاشته بودم و خیلی خسته بودم... من روزانه خیلی کم می نویسم ولی خوب ماجرای دیروز رو گفتم شاید جالب باشه بگم...
خوب دیروز آخرین امتحان پایان ترمم رو داشتم... شب قبلش تا ساعت ۱ شب بدون اینکه شام خورده باشم با دوستام کتابخونه دانشگاه بودیم و درس می خوندیم... تا رسیدم خونه شد ۱:۳۰ و تا اومدم شام بخورم و کتاب بخونم و کارهام رو انجام بدم و بخوابم ساعت نزدیک ۴ شده بود... صبح ۷:۳۰ بیدار شدم و بعد از صبحونه رفتم دانشگاه... ساعت ۱۱ امتحان بود و قبل از امتحان با دوستام یه کم رفع اشکال داشتیم.... امتحان از ۱۱ تا ۱:۳۰ بود که وقت امتحان تا ۲:۱۵ تمدید شد! بعد از امتحان بلافاصله که از جلسه ی امتحان اومدم بیرون یکی از دوستام اومده بود دنبالم که برای معرفی یه محصولی باید می رفتم یه جایی که ساعت ۳ باید اونجا می بودیم! به شوخی بهش گفتم که بر اساس کنوانسیون ژنو اسیرها هم حق دستشویی رفتن رو دارن! :)) چند دقیقه صبر کن برم دستشویی الان میام! خلاصه نهار نخورده با این دوستم بلافاصله رفتم اونجا... تا حدود ۴:۴۵ طول کشید و ساعت ۶ هم شرکت (یه جایی غیر از اونجا که بودم!) جلسه داشتیم! با عجله اومدم خونه فقط رسیدم چند تا Document بردارم و یه لیوان آب بخورم و برم شرکت... شرکت تا ساعت ۹:۳۰ جلسه طول کشید. ( یه بیسکوییت آخرش خوردم!) تو راه که میومدم پسر عموم تماس گرفت یه کاری داشت که خونه که رسیدم باهاش تماس گرفتم شد نزدیک ساعت ۱۱ و من سرانجام موفق شدم ساعت ۱۱ یه چیزی به عنوان نهار و شام بخورم! D: تا ساعت ۱۱:۳۰ شام خوردم بعدش اومدم از اینترنت اخبار رو سایتهای مختلف پیگیری کردم و چند تا وبلاگ خوندم و نزدیک ساعت ۱ بود که نوشته قبلی رو شروع کردم به نوشتن و خوب دیگه بعد از تموم شدنش از روش نخوندم... خلاصه یه دلیل غلطهایی که داشت خستگی زیادم بود...
*****
اگر کسی وبلاگ قرآن کتاب الهی رو می خونه و در مورد سبک نوشتنش پیشنهادی داره لطفا بگه... می خواستم یکی دیگه از سوره های قرآن رو امروز بنویسم گفتم قبلش بپرسم که اگر پیشنهادی در مورد سبک نوشتنش دارین لطفا بگین...

پی نوشت: توضیحات سوره المزمل (سوره سوم به ترتیب نزول) رو هم وبلاگ قرآن کتاب الهی نوشتم.

من از کی و چرا نوشتم و چه حسی داشتم!

توضیح: این نوشته اولین نوشته ای هست که در این موضوع بندی <طنز با سبک و سیاق ادبی> می نویسم و خوب طبیعتا چون تاحالا این سبک ننوشتم کمی طول میکشه تا برای خودم جا بیفته... من به این سبک از تصمیم گیری عادت دارم که تصمیم به شروع کاری بگیرم که درست بلد نیستم... چون می تونم سعی کنم که با تمرین بیشتر در اون کار پیشرفت بیشتری بکنم...
موضوع این پست هم مربوط میشه به دعوت به یه بازی از طرف ریواس که در فصل تعطیلی وبلاگم بود و اون موقع ننوشتم... الان تصمیم گرفتم بنویسم... صورت سوال بازی رو دقیقا از نوشته وبلاگ ریواس انتخاب کردم...<من از کی و چرا نوشتم و چه حسی داشتم!>
******
در آغازین سالهای ورود به دانشگاه بودم و هنوز در هیجان نتیجه گرفتن در کارزار کنکور که دنیای مجازی اینترنت دستهایش را به سوی دنیای واقعی من دراز کرد و من در ابتدا کمی با شک و بعد از آن با هیجان این دستهای گشوده را در آغوش پذیرفتم.  روزگاری گذشت و از گشت و گذار در این دنیای مجازی آموختم که اینجا دنیایی است برای کمرنگ تر کردن محدودیتها... آن روزگار پر شورتر از امروز بودم و دلمشغولیهای کمتری هم داشتم... دنیا برایم پر بود از ناشناخته ها و از میان این ناشناخته ها <انسان> ناشناخته ای بود که بیشترین میل را برای شناختنش داشتم...  در آن زمان کتابهای ادبیات کلاسیک دنیا را مطالعه میکردم و تصوری که از دنیای خارج از خودم داشتم محدود به شخصیت های رمان هایی بودند که می خواندم... ولی دانشگاه محیطی از مقوله دیگر بود... میل به دانستن آنچه که خارج از من٬ در درون دیگران میگذرد بیش از هر زمان دیگری برایم جالب شده بود... و این نتیجه ای نبود جز آغاز فرآیند اجتماعی شدن من در محیطی که دیگر تک جنسی نبود و دو جنسی شده بود ... هر چند هنوز هم در همه جای دانشگاه و کلاسها قانونهای نوشته و نانوشته حکایت از این میکردند که در دانشگاه خواهران و برادران از هم جدا هستند پرشوری آن روزگار به قانون شکنی ترغیبم میکرد. هنگامی که این دنیای مجازی مرا به سوی خود فراخواند دستانش را به شرط همراهی با من در دنیای واقعی فشردم.  و تلاش کردم تا به واسطه خواندن وبلاگ پنجره ای رو به ناشناخته های درون انسان ها باز بکنم. (یا به عبارت دقیق تر از پنجره گشوده شده ای به داخل آن دنیای ناشناخته نگاهی بیاندازم)
شروع وبلاگ نویسی من همزمان بود با اوایل سال ۸۱ که در نوشته ای که در پایان چهارمین سال وبلاگ نویسی ام نوشته ام به نحوه آغاز آن اشاره کرده ام.
دلیل من برای نوشتن وبلاگ همان حکایت کشیش اسکاتلندی است که بر مزارش نوشته است: <در جوانی آرزو داشت مردم دنیا را تغییر دهد در میانسالی تصمیم به ایجاد تغییر در مردم کشور خودش گرفت و در کهنسالی فهمید در تنها کسی که قدرت ایجاد تغییر دارد خودش است! >  همه این مراحل را در نوشتن وبلاگ در طول پنج سال طی کردم و قسمتی از تغییراتی که در سبک نوشته هایم هست ناشی از همین تفاوت در طرز فکر کردنم است... اگر بنا به قضاوتی باشد نوشته هایی که در ابتدای دوران وبلاگ نویسی ام نوشته ام را از دید دیگران مفیدتر می دانم...
اعتقاد راسخی دارم که ندانستن درد بزرگی است و اشتباه دانستن درد بزرگتری است ... ساده انگاری و ساده باوری درد بزرگی است و آگاهانه سطحی نگر شدن درد بزرگتری است... با نوشتن سعی می کنم بیشتر بدانم و در دانسته هایم اشتباهات کمتری داشته باشم... با نوشتن سعی می کنم برای هر آنچه که می دانم یا باور دارم دلایل محکم و مستدل داشته باشم و کمتر سطحی نگر شوم... با نوشتن سعی می کنم یاد بگیرم که منطق دیگران را درک کنم و از طرز فکر آنها آموخته های زیادی بیاموزم... با نوشتن سعی می کنم که نحوه درست استدلال کردن را بیاموزم و اشتباهات خود را بپذیرم... با نوشتن سعی می کنم که به خودم بیاموزانم که برای دانستن هر چیزی به شنیده هایم اکتفا نکنم و به یاد آورم که <برای خردمندان بین شنیدن و باور کردن عامل مهمی با نام منطق وجود دارد.> و ...
خلاصه اینکه بنا به این دلایل و سایر دلایل که ذکر آنها وقت گیر است و از حوصله خارج٬ وبلاگ  می نویسم.  
و اما در مقوله حس ام از نوشتن وبلاگ٬ چه بگویم که نوشتن از حس نه آسان است و نه از توان من برآید! همین گویم که بعد از نوشتن اولین نوشته وبلاگم هیجان زده بودم و خوشحال٬ درست بسان این شکل و شمایل ها--->  
******
خوب یه موضوع جدی بود نمیشد زیاد طنز در موردش بنویسم ولی خوب سعی کردم دیگه.

پی نوشت ۱: یه پیش بینی بدون دلیل در مورد خودم دارم... دلیل مشخصی در این ارتباط ندارم ولی پیش بینی میکنم که از عمر وبلاگ نوشتن من در حدود ۱ سال دیگه باقی مونده.

پی نوشت ۲: یه چیزی هست که اونهایی که از قبل من رو میشناسن می دونن الان دوباره میگم... یکی از عاملهای اصلی شروع کردن این وبلاگ من در چهار سال پیش تشویق های نوشین در مورد نوشته هام بود. که حالا که حرفش پیش اومد از نوشین هم تشکر میکنم. :)

بزرگداشت مقام مادر و زن

وقتی که دوست داشتنت زیباست٬
مثل خیال آبی نیلوفر
در باغ واژگونه تالاب

تولد حضرت فاطمه (ع) و روز بزرگداشت مقام مادر رو به همگی تبریک میگم. :)
به خانم هایی که از دوستان عزیزم هستن و وبلاگم رو می خونن به صورت جداگانه روز زن رو تبریک میگم. :) من این جمله رو همیشه میگم و بهش اعتقاد دارم که خلقت زن اوج شاهکار آفرینش هست. :>‌ روزتون مبارک :)

پی نوشت: کامنتهای پست قبلی رو یه فرصت دیگه حتما جواب میدم... الان فقط برای تبریک این روز عزیز یه پست جدید نوشتم.

پی نوشت ۲: کامنتهای نوشته های قبلی رو جواب دادم... ممنونم از همگی. :)