سوالهای مهم و اساسی

با اینکه عادت ندارم که با فاصله کوتاه مطلب بنویسم یه چیزی یادم اومد که به نظرم مهم هست خیلی...

در پُستی که با موضوع "فلسفه زندگی" هست نوشته بودم که کسانی که در زندگیشون یه سری ابهامات فلسفی دارن در خیلی از امور زندگیشون ممکنه که دچار سردرگمی یا مشکل بشن...

در همین ارتباط چند تا موضوع کلی به نظرم رسید که هر کسی در زندگیش باید برای خودش در اون زمینه ها فلسفه مشخصی داشته باشه...هیچ کدوم اینطور نیست که بشه گفت فلسفه درست چیه...هر کسی بر اساس روحیات و عقایدی که داره ممکنه که یه جوری در این مورد فکر بکنه و یه نظر خاص برای خودش داشته باشه...ولی چیزی که خیلی مهمه در مورد این موضوعات باید حتما فکر کرده باشه و نظر مشخصی داشته باشه...حالا این موضوعات چی میتونه باشه رو فکر کردم و این گزینه ها به نظرم اومد:

 

********بخشی که مربوط به رابطه بین انسان و خدا هست

1) جایگاه خدا در این دنیا به چه شکلی هست؟

2) خدا چه صفاتی داره؟ آیا خدا عادل هم هست؟

3) چرا خدا بنده هاش رو در این دنیا رها کرده؟

4) چگونه باید خدا رو پرستش کرد؟

5) سرنوشت چه مفهومی داره؟

6) اختیار ما تا چه حدی میتونه در زندگیمون تاثیرگذار باشه؟

7) چرا در این دنیا این همه سختیها، مشکلات و بیماری ها هست؟

8) چرا در این دنیا خیلی از آدمهای بد زندگیهای راحتی دارن و خیلی از آدمهای خوب با کلی مشکل و بیماری مواجه میشن؟

9) سرنوشت ما در زندگی پس از مرگ به چه نحوی هست؟

 

*******بخش مربوط به عشق و ازدواج (بیشتر مربوط به دوران جوانی میشه)

1) عشق چیه؟

2)آیا عشق خوبه؟ عشق باید چه ویژگیهایی داشته باشه که عشق ِ خوب باشه؟

3) چرا و کِی باید عاشق شد؟

4) آیا این خوبه که کسی چندین بار عاشق شده باشه؟

5) عاشق چه کسی میشه شد؟

6) آیا باید ازدواج کرد یا نه؟

7) دلیل ازدواج کردن چیه؟

8) کی باید برای ازدواج کردن تصمیم گرفت؟ چه زمانی، زمانِ مناسبی هست؟

9) برای همسر آینده، داشتن چه ویژگیهایی ضروری هست؟

10) اگر کسی بعد از ازدواج عاشق یه نفر دیگه شد باید چیکار بکنه؟

 

*******بخش مربوط به زندگی

1) در زندگی چه هدفهای مهمی رو باید دنبال کرد؟

2) آیا اساس زندگی در این دنیا بر پایه رنج و تباهی هست؟

3) زندگی زیباست یا اینکه زشته؟

4) انجام چه کارهایی لذت بخش هست؟

5) به چه کارهایی میشه گفت کارهای با ارزش؟

6) چقدر کارهایی که انجامش لذت بخش هست کارهای با ارزشی هستن؟

7) در زندگی چقدر از کارهایی رو باید انجام بدیم که برامون لذت بخش هست؟

8) در زندگی چقدر از کارهایی رو باید انجام بدیم که لذت بخش نیست ولی با ارزشه؟

9) از چه چیزهایی میشه به بهای پیشرفت کردن صرفنظر کرد؟

10) موفقیت در زندگی چه چیزهایی میتونه باشه؟

11) برای انجام چه کارهایی در طول زندگی باید برنامه ریزی کرد؟ چه کارهایی هستن که باید حتما در برنامه زندگی جایگاه مشخص خودشون رو داشته باشن؟

 

*******بخش مربوط به عقاید شخصی و اجتماعی

1) تا چه حد از آزادی خوبه؟

2) آیا وابسته بودن بهتره یا مستقل بودن؟

3) چه حدی از وابستگی یا استقلال خوب هست؟

4) تا چه حدی تنهایی خوبه و تا چه حدی با دیگران بودن؟

5) تا چه حدی و کِی میشه به دیگران اعتماد کرد؟

6) آیا همیشه دانستن حقیقت خوبه؟

7) تا چه حدی میتونیم تحمل حقیقت رو داشته باشیم و تا چه حدی باید در جستجوی حقیقت باشیم؟

8) جایگاه احساس در تصمیم گیریها باید در چه رتبه ای باشه؟

9) من چه حقی نسبت به دیگران بر عهدم هست؟

10) دیگران چه حقی رو نسبت به من دارن؟

11) کی باید حقیقت یا حرفی رو گفت و کی نباید اون حقیقت و حرف رو گفت؟

12) تا چه حدی باید از دیگران کمک گرفت؟

13) جایگاه اخلاق در رفتارها و تصمیم ها در چه رتبه ای باید باشه؟

14) آیا انسانها در ذاتشون خوب هستن یا اینکه ذاتشون تمایل به بدی داره؟

 

خوب این سوالهایی بود که الان به ذهنم رسید و به نظر من خیلی خیلی مهم هست که هر کسی برای خودش جواب مشخصی برای این سوالها داشته باشه...از جواب مشخص منظورم این نیست که جوابی که 100 درصد قطعی باشه...یعنی جوابی که نشون بده که اون طرف در موردش به خوبی فکر کرده...نه اینکه دچار سردرگمی باشه در موردش....

چون به هر حال بعضی از این سوالها گاهی خیلی وابسته به موقعیت و عوامل دیگه میشن و همینطور به صورت قطعی نمیشه در موردشون نظر داد...ولی به نظر من این خیلی خیلی مهم هست که هر کسی در چهارچوب فکری که داره در مورد این سوالها خوب فکر کرده باشه و اساس تصمیم گیری مشخصی داشته باشه...طوری که خودش بدونه میتونه در موقعیتهای مختلف جوابی که احتیاج هست رو پیدا بکنه...

حتما میدونین که خیلی از این سوالها در دین و مذهب های مختلف و مکاتب فکری و فلسفی به صورتهای متفاوتی جواب داده شدن...و خوب این نشون میده که هم سوالهای مهمی هستن و هم اینکه جواب قطعی ندارن....

 

پی نوشت 1: ۴۴ تا سوال شد! اگر امتحان بود فکر کنم ۴۴ ساعت وقت احتیاج داشت برای جواب دادن!

پی نوشت 2: احتمال اینکه سوال مهمی یادم رفته باشه کاملا هست...برای پیدا کردن سوالها کمتر از نیم ساعت وقت صرف کردم و سعی کردم چیزهایی که سریع به ذهنم میرسن رو بنویسم...

پی نوشت 3: همینطور که داشتم سوالها رو می نوشتم به این فکر افتادم که ۴۴ تا پُست جدا در مورد این سوالها میشه نوشت!

رنگ خاکستری

سفید و سیاه هر دو بی معنی است، فقط رنگ خاکستری انسانی است.

(رومن گاری در کتاب بادبادک ها)

 

پی نوشت: این بار هم ترتیب نوشته ها رو خود Blogsky به این ترتیب قرار داده! ۸ تا پُست جدید نوشتم.

مشکلی با نام "فراموش نکردن!"

من برای حفظ کردن چیزهای مختلف مثل شعرها، اعداد، شماره تلفن ها و ... کاملا یه حافظه معمولی حتی رو به ضعیف دارم!

ولی یه مشکلی که هست اینه که به طرز غم انگیزی هر چیزی که به انسانهای دیگه مربوط میشه در ذهنم به خوبی باقی میمونه! حرفهایی که زدن، کارهایی که کردن، رفتارهایی که داشتن و یا حتی لباسهایی که پوشیدن...همه رو با دقت خیلی زیادی یادم میمونه!

اصلا آدمی نیستم که در گذشته زندگی کنم...ولی این حافظه تاریخی در مورد انسانها هم از یه جهاتی میتونه خوب باشه و هم از یه جنبه هایی عذاب آور هست...یادآوری هر اتفاق یا رفتاری که خوب هست و تاثیر مثبت داره خیلی خوبه ولی مشکلی که هست در مورد هر آنچه هست که اذیت میشم از یادآوریش...ممکنه که اون اتفاق خوب بوده باشه و از یادآوریش احساس دلتنگی کنم یا اینکه اون اتفاق بد باشه و یادآوریش عذاب آور باشه برام....

این طرز غم انگیزی که گفتم واقعا هست...خیلی وقتها آرزو میکردم که ای کاش میتونستم خیلی از چیزهایی که ناراحتم میکنه یا اینکه اذیت میشم از یادآوریشون رو فراموش بکنم...

من نمی تونم فراموش کنم! و این گاهی واقعا عذاب آور هست...

 

آدمهای تاثیرگذار...

خیلی از آدمها بودن و نبودنشون زیاد هم فرقی نمیکنه! این اصلا ربطی به جایگاه شغلی یا اجتماعیشون نداره...مربوط به جایگاه شخصیشون هست...

آدمهایی که بودن و نبودنشون هیچ تاثیر خاصی در اطرافیانشون نداره رو دوست ندارم!

 

فلسفه زندگی

چند وقت پیش همزمان با خوندن کتاب "وقتی نیچه گریست"یه روش روان درمانی به اسم "روش روان درمانی اگزیستنسیال" رو در موردش مطالب زیادی رو خوندم...

به صورت خیلی خلاصه این روش روان درمانی مبتی بر فلسفه هست و پزشک از طریق صحبت کردن با بیمار سعی میکنه که بهش کمک بکنه...

و خوب جالب بود برام که بعد از اون وقتی دقت کردم در آدمهایی که باهاشون برخورد داشتم...بعضی از این آدمها در فلسفه زندگیشون ابهامهای اساسی دارن که گاهی مشکلاتی رو براشون ایجاد میکنه و تاثیر این ابهام فلسفی در این مشکل کاملا محسوس هست...

برای خودم جالب بود چنین اتفاقی....

اصولا اینکه فلسفه زندگی(فلسفه نه به مفهوم علم فلسفه به معنی ساختار ایدئولوژیک فکر هر کسی) آدمها چطوری باشه در بسیاری از اتفاقهای زندگیشون و طرز فکر کردن و نوع تصمیم گرفتنشون تاثیر میذاره...

 

هنر شاد زیستن

هر کسی در زندگیش ممکنه که خیلی از مشکلات رو داشته باشه...ولی این دلیل نمیشه که نتونه شاد زندگی بکنه!

بعضی از آدمها هنر شاد زیستن رو بلد نیستن و همش یا یه مشکلی برای خودشون درست میکنن یا یه دلیلی پیدا میکنن که غصه بخورن! کسانی هستن که در طول سال هر موقع باهاشون برخورد داری یا باهاشون حرف میزنی بالاخره یه دلیلی پیدا میکنن که ناراحت باشن، غصه بخورن یا اینکه گلایه بکنن! خوب خیلی از این مشکلات رو خودشون برای خودشون درست میکنن و بقیه هم بالاخره برای هر کسی ممکنه که پیش بیاد، شاید واقعا چیزهای مهمی هم نباشن...چرا بعضی از آدمها هستن که در جواب حالت چطوره؟ یا اینکه خوبی؟ به ندرت با خوشحالی جواب میدن که "خوب هستم"! و خیلی سریع یه دلیل برای شاد نبودن پیدا میکنن!

هر کسی به صورت طبیعی دوره هایی از زندگیش ممکنه که سرحال نباشه و این کاملا طبیعی هست...من در مورد کسانی صحبت میکنم که شاد بودن براشون اتفاق بعیدی شده!

شاد زیستن یه هنر هست که بعضی از آدمها اصلا بلد نیستن!

پرواز...

تو اگه پرنده باشی، چشمای من آسمونه...

برای من سخته بی تو بنویسم مشق پرواز...

جای پرواز رو زمین نیست، توی قلب آسمونه...

بپیچه عطر احساست...

دلم میریزه از حرفات...تو چشمات میشه زندونی...

شاید جاروی پلک تو با اشکات شونه شه بازم....

بپیچه عطر احساست...دلم دیوونه شه بازم...

دیگه طاقت نمیاره، دلِ کوچیک داغونم...

                                                   

پنهان کاری...بازیچه شدن!

پنهان کاری رو دوست ندارم...دوست هم ندارم بازیچه قرار بگیرم برای مقصود دیگه ای با فرض اینکه متوجه نمیشم!

بدن نور و انرژی منتشر میکند!

این بار هم یه مطلب علمی هست که نمودهای جالبی در بدن انسان پیدا میکنه! داستان از این قرار هست که یه قانونی برای تابش موج هست ( second radiation theory ) که در حالت ایده آل میزان تابشی که به صورت امواج الکترومغناطیس یه جسم سیاه (یه مفهوم فیزیکی هست نه اینکه رنگش سیاه باشه،در اصطلاح انگلیسی بهش میگن Black Body ) داره رو با جرمش و ثابت بولتزمان نشون میده...

بقیه جسمها رو هم میشه با تقریب نسبتش رو با جسم سیاه به دست اورد...بنابراین به صورت خلاصه بدن از خودش امواج الکترومغناطیس تابش میکنه که این تابش میتونه باعث ایجاد گرما هم بشه! (بدون اینکه بدن تماس داشته باشه با جایی) لینک اولی که آخر نوشتم هست توضیح علمی همین پدیده هست که از یه جلسه درسی یکی از درسهای دانشگاه برکلی پیداش کردم...(موضوع درس امروز الکترونیک نوری خودم هم یه مطالبی در ادامه همین مبحث بود که به عنوان مقدمه این قانون رو داشتیم)

و یه نکته خیلی جالبتر اینکه بدن از خودش نور هم منتشر میکنه! و بیشتر از همه از نوک انگشتها و ناخن این نور تابش میشه...اگر چه میزان این نور کم هست (بر حسب واحدهای فوتونی که تابش میشه) ولی خیلی جالبه که این نور coherent هست (مشابه نور لیزر یعنی یه الگوی منظم برای انتشار داره و به صورت اتفاقی یا Random در فضا پراکنده نمیشه) و خوب علتهایی که این انتشار نور رو به وجود میاره رو در مجموعه لینکهای دومی میتونین بخونین :)

کلا یه مجموعه مطالب جالبی در این مورد میتونه مطرح بشه که من فقط اشاره میکنم بدون اینکه هیچ نظری در مورد هیچ کدوم بدم...گفتنش به این مفهوم نیست که من خودم همش رو قبول دارم...فقط با این موضوع ارتباط پیدا میکنن...مثلا موضوعاتی مثل:

--انرژی درمانی

--ریکی (Reiki )

--هاله نور (چیزی که در مورد آدمهای مقدس گفته میشه نه اونکه در مورد بعضی ها هست!!)

--تله پاتی (Telepathy )

--تمایل به سمت یه آدم در بین یه جمع بزرگ بدون دلیل خاصی! (مثلا گفته میشه ممکنه از روی هماهنگی امواج بدن این دو نفر ممکنه همدیگه رو پیدا کرده باشن!)

--تاثیر نامطلوب فرکانسهای رادیویی و امواج مایکرویو (مایکروفر) بر روی سلامتی انسان (با توجه به اینکه باعث اختلال در امواج رادیویی طبیعی بدن میشن)

--تشخیص سلامتی بدن از روی این امواج

 

در کل مطالب پرهیجانی هستن...از دید علمی میزان این انرژی و نور به شدت کم و ضعیف هست...ولی خوب از دید متافیزیکی بر اساس علاقتون میتونه موضوعات جالبی باشن.

امیدوارم که براتون جالب بوده باشه :)

 

 

Emition of Radiation:
 
Emition of Light:

چرا آسمان آبی است؟

گاهی پیش میاد که مطالبی که به صورت تئوری و علمی خوندیم در دنیای واقعی نمودهایی پیدا میکنه که برای من شخصا فوق العاده جالبه...

من این ترم یه درسی دارم به اسم "الکترونیک نوری"...موضوع این درس بررسی دقیق و با جزئیات زیاد قوانین حاکم بر ابزارهای اکترونیکی هست که بر اساس نور کار میکنن...مثل انواع فیبر نوری یا دیودهای تشخیص نور و انواع لیزرها و ...

خلاصه در بین شناختن این ابزارها، احتیاج هست که پدیده هایی که برای نور اتفاق میفته رو هر کدوم رو به دقت بررسی کنیم...از بین این پدیده ها یکی هست به اسم Rayleigh scattering یا پدیده پخش رایلی...

این پدیده همون پدیده ای هست که برای نور خورشید اتفاق میفته و باعث میشه که "آسمان آبی" و خورشید "زرد"(یا دم غروب قرمز) بشه...من خودم قبلا فقط در حد یه چیز کلی شنیده بودم...ولی وقتی این پدیده رو خوندم فوق العاده برام جالب بود (جالبه از هر کسی پرسیدم دلیل آبی بودن آسمان رو به خاطر انعکاس رنگ اقیانوسها گفت که در حقیقت برعکس این درسته، یعنی رنگ اقیانوسها به خاطر انعکاس رنگ آسمان هست)

به صورت خیلی خلاصه بخوام بگم بر اساس این پدیده، نور 7 رنگ خورشید بعد از برخورد با ذرات جو بر اساس طول موج از هم تفکیک میشن و در این بین چون میزان پخش نور نسبت عکس داره با طول موج به توان 4 ، طول موجهای کوتاهتر بیشتر پخش میشن...(میدونین که در طیف نور طول موجهای کوتاهتر که در واقع یعنی عددشون کوچیکتره مربوط به رنگهای بنفش و آبی هستن)...و به این ترتیب آسمون آبی میشه و طول موج های بلندتر که شامل زرد و قرمز هست برای نور خود خورشید میمونه :>

کاملترش خیلی توضیحات جالبتری داره (مثلا اینکه حالا چرا پس آسمون بنفش نیست چون بنفش کوتاهترین طول موج رو داره یا اینکه در چه حالتهایی آسمون رنگ دیگه دیده میشه یا اینکه چرا دم غروب خورشید قرمز هست، یا اینکه چرا ابرها سفید هستن و گاهی سیاه میشن...کلا برای من خیلی خیلی مباحث جالبی بودن...) لینکهاش رو آخر نوشتم paste‌ میکنم که اگر علاقه داشتین خودتون بخونین :) به نظر من خیلی جالب بود.

 

پی نوشت ۱: این یه قانون علمی هست که <هر کجا که روی آسمان یک رنگ نیست!> بستگی به اینکه چه ذرات معلقی در هوا باشه ممکنه که رنگ آسمان هم فرق بکنه!

پی نوشت ۲:‌ زیبایی رنگ آسمان ناشی از درخشش خورشید هست. خیلی چیزهای دیگه ای در این دنیا زیباییشون به ذات خودشون تعلق نداره...

پی نوشت ۳:‌ من آسمان رو دوست دارم...آسمان بستر خورشید هست و شاید رنگ قشنگی هم که به سبب خورشید گرفته پاداش این مهربانی و صفا و صافیش در میزبانی از نماد عشق یعنی خورشید باشه :)

 

 

Why is the Sky Blue

http://en.wikipedia.org/wiki/Diffuse_sky_radiation

http://www.math.ucr.edu/home/baez/physics/General/BlueSky/blue_sky.html

 

***********************

Rayleigh Scattering

http://en.wikipedia.org/wiki/Rayleigh_scattering

 

آنچه که نوشتم...

چند وقتی که گذشت بیشتر وقت آزادی که داشتم رو صرف خوندن چیزهایی که علاقه دارم یا نوشتن در مورد اونها کردم...به همین خاطر فرصت نکرده بودم مطلب جدیدی برای وبلاگم بنویسم...

در این فاصله نتیجه بعضی از چیزهایی که خونده بودم رو به صورت e-mail فرستادم...که اینجا هم مینویسم که اگر کسی علاقه داشت داشته باشه لطفا بگه براش میفرستم:

1) معرفی مقاله "فضیلت عشق اروتیک" که یه مقاله فلسفی و 27 صفحه ای هست نوشته رابرت سالامون...همراه به یه لینکهایی در مورد معرفی شخصی و فلسفه "افلاطون"،"امانوئل کانت"، "آرتور شوپنهاور" و "فردریش نیچه"...که شناخت کافی نسبت به فلسفه هاشون لازمه برای فهم بهتر مقاله....

2) معرفی مقاله "اختفای خداوند: ملاحظاتی درباره الهیات غیبت"، نوشته دکتر آرش نراقی که یه مقاله فلسفی و 14 صفحه ای هست و موضوع کلی مقاله در این مورد هست که آیا با وجود غیبت خدا میشه خدایی رو برای این دنیا فرض کرد یا اینکه چون خدا دیده نمیشه پس وجود هم نداره...این مقاله به مقداری با فلسفه نیچه و سارتر هم ارتباط پیدا میکنه...

3) معرفی "ژان پل سارتر" و فلسفه اگزیستانسیال....

4) معرفی و نقد کتاب "وقتی نیچه گریست" نوشته دکتر اروین یالوم...همراه با معرفی روش روان درمانی اگزیستانسیال....تعداد صفحات کتاب 476 صفحه بود...موضوع کتاب ترکیبی از روان شناسی و فلسفه هست...به نظر من یه کتاب فوق العاده بود و جزو کتابهایی بود که تاثیر نسبتا زیادی هم برای من داشت...یه توضیح و نقد کامل در موردش نوشتم که چندین صفحه هم شد...

 

هر سه تای این E-mail ها چون طولانی هستن برای وبلاگم paste نکردمشون...به این خاطر نوشتم که اگر کسی دوست داشت لطفا بگه براش با e-mail میفرستم :)