و من دیگر...

"آن همه افسانه ها که در این شب گفتم و آن همه قصه ها که در این راه حکایت کردم و شب کوتاه نشد، راه کوتاه نشد، شب هر چه می گفتم درازتر می شد و راه هر چه می رفتم درازتر می شد و من دیگر از گفتن، من دیگر از رفتن، من دیگر از سرودن، من دیگر از ترانه خواندن خسته گشتم، افسرده گشتم، نومید گشتم، ساکت ماندم...ساکتِ ساکت! دیگر شب بود و من، در آن، شبحی بودم خاموش، همچون سایه ی "شاهین موهومی که در عدم پرواز می کند." من دیگر سایه ای بودم، سایه ی روحی آواره که گورش را گم کرده است و ، سراسیمه و غمگین و خاموش، در قبرستانی متروک، بر سر قبرها می گردد و می جوید و گور کالبدش را نمی یابد و پاره های سیاه شب، همه جا، چون سایه او را دنبال می کنند."

 

نوشته های دکتر شریعتی رو خیلی دوست دارم....خیلی وقتها چیزهایی که ذهنم رو خیلی مشغول کرده بین حرفهاش خیلی راحت می تونم پیدا کنم....

***********************

همچنان همون حالت سرباز در سنگر رو دارم....با این تفاوت که کم کم دیگه فشنگی هم برای شلیک کردن ندارم!! آماده ی فقط تماشا کردن دارم میشم....

***********************

در مورد مرور خاطرات لغتی که استفاده می کنن "Flash Back" هست....دقیقا دارم مفهموم "Flash" بودنش رو میفهمم...یه دفعه بدون اینکه انتظارش رو داشته باشم ناگهانی خیلی شفاف میاد جلوی نظرم و مثل خاصیت "Flash" تکونم میده!! نمی دونم انگار تاثیر اون خاطرات انقدر عمیق بودن که نمیشه از ذهن دورشون کرد....

***********************

یکی از دوستهام بهم می گفت که بعضی وقتها تو زندگیمون هممون باید "پوست بکنیم" تا یه موجود جدید از درونمون متولد بشه....ولی من موجود جدید رو دوست ندارم...حداقل نمی تونم بپذیرمش.....

***********************

همممم.....یه قسمت دیگه از نوشته های دکتر شریعتی:

"آلخین قهرمان بزرگ شطرنج جهان، در سالنهای بزرگ مسابقه، با چهل نفر در یک حال بازی می کرد. با شگفتی می دیدند که وقتی در سالن قدم می زند و از کنار چهل دستگاه شطرنج می گذرد، در یک جهت شش قدم بیشتر بر نمی گیرد. به گام هفتم که می رسد برمی گردد و یا به جهتی دیگر، راست یا چپ، می پیچد!

آلخین سالها زندانی بوده است، سلول وی اتاقی بوده شش قدم در شش قدم!"

 

برای من هم شرایطی که چندین سال در اون بودم و زندگی کردم باعث شده که برداشتن گام هفتم برام به شدت سخت باشه....

سرباز!

من خودم هم از خودم انتظار ندارم که نوشته هام همش اینطوری شکایت گونه شدن!! این نشونه خوبی نیست!

*********************

نمی گم که همه چیز در حال حاضر غیر قابل تحمل هست! همین فاصله هم کلی حرفهای خوب از دوستهای خوب شنیدم :)

********************

نوشتن رو قبلا خیلی دوست داشتم....الان سکوت رو بیشتر دوست دارم....شاید من حق خیلی چیزها رو نداشته باشم....شاید اصلا هیچ حقی نداشته باشم....شاید حق نداشته باشم با کسی بلند حرف بزنم...ولی حق دارم که برای خودم فریاد بزنم!!

******************

عشقبازی به همین آسانی ست

شاعری با کلماتی شیرین

دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسش از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل آرام و تسلا

و مسیحای کسی یا جمعی

 

عشقبازی به همین آسانی ست....

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنجها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

 

*****************

فهمیدن یا نفهمیدن....دانستن یا نداستن....مساله این است! نفهمیدن و ندانستن هم گاهی نعمتهایی هستن که خیلی دیر به ارزششون میشه پی برد.....

 

*****************

مثل یه سرباز زخمی که در یه سنگر محاصره شده.....برای هدفی که حتی به درست بودنش به شدت شک داره....در حالی که میدونه قراره شکست بخوره....با تفنگی که در هر دقیقه فقط یه گلوله ازش شلیک میشه....در برابر حمله سنگین دشمن....فقط دارم نا امیدانه مبارزه میکنم!! برای اینکه بگم از تسلیم بودن خوشم نمیاد!!

 

Color Quiz

زیاد هم همش غمگین ننویسم!! چند روز پیش یه تست روانشناسی رنگ دادم "Color Quiz"  یه قسمتی از نتیجش خیلی به نظرم جالب بود ترجمش رو می نویسم:

 

منابع تولید استرس:

سرسختی و قدرت اراده که لازم هست برای مبارزه کردن با سختیهای موجود ضعیف شده است. احساس بار سنگینی بر روی دوش میکنه و  خسته شده در حالی که به هیچ جایی نرسیده...ولی همچنان بر روی مواضع خودش ایستاده. احساس میکنه که موقعیت نامناسبی که داره یک فشار واقعی و غیر قابل تحمل براش ایجاد کرده که می خواد از اون فرار بکنه ولی احساس میکنه که در گرفتن تصمیم لازم ناتوان هست.

 

Your Stress Sources

 

The tenacity and strength of will necessary to contend with existing difficulties has become weakened. Feels overtaxed, worn out, and getting nowhere, but continues to stand his ground. He feels this adverse situation as an actual tangible pressure which is intolerable to him and from which he wants to escape, but he feels unable to make the necessary decision.

 

گفتگو هایی که فراموشم نمیشن

گفتگو هایی که فراموشم نمیشن....احساس خوبی از دوستی و اعتماد و حرفهایی که خودشون عظمت یک انسان رو نشون میدن....

Funny World We Have !

دنیای جالبی داریم و آدمهای جالبی هم در اون زندگی میکنن!....بعضی وقتها اون آدمها به خنده وادارم میکنن....خنده ای که از روی افسوس هست.....هیچی زیاد هم مهم نیست..........

واژه سکوت

من،

در آن غروب سرد،

مغموم و پر ز درد

با واژه سکوت،

خواندم سرود زندگیم را.