فکر کردن!

یکی از دوستام یه حرف بامزه و قشنگی بهم زد...."زندگیتون خیلی سخت میشه اگه بخواین به هر چیز کوچیکی انقدر فکر کنینا"...........

هدیه

چند وقت پیشا بازم یه هدیه با ارزش گرفتم.....یه کتاب بود.....ارزشش به خاطر جوهر و کاغذی که براش مصرف کرده بودن نیست...صحافی و طرح جلدش هم با ارزشش نکردن.....2 تا دلیل اصلی داره با ارزش بودنش...محتوای نوشته هاش که مثل هر کتاب خوبی یه دنیای جدید و قشنگه....و مهمتر از اون چیزیه که این کتاب رو با همه کتاب های با همین اسم و همین شکلی که توی قفسه های کتاب فروشی هاست متفاوت میکنه...محبتی که به همراه اون پیوست شده.

 

خربزه دزد!

"یه کسی رفته بود باغ همسایشون دزدی!! بهترین و بزرگترین خربزه ای رو که پیدا کرد چید و اورد....خونه که رسید بازش کرد دید خربزش نارسه! در اون لحظه وجدان آگاهش بیدار شد و از کار بدی که کرده بود توبه کرد!! "

می دونین بعضی از آدمها همینطور هستن....فقط وقتی راست میگن که مجبور میشن! فقط وقتی کار خوب میکنن که می دونن براشون یه فایده ای داره!.....فقط وقتی یاد خدا میفتن که وسط دریا روی یه کشتی توفان زده دارن غرق میشن!  فقط وقتی از کارشون پشیمون میشن که دستشون رو شده فقط وقتی وعده های خدا رو باور میکنن که قیامت شده....بعضی ها واقعا فقط وقتی توبه میکنن که خربزه ای که دزدین نارس باشه!!

 

یادها و دلبستگی ها

Blogsky که ایراد پیدا کرده بود یکی از دوستام بهم گفت که چرا وقتی از 12 ماه سال 11 ماه Blogsky خرابه نمیری Persianblog بنویسی؟! بعد یاد یه اتفاقی افتادم....

7-6 سال پیشا بود که مامانم و خاله هام خیلی به پدربزرگم (خدا رحمتشون کنه) اصرار می کردن که خونه که دارن بفروشن برن یه آپارتمان که هم از لحاظ راحتی بهتر باشه و هم اینکه از لحاظ امنیت خوب باشه....خلاصه پدربزرگم حاضر نشدن برن....

گاهی وقتها یه سری چیزهای بی روح و بی جان چون یه قسمتی از خاطراتمون رو همراه خودش داره دیگه انگار نمیشه راحت ازشون گذشت....دیگه کم کم برای خودشون یه شخصیت پیدا می کنن...انگار که کسی هستن....حتی اگه مثلا اون یه دستمال کاغذی باشه که یه دوست خوب بینش شکلات گذاشته و بهتون داده....

و حالا فکرشو بکنین اگه اون خاطره ها و لحظات خوبی که دارین از یه دوست باشه....دیگه بی جان نیست که حتی بشه گفت خوب مثل این زیاد پیدا میشه! مسلما بی اندازه اون خاطرات و اون آدم ارزشمند هستن....

 

تغییر شرایط

یه جایی خوندم که "اگر چیزی را دوست نداری آن را تغییر بده! اگر نمی توانی آن را تغییر بدی سلیقه ات را عوض کن ولی هرگز شکایت نکن!"

خیلی از انسانها شایسته اون شرایطی هستن که در اون زندگی میکنن..."خوب اگه خوب بد اگه بد!" بیشتر از همه خودشون در اون نقش دارن....چون قدرت تغییر دادن اون شرایط بیشتر از همه از خودشون برمیاد نه کس دیگه ای....

تغییر دادن اون شرایطی که به نظرمون اشتباه هست..............عبارتش سادست قبول کردنش هم کاملا منطقیه.........ولی...............

 

حرفهای قشنگ

قشنگ ترین حرفها ، حرفهایی هستند که هرگز به ابتذال "گفته شدن" آلوده نشده اند.

دنیای مجازی...آدمهای مجازی

وبلاگ دانشکدمون هم دیگه حوصلم رو سر برده! این چند وقته که کلا یه سری بحثایی پیش اومد در قسمت نظرخواهیش که اصلا جالب نبودن…اون حرفها تموم شدن دیگه ولی یه قسمتیش هنوز قابل فکر هست یکی که بی نام نظر نوشته بود برام نوشته بود که " دنیای امروز یه دنیای مجازیه. این یه واقعیته. باید باهاش کنار بیاییم٬ نه اینکه صورت مساله را پاک کنیم..... باید احتمال این را هم بدهید که علی٬ قلی٬ اصغر و اسداله های اینجا همشون غیرواقعی باشن.." حرفش کلا در مورد اینترنت و دنیای مجازی ناشی از اون بود....

و یه چیزی که وبلاگ دانشکده ما خیلی جا افتاده اصطلاحش...پرده ها! که تعریفش زیاد هم دقیق نیست! آدمای مختلف متفاوت تعریفش می کنن....

یه کمی در مورد این مجازی بودن فکر کردم....این آدمهای مجازی و دنیای مجازی یه جورایی مثل همون بازی های کامپیوتری می مونن! وقتی یه بازی کامپیوتری بازی می کنیم شخصیت خودمون رو پشت یه شخصیتی که دوست داریم قایمش می کنیم! یه شهردار! یه گانگستر! یه کماندو! یه وکیل! یه فوتبالیست.....و به واسطه اون مرزهایی که دنیای حقیقی برامون درست کردن رو از بین می بریم.....

مثل رونالدو شوت میزنیم! مثل آل کاپن یه باند مافیایی رو اداره میکنیم و مثل یه گانگستر خبیث بودن رو تجربه می کنیم.....به واسطه همه اونها خودمون رو از قید و بند دنیا رها می کنیم و یه سری از صفتهای ذاتی انسان ها رو تجربه می کنیم....آزادی بدون محدودیت، قدرت انجام کارهای خارق العاده بدون زحمت....انجام کارهای بد و خارج از مرزهای شناخته شده اخلاقی و مورد قبول این دنیا بدون ترسی از مجازات یا عاقبت اون....

آدمهای مجازی هم همینطور هستن....دوست دارن در دنیای مجازی چیزهایی که در دنیای حقیقی براشون سخت هست که بهش برسن رو اینجا به دستش بیارن....مثل گفتن حرفهایی که در دنیای حقیقی نمی تونن بگن....

اما اینکه پرده ها برای چی هستن؟ در دنیای حقیقی آدمها معمولا یه قسمتهایی از افکار و شخصیتشون رو خواسته یا نا خودآگاه قایم می کنن از بقیه چون براشون شخصی هستش...و دلیلی نمی بینن که بقیه هم اونا رو بدونن یا بفهمن....و وقتی از بیرون بهشون نگاه کنیم دقیق نمی تونیم فقط با استفاده از دیدن یا شنیدن متوجهش بشیم....این اگر در همین حد باشه هیچ ایرادی نداره چون "ستّار" بودن از صفات خداوند هست و همیشه یه قسمتی از وجود و شخصیت و اقکار آدمها فقط باید برای خودشون باشه نه اینکه همه بتونن اون رو ببینن....و این جزئی از سنتهای این دنیاست....پرده ایی از جنس سنتهای این دنیا.....

ولی غیر از این پرده هایی از این جنس سنتهای این دنیایی در جلوی شخصیت و چهره آدمها ممکنه پرده ای از جنس فریب یا نقاب باشه! اون وقت اونها یه قسمتهای منفی از وجودشون رو عمدا قایم می کنن یا یه جور دیگه نشون میدن تا بتونن از اون نقابی که به دید خودشون خوب هست در این دنیا سوء استفاده بکنن....و این اصلا خوب نیست! در کمدی الهی، دانته سنگین ترین گناهی که برای جهنمیان در نظر گرفته فریب و ریا هستش! چون پلید ترین انسانهای تاریخ کسایی مثل اسکندر که قدرت طلب و خونریز بوده نبودن بلکه ریاکاران بودن...کسایی که از اعتماد بقیه به فریب سوء استفاده کردن....از بزرگ بزرگشون که شیطان هست تا اون کوچیک کوچیکاش!

این آدمهای مجازی که در دنیای اینترنت و گمنامی خودشون رو قایم کردن آدمهایی با صورت های شطرنجی هستن! که صورتهای اصلیشون شاید پشت پرده باشه یا اینکه پشت نقاب! برای همین این آدمهایی که صورت های شطرنجی دارن رو نمیشه گفت خوب هستن یا بد! باید بهشون فرصت داد تا خودشون رو بشناسونن....

به یه چیز دیگه هم فکر کنین....به نظرتون این دنیای حقیقی بیشتر آدمهای مجازی داره یا این دنیای اینترنت و گمنامی؟

شوخی کردن!

یه حرفهایی از طرف بقیه که بیشتر از یه هفته تو ذهنم مونده حتما برام ناراحت کننده بوده دیگه! بعضی از وقتها باید در شوخی کردن دقت کرد......

روح

قبل از عید نزدیکای صبح بود….من تنهایی بیدار بودم….از خونه یکی از همسایه هامون (دو طبقه بالاتر) یه دفعه صدای شیون و گریه اومد!! یکی اونجا فوت کرده بود! اصلا نمی شناختمشون….ولی کلا به فکر وادارم کرد….می دونین یه حس غریبی بود یه عالمه صدای شیون و ناله در حالیکه من خودم درک خاصی نداشتم ازش….متاثر شده بودم….ولی دلیلی نداشتم که درکش کنم….نمی تونستم ببینمشون صداشون هم خیلی گنگ بود برام….نمی تونستم برم و ببینم چه خبره یا اینکه حرفی باهاشون بزنم! یه لحظه با خودم گفتم شاید روح اون کسی که فوت کرده الان یه حسی شبیه به حس من داره!

سرو

از سرو پرسیدند چرا میوه نداری؟ جواب داد: آزادگان تهیدستند.....

دوست داشتن برتر از عشق

یه قسمت از مقاله "دوست داشتن از عشق برتر است" از کتاب "هبوط در کویر" نوشته دکتر علی شریعتی:

و آتشهایی که نمی سوزانند. آتش هایی که می پزند...آتش هایی که می سازد، آتش سرد، خنک کننده، خوب، پاک، روشن، نامرئی....آتش عشق در خدا!!! چه کسی به این پی برده است؟ آتش عشق در روح خدا، آتشی که همه هستی تجلی آن است، آتش گرم نیست، داغ نیست. چرا؟ نیازمندی در آن نیست، تلاطم در آن نیست، نا استواری، شک، تزلزل، تردید، نوسان، وسواس، اضطراب....نگرانی، در آن نیست.  اما آتش است، آتشین تر از هر آتشی. آتشین تر از همه ی آتش ها، آتشی که پرتو یک زبانه اش آفرینش است، سایه اش آسمان است، جلوه اش کائنات است، گرده ی خاکستر نازک و اندکش کهکشان ها است.....چه می گویم؟!!

این است آتش عشق در خدا؟ آتش عشق که این جوری نیست....پس این آتش دوست داشتن است....آری آتش دوست داشتن است.

 

خودم اینو که خوندم خیلی دوست داشتم :) کتاب خیلی قشنگیه پیشنهاد میکنم اگه فرصتش رو دارین حتما بخونینش.

بهار یه مهمون قدیمی

 در مورد بهار خیلی از حرفها زده شده...اینکه نشانی از رستاخیز هست که باید ما رو از خواب غفلت زمستانی بیدار کنه....پایان حکومت سرما....همیشگی نبودن ظلم و دائمی نبودن حکومت آدمای ظالم که مثل زمستان خیال میکنن همیشگی هستن و فکرش رو هم نمیکنن که با بهار نابود میشن....در مورد لباسهای نو، خونه تکونی که باید بیشتر برامون نمادی از تغییرات درونمون باشه....دید و بازدید عید و خوبیهای این کار..... ولی من دوست دارم این بار یه جورای دیگه ای بهش نگاه کنم...

خیلی از جاهای دنیا یک سال 4 تا فصل داره....بهار، تابستان، پاییز و زمستان! چیزی که در این مورد برام خیلی جالبه اینه که این 4 تا فصل یه روند چرخشی دارن ولی در آخر دوره تناوب جهشی هستن!

از بهار به سمت زمستان شدت تغییرات نسبتا یکنواخته....ولی از زمستان به بهار یه دفعه یه جهش داریم....اونهمه سرما و بی روحی طبیعت جای خودش رو به طراوت و سرزندگی بهار میده....

یه کمی به این فکر کنین به نظرتون چه چیزای جالبی در مفهومش هست؟

"یا مقلب القلوب و الابصار ، یا مدبر الیل و انهار ، یا محول الحال و الاحوال ، حول حالنا الی احسن الحال"

بهار وقتی جایگزین زمستان میشه یه تحول ایجاد میکنه از سمت تیرگی ها به سمت نور....فکرشو کردین چرا اومدن تابستان رو جشن نمیگیرن در حالیکه این همه میوه خوشمزه تو فصل تابستان میادش؟! تابستان یه جورایی ادامه دهنده راه بهار هست.....

طبیعت خیلی وقتها یه سری قوانین نوشته نشده رو به ما یادآوری میکنه.....از این تحول به نظر من میشه چند تا قانون نوشته نشده رو فهمید....یکی اینکه خیلی از آدمهای خوب و کارهای خوب از دل تیرگیها و سرما برخاستن....بیشتر پیامبران خدا مثل حضرت محمد(ص) از سرزمین کفر و از بین ظلمات و جهل برخاستن...و ندای آزادی و حق سر دادن....بهاری از نور و آزادگی و پیامی از ملکوت بودند در میان انبوهی از سرما، رخوت و بی روحی....امام زمانمون هم همینطور هستن...بهار بی انتهایی که در دل یه زمستان گمراهی ندای آزادگی ، عشق و ایمان سر میدن و در حالیکه زمستان خودش فکر میکنه که همیشگی هست، در برابر گرمای خورشید حقیقت توان مقابله رو نداره و کم کم صدای قشنگ پرنده ها هستن که همه جا رو پر میکنن....و سبزی و سرزندگی که تو وجود همه پخش میشه.....

یه قانون نوشته نشده دیگش در مورد خود ما و قلبمونه....دعایی که وقت سال تحویل میخونیم رو دقت کردین که چقدر قشنگه....خدای خوبمون، تغییر دهنده قلبها و دیده هاست.....اون کسیه که تدبیر روز و شب بر عهده اونه .....یعنی اینکه خداییه که این قدرت رو داره که بهار رو از دل زمستان به وجود بیاره....روز رو از دل شب پدید بیاره...(حتما میدونین که سپیده دم در تاریک ترین لحظه شب اتفاق میفته و در اون تاریک ترین لحظه هست که یه دفعه یه نوری میاد...و طلوع خورشید هم یه لحظه فوق العاده با شکوه هست...پیشنهاد میکنم یه بار حتما ببینین...) این همون خدایی که توبه پذیره و آدمها رو از ته چاه تباهی وقتی که خودشون واقعا میخوان با قبول توبشون روشون رو به سمت جاده سعادت بر میگردونه و آروم آروم در اون راه پبشرفت میکنن....تغییر کردنشون از بد به سمت خوب یه دفعه اتفاق نمیفته ولی تغییر جهتشون یه دفعه هست.....این دقیقا مفهوم تحوله....درست مثل اومدن بهار....و یا اینکه این قدرت رو داره که قلبهای سرد رو یه دفعه بیدار کنه.....از این نمونه ها حتما زیاد میشناسین...بهاری در درون قلب آدمها....با شنیدن یه حرف...با گوش کردن به قرآن...با دیدن یه اتفاق....یه دفعه زمستان دلهاشون جای خودش رو به بهار میده....پس برای همینه که وقت سال تحویل به خدا میگیم: ای خدای خوبم! تو که میتونی دلها و قلبها و حالمون رو متحول و بهاری بکنی....حال ما و قلبمون رو بهاری بکن...:) فقط اینجا یه چیزی خیلی مهمه! 1 سال طبیعت اندازه 1 سال قلب ما نیست(تازه شاید هر بهار 1 سال طول میکشه تا دوباره بیاد ولی هر 24 ساعت یه بار شب جای خودش رو به روز میده ;) )...نباید بذاریم 1 سال بگذره بعد به فکر یه بهار بیفتیم....قلبهامون باید همیشه بهاری باشن و آسمون دلمون باید روز باشه و همیشه خورشید خوبی در اون بتابه