زلزله

در لحظه ای که تهران زلزله اومد (اگر این بار رو متوجه نشدین یا نبودین بار پیش) وقتی متوجه زلزله شدین دقیقا در اون لحظه به چی فکر کردین یا به یاد چی افتادین؟ (سوال برای حالتی هست که متوجه زلزله شده باشین.)

پی نوشت: نوشته هایی که در موضوع <طرح یک پرسش> هست بدون توجه به پستهایی که بعدش می نویسم همچنان برای نظر دادن معتبر هستن.

نظرات 5 + ارسال نظر
نوشین۱۷ جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ق.ظ http://Nooshin17.com

من یه چیزی رو جدی بگم؟
من تازه از سرکار برگشته بودم داشتم لباس عوض میکردم تا تونستم سریع این کار رو کردم که زود بپرم بیرون از خونه که اون شکلی نمیرم :D :">
ولی اغلب اوقات موقع زلزله به مرگ فکر میکنم

جوابت خیلی جالب بود :>

می دونی معمولا توی اینجور اتفاقها حالت طبیعی اینطوری هست که آدمها فکرشون به طور همزمان مشغول مرگ و زندگی میشه! به این معنی که نزدیکی مرگ رو حس میکنن ولی همزمانش فکر زندگی و این دنیاشون هم هستن... جواب تو هر دوی این فکرها رو داشت. :> قسمت اولش درگیری با زندگی بود و قسمت دومش فکر به مرگ... جوابت خیلی جالب بود برام... ممنونم :)

سمانه شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:32 ق.ظ

هممم من این بار خیلی نترسیدم! یعنی اصلا از جام هم تکون نخوردم: مهمون داشتیم فقط به اونا هی می گفتنم نگاه کنین داره زلزله میاد! قدرتش آخه خیلی کم بود! مهمونا ترسیده بودن بعضی هاشون اما من هی دلداریشون می دادم که بابا چیزی نیست نترسین! البته یه آن یاد زلزله ۳ سال پیش افتادم!! اون زمان توی خونه تنها بودم و تمام مدت یاد این بودم که چقدر گنهکارم!

:-)

خیلی از این اتفاقهای طبیعی آدم رو به خودش میاره و یادآوری خیلی خوبی میتونه باشه که حواسش رو جمع بکنه... و خیلی وقتها آدم می تونه بفهمه که با وجود این همه پیشرفت در برابر نیروی طبیعت هنوز هم ناتوان هست...

ریواس شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:27 ب.ظ

وقتی زلزله اومدم، داشتم به شدت درس می خوندم و چون چند ساعت بود با یه مطلبی کلنجار می رفتم کلا قاطی بودم!!!! لحظه اول که حسش کردم، فکر کردم از زور قاطی کردن سرگیجه گرفتم!!! تا خانواده از تو اتاقاشون پریدن بیرون.
مسخره اس اما به خاطر هیجانش کلی حس خنده داشتم!!!
کلا من فکر می کنم یه همچین حادثه ای، اونقدر زمان وقوعش طولانی نیست که آدم تو همون لحظه به چیزی فکر کنه! -شایدم من تا حالا تو زلزله های طولانی نبودم- واسه همین یه سری کارا رو که همه می کنن و پیش زمینه ذهنی آدم شده رو انجام می ده.بیشتر فکر کردنا و ترسا بعد از آروم شدن زمین هجوم می آره که آدم وقت می کنه فکر کنه!!!!
بنده با اینکه ضربان قلبم تغییر کرده بود، هم ملبس به رخت اسلامی مانتو روسری شدم و هم برخی اموال منقول!!! به همراه دانشم رو تا دم در آپارتمان یدک کشیدم! از در آپارتمان هم پامونو اونورتر نذاشتیم!!!

خیلی جالب بود :>
هیجانش رو من هم قبول دارم ;) اگر به خیر بگذره کلی اتفاق جالب میتونه در حینش و بعدش اتفاق بیفته :>
درسته که زمان وقوعش کوتاهه ولی معمولا یه فکرهایی خیلی تند از ذهن آدم میگذره... و خوب حق دارین بیشتر فکرها بعد از آروم شدن ماجرا هست که فرصتش پیش میاد.
خوب خیلی خوب کاری کردین که ملبس به رخت اسلامی شدین ;) هم برای این دنیاتون خوب بوده هم برای اون دنیا اگه خدایی نکرده قرار بود اتفاقی بیفته ;) موال منقول دیگه چیا بوده که با اون سرعت برداشتین؟:)) جالبه که شما چون سرعت عملتون خیلی بالاست میتونین این همه کار رو سریع انجام بدین... من اگه قرار بود اقدامی انجام بدم انقدر سر صبر بود که دیگه دیر میشد! :))
شما هم ترکیبی از فکر این دنیا و آخرت بوده رفتارتون ;) و خوب اینکه از در آپارتمان اونورتر نرفتین هم نشون میده که آدم معقول و با شجاعتی هستین :>

ئه سرین سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ

اصلا نفهمیدم! دونقطه دی! ظاهرا فرداش هم باز زلزله اومده بود که بازم نفهمیدم ولی بار دوم درخواب تشریف داشتم!
اما چون باید بگم چه حسی داشتم (بایدش از طرف خودم اومده!!) زلزله دو-سه سال پیش رو می گم! با اجازه تون ما نشسته بودیم جلو کامپیتر اخبار می خوندیم و فالوده می خوردیم جاتون خالی! بعد یهو دیدیم همچی مونیتور انگار داره بندری می رقصه با نوشته ها!‌ بعد حس کردیم صندلی و چراغ هم باهاش همراه شدن!‌ بعد فکر کردیم که چه فیفیل شدم من که با یه آبلیموی کم ِ فالوده یهو فشارم میفته همه اینا هم از اون ناشی می شه که دیدیم نخیر مامان جان پرید که یالله برید بیرون زلزله! بعد فکر می کنی واقعا ما رفتیم بیرون؟ داداش کوچیکه نشست ادامه فیلم سینماییش! من نشستم باقی فالوده،‌کوچیکه هم که خواب بود!‌ مامان فقط رفت بیرون تو حیاط!!

همون دو نقطه دی D: :))
زمین این همه زحمت داده به خودش لرزیده اونوقت شما انگار نه انگار؟ :)) نمیگین تو روحیش تاثیر منفی میذاره؟ نمی گین زمین دچار بحران خود کوچک بینی میشه؟ :)) برای خاطر اون هم که شده کلا یه اقدامی انجام می دادین که حداقل زمین فکر کنه لرزشش ابهت داشته :))

ئه سرین سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ب.ظ

آهان! پارسال هم که سقز بودم برای مراسم فوت عموم اونورا زلزله اومد. شام رو داده بودیم به مهمونا و چون جا نبود تو پذیرایی با دخترا جمع شده بودیم تو پاگرد بشقابهامون هم کف زمین!‌بعد یهو یک صدایی بین انفجار و رعد و برق و غرش اومد و یهو دیدیم انگار رو ننو داریم تکون می خوریم!‌ ما طبقه دوم بودیم! قشنگ بشقابهامون که رو فرش بود حرکت کرد حتی و غذاهای توش جابجا شد! بعد بازم با اجازه ات ما نشستیم به ادامه خوردن!! بعد همه خانمها بی خیال شدن ولی همه مردها ریخته بودن بیرون تو کوچه بودن!!

من به این نتیجه رسیدم که علت عکس العمل نشون ندادن شما به زلزله به چیز خوردن ربط داره :)) یعنی انقدر براتون چیز خوردن مهمه که دیگه زلزله که میاد هیچ اهمیتی نمیدین! اون دفعه که فالوده بوده و این بار هم که بشقاب در کار بوده ;) :)) اونوقت بگین براتون حرف در اوردن! خوب خودتون دارین میگین دیگه :> D:

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.