من از کی و چرا نوشتم و چه حسی داشتم!

توضیح: این نوشته اولین نوشته ای هست که در این موضوع بندی <طنز با سبک و سیاق ادبی> می نویسم و خوب طبیعتا چون تاحالا این سبک ننوشتم کمی طول میکشه تا برای خودم جا بیفته... من به این سبک از تصمیم گیری عادت دارم که تصمیم به شروع کاری بگیرم که درست بلد نیستم... چون می تونم سعی کنم که با تمرین بیشتر در اون کار پیشرفت بیشتری بکنم...
موضوع این پست هم مربوط میشه به دعوت به یه بازی از طرف ریواس که در فصل تعطیلی وبلاگم بود و اون موقع ننوشتم... الان تصمیم گرفتم بنویسم... صورت سوال بازی رو دقیقا از نوشته وبلاگ ریواس انتخاب کردم...<من از کی و چرا نوشتم و چه حسی داشتم!>
******
در آغازین سالهای ورود به دانشگاه بودم و هنوز در هیجان نتیجه گرفتن در کارزار کنکور که دنیای مجازی اینترنت دستهایش را به سوی دنیای واقعی من دراز کرد و من در ابتدا کمی با شک و بعد از آن با هیجان این دستهای گشوده را در آغوش پذیرفتم.  روزگاری گذشت و از گشت و گذار در این دنیای مجازی آموختم که اینجا دنیایی است برای کمرنگ تر کردن محدودیتها... آن روزگار پر شورتر از امروز بودم و دلمشغولیهای کمتری هم داشتم... دنیا برایم پر بود از ناشناخته ها و از میان این ناشناخته ها <انسان> ناشناخته ای بود که بیشترین میل را برای شناختنش داشتم...  در آن زمان کتابهای ادبیات کلاسیک دنیا را مطالعه میکردم و تصوری که از دنیای خارج از خودم داشتم محدود به شخصیت های رمان هایی بودند که می خواندم... ولی دانشگاه محیطی از مقوله دیگر بود... میل به دانستن آنچه که خارج از من٬ در درون دیگران میگذرد بیش از هر زمان دیگری برایم جالب شده بود... و این نتیجه ای نبود جز آغاز فرآیند اجتماعی شدن من در محیطی که دیگر تک جنسی نبود و دو جنسی شده بود ... هر چند هنوز هم در همه جای دانشگاه و کلاسها قانونهای نوشته و نانوشته حکایت از این میکردند که در دانشگاه خواهران و برادران از هم جدا هستند پرشوری آن روزگار به قانون شکنی ترغیبم میکرد. هنگامی که این دنیای مجازی مرا به سوی خود فراخواند دستانش را به شرط همراهی با من در دنیای واقعی فشردم.  و تلاش کردم تا به واسطه خواندن وبلاگ پنجره ای رو به ناشناخته های درون انسان ها باز بکنم. (یا به عبارت دقیق تر از پنجره گشوده شده ای به داخل آن دنیای ناشناخته نگاهی بیاندازم)
شروع وبلاگ نویسی من همزمان بود با اوایل سال ۸۱ که در نوشته ای که در پایان چهارمین سال وبلاگ نویسی ام نوشته ام به نحوه آغاز آن اشاره کرده ام.
دلیل من برای نوشتن وبلاگ همان حکایت کشیش اسکاتلندی است که بر مزارش نوشته است: <در جوانی آرزو داشت مردم دنیا را تغییر دهد در میانسالی تصمیم به ایجاد تغییر در مردم کشور خودش گرفت و در کهنسالی فهمید در تنها کسی که قدرت ایجاد تغییر دارد خودش است! >  همه این مراحل را در نوشتن وبلاگ در طول پنج سال طی کردم و قسمتی از تغییراتی که در سبک نوشته هایم هست ناشی از همین تفاوت در طرز فکر کردنم است... اگر بنا به قضاوتی باشد نوشته هایی که در ابتدای دوران وبلاگ نویسی ام نوشته ام را از دید دیگران مفیدتر می دانم...
اعتقاد راسخی دارم که ندانستن درد بزرگی است و اشتباه دانستن درد بزرگتری است ... ساده انگاری و ساده باوری درد بزرگی است و آگاهانه سطحی نگر شدن درد بزرگتری است... با نوشتن سعی می کنم بیشتر بدانم و در دانسته هایم اشتباهات کمتری داشته باشم... با نوشتن سعی می کنم برای هر آنچه که می دانم یا باور دارم دلایل محکم و مستدل داشته باشم و کمتر سطحی نگر شوم... با نوشتن سعی می کنم یاد بگیرم که منطق دیگران را درک کنم و از طرز فکر آنها آموخته های زیادی بیاموزم... با نوشتن سعی می کنم که نحوه درست استدلال کردن را بیاموزم و اشتباهات خود را بپذیرم... با نوشتن سعی می کنم که به خودم بیاموزانم که برای دانستن هر چیزی به شنیده هایم اکتفا نکنم و به یاد آورم که <برای خردمندان بین شنیدن و باور کردن عامل مهمی با نام منطق وجود دارد.> و ...
خلاصه اینکه بنا به این دلایل و سایر دلایل که ذکر آنها وقت گیر است و از حوصله خارج٬ وبلاگ  می نویسم.  
و اما در مقوله حس ام از نوشتن وبلاگ٬ چه بگویم که نوشتن از حس نه آسان است و نه از توان من برآید! همین گویم که بعد از نوشتن اولین نوشته وبلاگم هیجان زده بودم و خوشحال٬ درست بسان این شکل و شمایل ها--->  
******
خوب یه موضوع جدی بود نمیشد زیاد طنز در موردش بنویسم ولی خوب سعی کردم دیگه.

پی نوشت ۱: یه پیش بینی بدون دلیل در مورد خودم دارم... دلیل مشخصی در این ارتباط ندارم ولی پیش بینی میکنم که از عمر وبلاگ نوشتن من در حدود ۱ سال دیگه باقی مونده.

پی نوشت ۲: یه چیزی هست که اونهایی که از قبل من رو میشناسن می دونن الان دوباره میگم... یکی از عاملهای اصلی شروع کردن این وبلاگ من در چهار سال پیش تشویق های نوشین در مورد نوشته هام بود. که حالا که حرفش پیش اومد از نوشین هم تشکر میکنم. :)