حرفی از یک قهرمان!

مسابقات تنیس US Open رو امسال کامل پیگیری کردم...جذابیتهای زیادی برام داشت...هم از جهت ورزش و هم از جهت رقابت و اتفاقهای حاشیه ای که داشت....مسابقه فینال مردان به نظر من جالبترین مسابقه ای بود که برگزار شد...بین راجر فدرر و آندره آقاسی...آقاسی با اینکه 35 سالش هست به نظر من بازی خیلی خوبی رو انجام داد....هر دو تا بازیکن فوق العاده بافکر و باهوش بازی کردن....و خوب فدرر سطح بازیش از آقاسی بالاتر بود و تونست بازی رو ببره...اما قسمت خیلی جالب این فینال مصاحبه ای بود که بعد از مسابقه با هر دو بازیکن انجام دادن....هر دو تاشون حرفهای خیلی قشنگی زدن...حرفهایی که ناشی از احترام خیلی زیادشون نسبت به همدیگه بود....راجر فدرر وقتی در مورد آقاسی حرف میزد گفت که افتخار میکنه که با یکی از اسطوره های دنیای تنیس و ورزش بازی کرده....و یه حرف خیلی جالب زد...حرفی که شاید فقط یه قهرمان میتونه بگه...با خنده گفت "متاسفانه من یکی از بهترین بازیهام رو در این فینال انجام دادم!!"...به نظر من حرف فوق العاده جالبی بود.....

دوستان دانشگاهی!

با تقریب خوبی اصلا حوصله ندارم!! بیشتر از اون وقتهایی شده که فقط حوصله یه تعداد محدودی رو دارم...هفته گذشته رو بیشتر درگیر موضوعی بودم که در نوع خودش خیلی ابتدایی هست ولی انقدر آروم آروم اذیتم کرده که دیگه حوصلم سر رفتش!

اتفاق اینطوری بوده که ما یه گروه دوستی دانشگاه داریم از بچه هایی که نسبتا بیشتر با هم در ارتباط هستیم....این جمع دوستی در نوع خودش جالبه خیلی!! از یه جنبه هایی مشخصات یه جمع دوستی رو داره و از یه جهاتی اصلا مشخصات یه جمع دوستی رو نداره!! و آدمهاش بیشتر شبیه غریبه ها با هم برخورد میکنن!!...دوستی از اعضای همین گروه چند روز پیش میگفت که هر چیزی یه تاریخ مصرفی داره و تاریخ مصرف این جمع دوستی هم تموم شده!!

به نظر من آدمهای خیلی خوبی در این جمع هستن ولی بودن این آدمهای خوب نتونسته کمک خیلی زیادی برای نگه داشتن جمع در کنار هم بکنه....شاید چند تا دلیل داشته باشه....تفاوتهایی که از لحاظ ساختار فکری و هنجاری این جمع با همدیگه دارن....یا برای یه عده ای به نظر میاد که اصلا روی یه دوستی بلند مدت حساب نمیکنن....یه طرز فکرهایی که من هیچ موقع نفهمیدم که چطوریه...خیلی ها شاید منافع خودشون رو به جمع ترجیح می دادن...یه جورایی بی تفاوتی تو این جمع انقدر زیاد هست که هر کسی رو میتونه دلسرد بکنه!! من خودم همیشه خیلی انگیزه داشتم برای اینکه این جمع حفظ بشه تلاش بکنم...همیشه کلی هم وقت گذاشتم و کلی انرژی صرف کردم که بشه این جمع رو دور هم حفظش کرد....

یه چیزهایی واقعا برای من جالبه...شما مثلا باورتون میشه که من برای اعضای این گروه دوستی بیشتر از 120 تا e-mail مختلف در زمینه های متفاوت فرستادم و بعضی از این دوستان کاملا انگار نه انگار که e-mail ای دریافت میکنن از من!! یعنی احتمالا اگه من به جای اونها به صورت تصادفی یه سری ID از yahoo انتخاب کرده بودم احتمال جواب گرفتنم بیشتر بود!! تازه بعضی هم همیشه آماده نق زدن بودن!! باورش هنوز برام سخته!! که یه کاری رو داوطلبانه برای یه جمع دوستی انچام بدم و بعضی از آدمهای اون جمع همش بهم نق بزنن!!

جدای از اون آدمهایی که تاثیر منفی داشتن، بعضی از دوستانم بودن که خیلی تشویق بودن برام، ولی در کل من به شدت برای خودم متاسف هستم که برآیند این جمع در کل طوری بود که برآیند نیروهای مثبت و منفی، منفی شدش!! و تمام انگیزه ها و شور من از بین رفت!!...انتظارم این بود که بیشتر تشویقم کنن و بیشتر انگیزه برام ایجاد کنن...ولی خوب برآیندش برای من کاملا منفی بود!!

عده ای از همین جمع همیشه آماده انتقاد کردن بودن....عده ای از همین آدمها به نظر من هیچ موقع سعی نکردن که حمایت بکنن....در نهایت من تمام کارهایی که برای این جمع دوستی کردم به صورت کاملا اختیاری بود...و در واقع خیلی بیشتر از میزانی که وظیفه داشتم در قبال این جمع دوستی انجام دادم....

من اعتقاد دارم که وقتی که یه کاری اشتباه هست نباید بی دلیل به اون ادامه داد...بنا به دلایل خیلی زیادی این جمع دوستی دیگه برای من وجود نداره!! این حق طبیعی هر کسی هست که با کسایی در ارتباط باشه که از ارتباطش احساس خوبی داشته باشه....دوستهای خیلی خوبی از بین این جمع دارم که خیلی هم دوستشون دارم...تفاوتی که برام ایجاد شده اینه که دیگه در ساختار یه جمع دوستی نگاه نمیکنم به این جمع...دوستانی که از این جمع دارم رو کاملا جدا و مستقل از این جمع در نظر میگیرم...و کلا هر چیزی که به یه مجموعه ربط داشته باشه دیگه تقریبا هیچ اهمیتی برام نداره!!

همه هر از چندگاهی نیازمند بازنگری در افکار و رفتارشون هستن....این طور نیست؟ ;)

سمینار در عروسی!

برای روز جمعه در یه اتفاق خیلی جالب به یه عروسی دعوت شدم!! عروسی خواهر یکی از همکلاسیهای پسر دانشگاهم که بیشتر در حد سلام و علیک با هم در ارتباط هستیم...خود دوستم که باهام تماس گرفته بود که دعوتم بکنه من کلی تعجب کردم!! بعد گفت که می خواد یه سمینار ارائه بدم در مراسم عروسی!!! من اصلا باورم نمیشد که جدی داره میگه!! ولی جدی بود حرفش!! سالنش که عروسی گرفته بودن برای قسمت مردونه میخواست سمیناری که یه بار دانشگاه در مورد تفاوتهای فکری و احساسی زن و مرد ارائه کرده بودم رو ارائه کنم!! خوب برام خیلی عجیب بود!! ولی در عین حال جالب هم بود...به چند دلیل محترمانه عذرخواهی کردم و قبول نکردم!! یکی اینکه راهش دور بود بهمون...و مهمتر اینکه احساس کردم یه بحث علمی یه کمی مناسب مراسم عروسی نباشه!! ممکنه که یه عده خسته میشدن...ولی در هر صورت پیشنهاد خیلی جالبی بود بهم!!

مسافرت یک روزه...

تقریبا دو هفته پیش با جمع دوستان وبلاگ نویس یه مسافرت یک روزه رفتیم فشم(یا به روایت دیگه ای اوشان!) :) یه گزارش در مورد اون سفر به صورت طنز نوشتم و e-mail فرستادم برای چند تا از دوستانی که بودن...ولی خوب من خیلی طنز نویس خوبی نیستم!‌ همین نوشته رو هم که داشتم می نوشتم ناخودآگاه بعضی از قسمتهاش به نوشته های جدی متمایل میشد...
در کل سفر خیلی خوبی بود و حسابی خوش گذشت به من :) پر از خاطره های خوب و تجربه های جدید...گزارشی رو که نوشتم و قسمتهایی رو که
ئه سرین بهش اضافه کرده می تونین این نوشته وبلاگش بخونین :)‌ به نظر من که گزارش خیلی خوب و جالبی شده از یه سفر خیلی خوب :)