هنوز هم حرف از منطق است!

نوشته ای رو نوشتم که اینجا نذاشتم....نوشته ای بر آمده ار یک احساس قوی....شاید به خاطر اینکه هنوز هم اینجا حرف از منطق است! یا شاید به خاطر اینکه برای من ارزشی داره که میخوام هنوز هم در خلوت درونم بمونه....

از این اجتماع....

در ارتباطات اجتماعیم نوع رفتارم رو معمولا با ملاحظه انتخاب نمیکنم....منظورم اینه که رفتارم کاملا شفافه...اگه چیزی رو میبینم یا  احساس کنم میگم....واقعیتی که هست رو پنهان نمی کنم....گه گاهی این رفتار من برای جمع قابل قبول نیست....به بقیه حق میدم...با این حال من ایدئولوژی خودم رو در این مورد دارم....

من همچنان اعتقاد دارم که پنهان کردن چیزی که هست یا واقعیت داره...حتی اگه این فقط از دید خودم باشه....کار درستی نیست....روابط اجتماعی رو هر چی بیشتر وارد ملاحظات بکنیم به نظر من غیر واقعی تر و ظاهری تر میشه...حتی اگه در ظاهر بهتر بشه...من روابط ساده انسانی رو هرچند خطا داشته باشه خیلی بهتر از روابط پیچیده ای میدونم که در مورد هزار تا ملاحظه باید فکر کرد بعد کاری رو کرد یا حرفی رو زد! حتی اگه خطا به سمت صفر میل کنه!

به نظر من باید این فرصت رو ایجاد کرد که یه جمع بر اساس حقایقی که هست شکل بگیره...نه بر اساس حقایقی که ما میخوایم وجود داشته باشه....

جایی خوندم که هر چیزی که شما به حقیقت اضافه کنید از حقیقت کم میشود! خیلی ساده! به خاطر اینکه حقیقت اون چیزی هست که وجود داره...نه اون چیزی که ما دوست داریم که وجود داشته باشه!

 

 

 

 

 

تمام لذت در طول مسیر بود....

امتحان کنکور کارشناسی ارشد هم تمام شد! امتحانم بد نشد...باید منتظر نتیجه ها باشم...هیچ چیز معلوم نیست فقط شاید بشه گفت که نسبتا هم خوب شده امتحانم....

انتهای مسیر برای من هیچ چیز خاصی نداشت! برای من تمام لذت در طول مسیر بود...دوست داشتم که برای رسیدن به یه هدف تلاش بکنم....هدفم این نبود که حتما یه رتبه خوب بشم...طبیعتا دوست داشتم رتبم خوب بشه ولی هدفم این نبود! هدفم یاد گرفتن درسهایی بود که قرار بود امتحان بدم...به هدفم هم تا مقدار خیلی خوبی رسیدم...نزدیک کنکور چند تا از درسام رو کاملا مسلط بودم و برای درسهای کارشناسی برق مسلط بودن روی یه درس با گستردگی زیادی که دارن خیلی کاره سختیه...

و الان که فکر میکنم به 5-6 ماه گذشته تمام عملکردی که داشتم به نظر خودم موفق بوده...از تمام مدت درس خوندنم واقعا لذت بردم...هیچ موقع زیاد به خودم فشار نیوردم...هر درسی که دوست داشتم خوندم هر درسی که دوست نداشتم خیلی کمتر خوندم! تقریبا تمام مباحث رو خوندم مستقل از اینکه ازش سوال میدن یا نمیدن! نسبتا هم خوب یاد گرفتم...

بی دقتی زیاد دارم توی تست هایی که زدم....خیلی جاها خیلی راحت یه تست رو از دست دادم...ولی این اتفاقیه که برای خیلی ها ممکنه پیش بیاد و فقط در مورد من نیست....

در نهایت اینکه این مدت یه زمان درخشان در زندگی من بود...به خاطر همه تلاشی که برای هدفم داشتم و همه لذتی که در طول مسیر بردم....باز هم میگم که انتهای مسیر برای من هیچ چیزی نداشت....