آدمها...

مردم همه آدمند و آدمها همه گناهکارند. پس چه جای خشم گرفتن و نزاع کردن است؟
<از کتاب آنا کارنینا نوشته لئون تولستوی>

پی نوشت: این نوشته هم کوتاه انتخاب کردم. در اصل هم این نوشته هم نوشته قبلی برای اون یکی وبلاگم می خواستم بنویسم که بعدش بنا به دلایلی اینجا نوشتم.

یه نوشته کوتاه!

خوب من بالاخره تونستم یه نوشته کوتاه برای اینجا پیدا کنم! :))
این نوشته در واقع یه اعتراف هست...اعتراف هم از این قراره:
من با اینکه خیلی طرفدار صلح و دوستی هستم و کلا روحیاتم روحیات ملایمی هست و از هرگونه درگیری پرهیز میکنم...و با اینکه با هر نوع حکومت دیکتاتوری به شدت مخالفم...علاقه زیادی به <آدولف هیتلر> و <ناپلئون بناپارت> دارم! :))
نمی دونم شما نظرتون چی باشه...ولی من ۴-۵ سال پیش که بازیهای کامپیتوری بازی میکردم هر بازی که بود و میشد آلمان نازی رو در زمان جنگ جهانی دوم انتخاب کرد انتخاب میکردم! یکی از اون بازیها رو یادمه که جنگ آلمان نازی و روسیه بود...من آلمان رو انتخاب کردم...اولهاش خیلی قوی بودن کیف داشت...بعد جلوتر که رفت هی ضعیف تر شدن و روسها قوی میشدن! یادمه آخرهاش مثلا من امکاناتم ۱ تانک بود و ۱۰ تا سرباز و یه خمپاره انداز باید میرفتم به جنگ روسیه که مثلا حداقل ۱۵ تا تانک داشتن! خلاصه با استراتژیهای نظامی نابود کردم نیروهای روس رو D: آخرین مرحلش ولی غم انگیز بود! با اینکه من بردم بعدش یه فیلم پخش کرد و تعریف کرد که چطوری نیروهای نازی شکست خوردن و برلین سقوط کرد...
من کلا از روحیات مبارزه طلبانه و صلابتی که نازی ها داشتن خوشم میاد...مثلا توی همین بازی که داشتم سربازهای روسی محاصره که میشدن تسلیم میشدن...سربازهای آلمانی تا آخرش میجنگیدن...
هیتلر هم در نوع خودش آدم جالبی بوده...در کمتر از ۱۰ روز کل خاک فرانسه که اون موقع مثلا قدرت قوی اروپا بوده رو گرفتن...
توی فیلم ها هم همش طرفدار اونها هستم که همیشه هم بازنده هستن :))البته این نظر اصلا خوب نیستا! الان هم از نازی ها و نئو نازی ها اصلا خوشم نمیاد...
و مشابه همین بحث در مورد <ناپلئون بناپارت> هم هست...به ناپلئون هم علاقه دارم...آدم باهوش و مصممی بوده...
خلاصه با اینکه با جنگ و دیکتاتوری به شدت مخالفم علاقم به این دو نفر رو نمی تونم کاریش بکنم! :))

مدل رفتاری تنفر-عشق

اول از همه روز ولنتاین رو تبریک میگم...سالهای پیش نوشته بودم در مورد دلیل مناسبت روز ولنتیان و اینکه چرا با اینکه مناسبت ملی و دینی ما نیست تبریک گفتن داره...

اما خوب به همین مناسبت یه نوشته ای هست که بیش از 1 هفته هست که در موردش دارم فکر میکنم و در مورد نمودار رفتار تنفر-عشق انسانهاست رو این بار می نویسم.

همونطوری که بارها گفتم در زمینه رفتارهای انسانی پیچیدگیهای زیادی هست و اگر یه مدل از یه رفتاری رو میگیم فقط به این دلیل هست که کمک میکنه که بهتر اون رفتار بررسی بشه نه اینکه اون مدل بیانگر تمام واقعیات موجود باشه...

برای بحثم کمی به مفاهیم ریاضی احتیاج دارم که برای کسایی که کمتر آشنایی دارن آخر نوشته یه توضیح مختصر در مورد این مفاهیم می نویسم.

نمودار رفتار انسانها در رابطه با تنفر و عشق رو میشه به 4 ناحیه تقسیم کرد که شامل دو ناحیه خطی و دو ناحیه غیر خطی میشن. این ناحیه ها از جهت منفی به مثبت به این ترتیب هستن:

1) تنفر (ناحیه غیر خطی با مشخصه نمایی)

2) دوست نداشتن (ناحیه خطی)

3) ناحیه دوست داشتن (ناحیه خطی)

4) ناحیه عشق (ناحیه غیرخطی با مشخصه نمایی)

همونطوری که در مورد بسیاری از اتفاقهای طبیعی داریم در این مورد هم یه طیف پیوسته از تنفر به سمت عشق داریم. برای تحلیل بهتر میشه مرکز این نمودار رو روی نقطه صفر در نظر گرفت و قسمت منفی نمودار رو به ترتیب حرکت از سمت صفر به دوست نداشتن و بعد تنفر اختصاص داد. به این ترتیب ما حالتی شبیه به زیر داریم:

 

عشق

دوست داشتن

دوست نداشتن

تنفر

                                        نقطه صفر

 

اما اینکه در هر کدوم از این نواحی چه اتفاقی میوفته. کسی رو که اصلا نمیشناسیم یا هیچ حسی رو بهش نداریم در نقطه صفر قرار گرفته. بعد از اینکه برای اولین بار دیدیمش و حسی نسبت بهش پیدا کردیم در دو ناحیه خطی که در اطراف صفر هست احساسمون نسبت بهش جابجا میشه...خاصیت خیلی مهمی که در این ناحیه های خطی وجود داره خاصیت رفت و برگشتی هست. به این معنی که تا وقتی که احساسمون نسبت به یه کسی در ناحیه خطی قرار داشته باشه می تونیم شدت احساسمون رو نسبت به اون طرف کم و زیاد کنیم و از محدوده دوست نداشتن تا دوست داشتن تغییر بدیم. خاصیت مهم دیگه ای که در ناحیه خطی وجود داره این هست که احساسمون رابطه خطی داره با اعمال و رفتاری که از اون طرف میبینیم. و در این خطی بودن یه ضریبی ضرب میشه که در واقع شیب خطمون در ناحیه خطی هست. و این شیب خط مفهومی هست که در ناحیه مثبت بهش میگیم "ضریب لطف" و در ناحیه منفی اسمش میشه "ضریب شک" ، این ضریبها آهنگ رشد در ناحیه خطی رو در اختیار دارن...به این معنی که مثلا وقتی که ضریب لطف شما نسبت به یه کسی عدد نسبتا بزرگی باشه با اینکه اون طرف در ناحیه خطی قرار داره و هنوز روابط خطی برقرار هست کارهایی که انجام میده در اون ضریب لطف ضرب میشه و بزرگتر و با ارزشتر به نظر میرسه این ضریب با اینکه میتونه بزرگ باشه ولی از یه حدی بزرگتر بودنش (به معنی غیر منطقی بودن) باعث میشه که آهنگ رشد خیلی سریع بشه و به سرعت به سمت ناحیه غیر خطی پیش بره...بنابراین ضریب لطف و ضریب شک وقتی درست تعریف شدن که کاملا پایه های منطقی درستی داشته باشن...مشابه (و به نوعی متضاد) همین حرفها در مورد ضریب شک وجود داره.

خصوصیت خطی ناحیه های دوست داشتن و دوست نداشتن باعث میشه که این ناحیه ها تا حد خوبی با منطق هماهنگی داشته باشن و این دو ناحیه خطی ناحیه هایی هستن که مورد علاقه خیلی زیاد فیلسوفها هستن...از معروفترین مقاله هایی که در این مورد هست مقاله قشنگ دکتر شریعتی به اسم "دوست داشتن از عشق برتر است" هست. که در اون مقاله دکتر شریعتی در واقع رفتارهای خطی دوست داشتن رو خیلی با ارزشتر از رفتارهای غیر خطی عشق دونسته...

اما عوامل پیچیده ای ممکن هست که باعث تغییر احساس نسبت به یه نفر به سمت ناحیه غیرخطی با مشخصه نمایی بشه...در این ناحیه مشخصه اصلی که وجود داره این هست که احساس نسبت به یه نفر تناسب خطی با رفتارهاش نداره و مثلا یه رفتار ساده به علت اینکه به توان a>1 میرسه که این توان گاهی تا چند هزار هم میتونه بزرگ باشه! و خوب به شدت در برداشت کردن اون رفتار حس آدم تقویت بشه...به این ترتیب تناسب منطقی وجود نداره. به توان a میشه به نوعی گفت "توان احساسی" به این معنی که در ناحیه های غیر خطی دیگه منطقی حاکم نیست و این توان احساس هست که حکومت میکنه...

اما خوب در مورد ناحیه ها خطی گفتم که این ناحیه ها این خاصیت رو دارن که حرکتهای رفت و برگشتی می تونیم در اون داشته باشیم...یعنی میشه یکی رو دوست نداشت و بعد مثلا پشیمون شد و دوستش داشت...اما در مورد ناحیه های غیر خطی این قانون حکمفرما نیست...

به عبارتی وقتی که مثلا احساس نسبت به یه نفری وارد ناحیه عشق شد دیگه نمیشه به صورت آگاهانه از اون ناحیه خارجش کرد و به ناحیه دوست داشتن برد (چون جهت حرکت یک طرفست فقط...مگر اینکه این اتفاق به مرور زمان بیوفته و مشمول گذر زمان بشه که کمرنگ بشه و از عشق به سمت دوست داشتن بره)...

اما خوب جالبی این قضیه به اینه که این نمودار خاصیت تناوبی داره! به این معنی که حرکت به سمت جلوی عشق برای از بین بردن عشق فقط میتونه حرکت به سمت ناحیه تنفر باشه! چون متناوب بودن به این مفهوم هست:

 

عشق

دوست داشتن

دوست نداشتن

تنفر

عشق

دوست داشتن

دوست نداشتن

تنفر

 

بنابراین برای تغییر احساس عشق به صورت خودآگاه حتی برای لحظات کوتاهی هم که شده بعدش باید احساس تنفر رو جایگزینش کرد! و بعد میشه از تنفر به سمت دوست نداشتن و بعدش دوست داشتن حرکت کرد...حتما شنیدن که میگن مرز بین عشق و تنفر خیلی کوچیکه به همین دلیل هست...این مبحث از لحاظ روانشناسی هم نشون داده شده...در کتاب "وقتی نیچه گریست" نمونه هایی از این نظریه رو میشه دید.

به عنوان یه نظر شخصی رفتارهای ناحیه غیرخطی عشق رو من اصلا بد نمی دونم...ولی به نظر من پایه های منطقی زیادی لازم داره وارد شدن به اون ناحیه و بعد از اون رفتار در اون ناحیه هم منطق خاص خودش رو داره که با منطق عادی متفاوته.  

 

پی نوشت 1: همه این مدلها رو میشه بر اساس مدل تقویت کردن ترانزیستورهای سیگنال کوچک در محدوده فرکانسهای بالا و فرکانسهای پایین و محدوده تقویت خطی و به اشباع رفتن هم مدل کرد که به خاطر اینکه بحثش تخصصی میشه فکر کردم اگر بر اساس مفاهیم ریاضی باشه کمی ساده تر میشه.

پی نوشت 2: من بی تقصیرم این نوشته ها خیلی سخت هستن که طولانی میشن! :)) اینبار هم باور کنین نهایت تلاشم رو کردم که خلاصه بنویسم و بازهم قسمتی از حرفهام رو ننوشتم.

 

 

************

تعاریف

1) رابطه خطی: رابطه خطی به رابطه ای بین دو تا عامل گفته میشه که به صورت خلاصه این خاصیت رو برای ورودی x و خروجی y=f(x) داشته باشن:

f(ax1+bx2)=af(x1)+bf(x2) (1

این خاصیت به این مفهوم هست که اگر ورودی رو در یه ضریبی ضرب کنیم خروجی هم دقیقا در همون ضریب ضرب میشه و همچنین خاصیت جمع پذیری دو ورودی رو داریم.

 

2) شیب خط در یه رابطه خطی: در یه رابطه خطی شیب خط بیانگر آهنگ رشد اون رابطه هست از لحاظ تعریف ریاضی به این صورت بیان میشه:

f(x)=mx

مشتق این رابطه که همون m هست آهنگ رشد بهش میگن...هرچقدر m بزرگتر باشه آهنگ رشد سریعتر هست.

 

3) رابطه نمایی: رابطه بین ورودی x و خروجی f(x) هست که به صورت زیر باشه:

 (f(x)=x^(a

در این رابطه علامت ^ به معنی به توان رسوندن هست. مشخصه اصلی رابطه نمایی غیر خطی بودنش هست...به این مفهوم که اگر مثلا ورودی x رو در ضریب b ضرب کنین خروجی در b به توان a ضرب میشه. من در بحثی که دارم رابطه نمایی برای a>1 و x>1 در نظرم هست. به این معنی که خروجی نسبت به ورودی بزرگتر باشه.

 

4) متناوب بودن: متاوب بودن یه نمودار به معنی تکرار شدن اون نمودار در فاصله های مشخص هست.

 

توضیح تست روانشناسی

فکر کنم خوب باشه در مورد تست روانشناسی پست قبل کمی توضیح بدم...

در مورد انواع مختلف تستهای روانشناسی که میدونین حتما تا حدود زیادی وابسته هست به میزان صداقت و شناخت شخصی اون کسی که تست رو میده..برای همین این دو تا عامل کاملا در نتیجه تاثیرگذار هستن...تستهایی روانشناسی که خوب طراحی شدن گزینه های متفاوتی برای یه سوال دارن که جواب دهنده رو تا حدودی تشویق میکنه که جوابی رو انتخاب بکنه که بیشترین هماهنگی رو باهاش داشته باشه...

از سوی دیگه در مجموعه تستهای روانشناسی یه عاملی هست که بهش میگن وابستگی فرهنگی جوابها...به این معنی که فرهنگهای مختلف کسایی که تست رو میزنن تاثیر میذاره در جوابهایی که انتخاب میکنن...بنابراین تست روانشناسی وقتی خوب طراحی شده که بدون وابستگی فرهنگی هم باشه.

اما در مورد تستی که لینکش رو داده بودم...به نظرم خوب هست که توضیح مختصری در مورد خصوصیات مردانه و خصوصیات زنانه بگم...

آدمها با هر جنسیتی که باشن بعضی از خصوصیتهای جنس مخالف خودشون رو هم دارن...دلیل این رفتارها هم پایه بیولو‍‍ژیکی داره هم پایه های روانشناسی و تربیتی...بحث در مورد پایه های روانشناسی-تربیتی به اندازه کافی پیچیده هست که خودش احتیاج به کلی نوشتن داره و من در موردش توی این پست چیزی نمی نویسم...اما در مورد پایه های بیولوژیکی این رفتارها و اینکه چرا بعضی از خصوصیات مردانه شناخته می شن و بعضی از خصوصیات زنانه...

توضیحات خیلی مفصلی داره که من سعی میکنم تا اون حدیش که به درد میخوره رو به صورت خیلی خلاصه بنویسم براتون...

قسمت عمده خصوصیات جنسی آدمها وابسته به هورمونهای جنسی هست...همونطوری که میدونین هورمون جنسی مردانه تستسترون و هورمون جنسی زنانه استروژن هست اسمش...این هورمونها از آغاز دوران جنینی در بدن جنین وجود دارن و دلیل عمدش هم به خاطر این هست که جنین این هورمونها رو از بدن مادر میگره و این هورمونها در شکل گیری اندام تناسلی و ساختار مغزیش استفاده میشه...در خانم ها هورمون تستسترون به مقدار خیلی کمی از غدد فوق کلیوی ترشح میشه و به خاطر اینکه بدن خانم ها برای جذب این هورمون طراحی نشده حتی همین مقدار کم از هورمون تستسترون هم میتونه تاثیرگذار باشه و در خون باقی بمونه...

اما خوب بحث جالبی که در این مورد هست زمان شکلگیری سیستم عصبی نوزاد قبل از زمان به وجود اومدن اندام تناسلیش هست...جنسیت نوزاد همونطوری که میدونین بر اساس کروموزوم های X و Y که از مادر و پدرش میگیره تعیین میشه...XX جنسیت دختر و XY جنسیت پسر رو تعیین میکنه (یه نتیجه به صورت خلاصه اینکه جنسیت نوزاد رو پدرش تعیین میکنه نه مادرش!)...نکته جالب این هست که شکل خام بدن انسان بدون توجه به اندام تناسلیش بر پایه بدن جنس مونث ساخته شده (دلیلش به صورت خلاصه این هست که پیچیدگیهای اندام جنس مونث بیشتر هست و عکس این حالت نمیتونه اتفاق بیفته...به علاوه اینکه چون جنین در بدن مادر شکل میگیره هورمون جنسی زنانه طبیعتا بیشتر هست و بیشتر مورد استفاده قرار میگیره)...

خوب بعد از اینکه جنسیت جنین تعیین شد سیستم عصبی در مسیر جنسیت شروع به تکامل میکنه (در مورد کسایی که اختلالهای شدید جنسی دارن مثل کسایی که تمایلات شدید همجنسگرایی دارن یا اینکه کسایی که تمایل به تغییر جنسیتی دارن یه مشکلی در همین مرحله هست که چون موضوع بحثم نیست در موردش چیزی نمیگم) و بر اساس یه سری اصول شناخته شده هورمونهای جنسی مردانه و زنانه مشخصات ذهنی متفاوتی رو در شکلگیری ساختار مغزی ایجاد میکنه....که این بخش هم بازم توضیحش طولانی هست و ادامه نمیدم در این مورد...

بنابراین وقتی مثلا گفته میشه که نقشه خوندن یه ویژگی مردانه هست به این معنی نیست که فقط مردها میتونن نقشه بخونن! یعنی ویژگی وابسته به وجود هورمون تستسترون در دوران شکلگیری مغز هست...و یا وقتی گفته میشه توانایی انجام چند کار همزمان یه ویژگی زنانه هست به این معنی هست که هورمون استروژن نقش داره در به وجود آمدن این ویژگی...(در بدن مردها هم هورمون استروژن به میزان خیلی کم وجود داره...جالبه که بدونین بعضی از غذاها به صورت طبیعی استروژن دارن همراهشون)....

پس وقتی گفته میشه یه ویژگی زنانه هست به این معنی نیست که حتما یه ویژگی لطیف باشه و ویژگی مردانه به معنی وجود یه ویژگی خشن نیست!

گاهی این ویژگیها رو فقط بر اساس اطلاعات آماری تقسیم میکنن...مثلا قدرت درک شهودی (یه چیزی شبیه به حس ششم) از لحاظ آماری این ویژگی زنانه به حساب میاد ولی مردها هم ممکنه که داشته باشن...و از لحاظ آماری قدرت محاسباتی و مقایسه کردن یه ویژگی مردانه به حساب میاد...

در هر صورت این حرفها رو نوشتم که یه تصور کلی از اینکه مثلا یه کسی ویژگی های مردانه و زنانه ذهنیش چقدر هست داشته باشین....

********

دیگه طولانی شد خلاصه بگم 2 سال پیش که من این تست رو دادم امتیازم شد 160 و الان که دوباره این تست رو دادم چون هیچ کس حدس نزده بود غیر از ریواس فقط به ریواس میگم ;)

                           

پی نوشت 1: هر چی نوشته تازگیها می نویسم چقدر طولانی میشه! این یکی رو که دیگه واقعا کمتر از یک سوم چیزی که می خواستم رو نوشتم!!

 

پی نوشت 2: (برای ریواس بقیه نخونن ;) :D ) این بار امتیازم شد 100! البته کسایی که اون وبلاگم رو میخونن در حدسهاشون زیر 160 نیومدن :D ولی کلا دلیل اینکه امتیازم 60 تا کمتر شد به خاطر نوع تصمیم گیریهام هست که نسبت به 2 سال پیش پایه های منطقیش خیلی بیشتر شده. البته اون موقع هم منطقی بودم...الان دیگه در تصمیم گیری ظاهرا خیلی منطقی شدم!

 

پی نوشت 3: اگه پی نوشت 2 رو خوندین هم اشکالی نداره ;) اینجا نوشتم که همه بتونن بخونن :>

پی نوشت ۴: اینکه چرا پس زمینه آبی شده! دانشگاه ۱ ساعت وقت داشتم رفتم سایت شروع کردم به نوشتن بعد توی gmail به صورت Draft نگهش داشتم...خونه که اومدم کاملش کردم این شکلی شد!

تست شناخت ویژگیهای مردانه و زنانه ذهن

لینک تست روانشناسی که در موردش پست قبلی نوشته بودم رو از بین e-mail‌ های قدیمی که فرستاده بودم و به خاطر اینکه چند وقت پیش Hard disk کامپیوترم سوخت دیگه دم دست ندارمشون رو علی آقا لطف کردن و پیدا کردن و برام forward‌ کردنش...ممنونم ازشون :)
این تست از همون کتابی هست که پستی که بهش لینک دادم نوشته بودم...و خبر جدیدتر نسبت به نوشته اون پست اینکه این کتاب رو ترجمه شدش رو هم تازگیها دیدم...بنابراین کتابش ترجمه هم شده...اسم ترجمه کتاب هم همون ترجمه اسم کتاب اصلی هست یعنی <چرا مردها نمی توانند گوش کنند و زن ها نمی توانند نقشه ها را بخوانند> یا شاید شبیه به همین...دقیقش رو یادم نیست...
لینک تست اینجا هست...۳۰ تا سوال هست که بهش جواب باید بدین...سوال ۱۶ یکی از گزینه هاش رو یادش رفته بنویسه که گزینه c هست...من براتون اینجا می نویسم:

c. use the facts: the country resort is closer, cheaper, and well-organised for sporting and leisure activities

بعد در نهایت یه روش امتیاز دهی داره که آخر تست براتون نوشته...و یه تفسیر داره در مورد هر دسته از امتیازها که همین لینکی که فرستادم رو باید کمی بیاین پایین تر همون کسی که اصل تست رو نوشته در یکی از کامنتها توضیح هر دسته از امتیازها رو هم نوشته...
اگر تست رو دادین و دوست داشتین امتیازتون رو بگین...به نظرم جالب باشه...من این تست رو از روی کتاب زیراکس کردم و دو سال پیش در یکی از جمعهای دانشگاهی که هم پسر بودن و هم دختر بردم و همه تست دادن...نتایج خیلی جالبی داشت که تقریبا همه باهاش موافق بودن و براشون جالب بود.
در مورد خودم هم بعد از اینکه شما امتیازهاتون رو نوشتین منم میگم :>‌ من ۲ سال پیش که این تست رو داده بودم یه امتیازی گرفته بودم که اینبار که این تست رو دادم این امتیاز خیلی فرق کرده بود! (چون دقیق یادم نبود که ۲ سال پیش چه گزینه هایی رو انتخاب کردم اینبار هم سعی کردم که اون گزینه ای که واقعا نظرم هست رو انتخاب بکنم) که هر دو تا از این امتیازهام رو بعد از اینکه شما گفتین منم میگم...
امتیاز ۲ سال پیش رو ممکنه چند نفر از دوستان یادشون باشه...ولی اینبار رو به کسی نگفتم...امتیاز این بار رو اگر تونستین ممنون میشم حدس بزنین که ببینم چقدر حدستون درسته :>

پی نوشت: از ئه سرین هم ممنونم D:‌ چند وقت هست یادم نبوده کم از ئه سرین تشکر کردم ;)

پیش نوشت :>

نوشته (دوست خوب/دوست بد) رو عطر خاکستری هوا وبلاگ خودش هم گذاشته...جالبه که کامنتهای این دو تا نوشته رو با هم مقایسه کنین :>

نوشته در وبلاگ اندیشه هایی برای گسترش

نوشته در وبلاگ عطر خاکستری هوا

 برای اینکه این نوشتم کوتاه بشه لینک یکی از نوشته های قبلیم رو میذارم میخوام بعدا یه تست روانشناسی هست که پیدا بکنم لینکش رو وبلاگم بذارم...تست روانشناسی برای بررسی کردن میزان خصوصیات مردانه و زنانه ذهن آدمها هست...این نوشته که یه سمینار در این مورد بوده رو قبلش بخونین احتمالا جالب باشه براتون...تستی که قرار هست پیدا بکنم از همین کتابی هست که اسمش رو توی پستی که لینک دادم نوشتم...باید بگردم تست on-line‌ اش رو پیدا بکنم که نوشته بعدی براتون میذارم.

دوست خوب/دوست بد

کوچیکتر که بودم مامان و بابا همیشه نگران دوستی های من و آدم هایی که باهاشون معاشرت می کردم، بودن. اما تا جایی که خودم یادم میاد، خودم زیاد نگران این مسائل نبودم. حتی می تونم بگم مدت زیادی می گذره که عمیق و ریشه ای به این مسئله فکر نکرده بودم که دوستام و کسایی که همراه هر روز من توی محیط دانشگاه و کار و خلاصه هر جایی هستن از چه دسته ای هستن و از لحاظ دین داری چه اعتقادی دارن. شاید دوستیهام بیشتر به طور حسی بود. با چند نفر همراه می شدم و بعد به طور ناخودآگاه اگر با هم تفاهم و هماهنگی داشتیم، با هم می موندیم و دوستیمون ادامه پیدا می کرد.
من دوستای نزدیک خوبی داشتم و تا حد زیادی شبیه خودم بودن. اما همیشه یکی از افتخاراتم این بود که دوستان و آشناهای من از قشرهای مختلف و با عقاید دینی و اجتماعی متفاوتی هستن. یادمه مثال بارزم این بود که من دوستی دارم که همه کارهایی که در دین خلافه رو انجام می ده و دوستی هم دارم که خیلی زیاد پرهیزکاره. و البته اینو به این صورت بیان می کردم که من دوست Open دارم و دوست مذهبی و حزب اللهی هم دارم.
ولی الان چند هفته ای می شه که دارم بیشتر به این مسائل فکر می کنم. به اینکه دوستای آدم، اطرافیانی که آدم روزهاشو باهاشون می گذرونه و بخصوص کسایی که بیشتر وقت آدم با اونهاست، خیلی مهمه که چه کسایی باشن. آدم با خودش فکر می کنه که من به قدر کافی بزرگ شدم که کسی روی من تاثیر نذاره و من خیلی زیاد عوض نشم. و خوب می تونم بگم تا حد زیادی اینطور هست و یک سری ریشه ها هیچوقت تغییر نخواهند کرد. ولی هر چی می گذره بیشتر می فهمم که هر چقدر هم که آدم بزرگ و پخته شده باشه باز هم شرایط و محیط اطراف و آدم های همراه روش تاثیرهایی خواهند داشت.
من از اول امسال که وارد دوره جدید تحصیلم شدم، کم کم تمام آدم ها و دوستهای قدیمی و کسانی رو که در اطرافم بودم از دست دادم. یعنی ارتباطم باهاشون کم و کمتر شد.و آدم های جدیدی دور و بر من رو گرفتن. و از بین این آدم های جدید شاید بیشتر بشه گفت اوایل بالاجبار و به حکم سرنوشت و روزگار بود که همراه و هم پروژه ای و دوست بیشتر ساعات روز من در دانشگاه دختری شد چادری. مذهبی و خیلی متفاوت با من و دوستهای نزدیک چند سال گذشته ام.
دختری با اعتماد به نفس و خیلی قوی که در همه رفتارهاش و حرفهاش و فکرهاش می شه اعتقادش به دین اسلام رو حس کرد. خیلی از بچه های دانشکده باهاش ارتباط زیادی ندارن و حتی ازش خوششون نمیاد. به خاطر ظاهر جدی و خشک و رسمی که داره. من اوایل وقتی باهاش راه می رفتم به چهره های بقیه نگاه می کردم و فکر می کردم که اونها در مورد ما چی فکر می کنن. من در کنار اون. ولی اون بر خلاف خیلی آدمهای مذهبی که دیده بودم، نظر دیگران در مورد اینکه چه شکلیه و چه عقایدی داره براش مهم نیست و عقایدش رو با اطمینان کامل و اعتماد به نفس به هر کسی می گه و نمی ترسه که طرد بشه و یا دوستهاش رو از دست بده. چیزی که خیلی کم در آدم های مذهبی که همیشه در جمع ها به گوشه ای گذاشته می شن، دیدم. 
ارتباط ما به خاطر درس و پروژه های مشترکمون روز به روز بیشتر شد. طوری که ناهارها رو بیشتر با اون بودم، شبهای امتحان هم با هم درس می خوندیم و حتی شیطونی و خوراکی خوری و اینها با هم بودیم. این دختر بر خلاف پیش داوری غلطی که من و احتمالاً خیلی های دیگه ازش داشتیم، از اون دست آدم های مذهبی نیست که بخوان عقیده و یا تعصبی دینیشون رو (اگه دارن) به کسی اجبار کنن و بخوان با بقیه به این خاطر که مثل اونها نیستن بد برخورد کنن و یا ابرو خم کنن و خلاصه بهشون بفهمونن که چرا عقیده تون به دین مثل ما نیست. انتظار داشتم که به ظاهر من که مثلاً حجابم مثل اون نیست بد نگاه کنه و یا با ارتباط دوستانه من با پسرها، هرچند که همیشه در قالبی مشخص بوده و هست، برخورد بدی کنه. اما نکرد. اوایل خیلی دقت می کردم که برخوردش با اینکه من به پسرهایی که می شناسم "تو" می گم و باهاشون مثل دخترها حرف می زنم، چیه. اما خیلی عادی بود. حریم خودش رو حفظ می کرد و بر اساس اعتقاد خودش رفتار می کرد و کاری با من نداشت. و باز هم همون رفتار دوستانه قبلش با من تغییر نمی کرد. و من از احساس اینکه من رو همونطوری که هستم، پذیرفته خوشم می اومد. در بین این همراهی ها گاهی بحث هایی هم بین ما پیش می اومد. که اخیراً در مورد خدا و دین و امام ها هم بود و جالب اینکه هر دو برای هم حرفهایی داشتیم و از هم صحبتی با هم لذت می بردیم و می بریم.
همه اینها رو گفتم که بگم توی این دو سه ماهی که باهاش دوست شدم و کم کم دارم به عنوان همراه همیشگی درسی تا پایان دوره تحصیلم بهش نگاه می کنم، خیلی تاثیرات روی من گذاشته. همراهی باهاش و آشناشدن با دنیای غریب ولی جالبی که داره و روحیه اش و اعتماد به نفسش در مورد عقایدش و سبک زندگیش من رو به فکر واداشته. و حتی می تونم بگم خیلی از عقاید کمرنگ شده دینی من و خیلی چیزهایی که مدتها بود فراموششون کرده بودم یا بهشون فکر نمی کردم رو دوباره زنده کرده. و گاهاً باعث شده با یادآوری ارتباطم با خدا به آرامشی عجیب و منحصر به فرد برسم. من می دونم که هیچوقت مثل اون نخواهم شد و یک سری چیزهای ریشه ای در من عوض بشو نیست. ولی دارم به عینه می بینم که همراهی کردن روزانه با یک آدم دیندار چقدر می تونه تاثیرگذار باشه. شاید دلیل اینکه از این بابت خوشحالم و احساس خوبی دارم و حتی تاثیر می پذیرم این باشه که من ریشه های مذهبی دارم و از خانواده ای اومدم که از بچگی می خواستن که من دیندار بار بیام. شاید هم دلیلش اینه که ته ته قلبم و توی دلم به این مسائل و خدا تمایل دارم و ازشون نوازش و آرامش می گیرم. نمی دونم.
حالا که به خودم و تغییراتم نگاه می کنم و به بقیه آدمهای اطرافم و دوستهاشون و تغییرات اونها هم توجه می کنم، می بینم که واقعاً مسئله انتخاب دوست و همراه خیلی مهمه و دلیل نگرانی مامان باباها در مورد دوستی های بچه هاشون و محیطهایی که بچه هاشون می رن و معنی خیلی از اون حرفهایی که توی کتابهای مدرسه در مورد دوست خوب و بد می خوندیم رو درک می کنم. آدم خیلی وقتها چیزهایی که از بچگی توی گوشش بوده و هزار بار شنیده رو یادش می ره و دیگه بهشون عمیق فکر نمی کنه و کم کم براش برام رنگ عادت و فراموشی رو می گیره.
برای من جدای از مسئله توجه به انتخاب دوست، مسئله خدا و دین و اعتقاداتم هم یکی از این مسائل بود.

سرنوشت، قسمت، تقدیر، جبر، اختیار

مفهوم کلمه هایی که در قسمت موضوع نوشتم مهمترین مفاهیمی بود که در حدود سن 18 سالگی ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود...

برای پیدا کردن این مفهوم ها خیلی با آدمهای مختلف حرف زدم و کتاب و مقاله در این موردها خوندم...اساس چیزی که الان به عنوان مفهوم این کلمه ها در ذهنم دارم همون چیزهایی هست که در اون سن یادگرفتم...فقط کاملتر شدن...

در این نوشته سعی میکنم که نظری که در مورد این 5 تا مفهوم دارم رو بنویسم...نظری که مینویسم اصلا دلیل بر این نیست که نظر کاملا درستی باشه...نظری هست که من برای خودم بر اساس چیزهایی که خوندم، حرفهایی که شنیدم و منطق خودم دارم...

اول یه تعریف کلی از این کلمه ها:

 

اختیار: اختیار برای انسانها حق انتخاب و تصمیم گیری بین گزینه های مختلف هست بدون اینکه هیچ نیرویی خارج از اراده اونها این حق انتخاب کردن رو ازشون بگیره یا به صورت محسوس یا غیر محسوس وادارشون بکنه که انتخابی داشته باشن.

جبر: جبر برای انسانها به اموری گفته میشه که نیرویی خارج از اراده آدمها باعث میشه که گزینه ای به اونها تحمیل بشه یا به واسطه نیرویی یا قدرتی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در مسیری قرار بگیرن که خودشون انتخاب نکردن.

تقدیر: آنچه که برای انسانها از قبل مقدر شده، یعنی از قبل معلوم شده که این آدم قرار هست که این کار رو انجام بده.

قسمت: سهم هر انسانی از اتفاقهایی که به صورت احتمالی در این دنیا اتفاق میوفتن و خودشون هیچ نقشی در اون ندارن.

سرنوشت: هر آنچه که در زندگی آدم اتفاق افتاده یا انجام گرفته یا خواهد گرفت.

 

خوب بعد از تعریفهای ابتدایی کمی توضیح مینویسم که این مفاهیم چطوری در زندگی آدمها خودش رو نشون میدن...برای بررسی هر کدوم از اینها باید سه تا عامل اصلی رو در نظر گرفت:

1) خدا

2) انسان

3) قوانین حاکم بر این دنیا

برای بررسی هر کدوم از این مفهومها باید تعاملش رو با این سه تا عامل اصلی در نظر گرفت.

برای ادامه بحث یه مفهوم ریاضی رو کمی توضیح میدم که به بحثم کمک میکنه...ما در دوره لیسانس درسی داشتیم به اسم "سیگنالها و سیستمها" که به اسم "تجزیه و تحلیل سیستم ها" هم گفته میشه...در بخشی که مربوط به سیستمها هست بررسی معادلات حاکم بر سیستمها رو انجام میدادیم...در اون درس ما برای هر سیستم یه تابعی تعریف میکردیم که پاسخ سیستم به ورودی ضربه بود و با حرف H نشونش میدادیم...بعد اونجا به صورت ریاضی اثبات میشد که هر موقع معادلات حاکم بر سیستم رو به صورت دقیق بدونین میشه H رو پیدا کرد و با پیدا کردن H پاسخ سیستم رو به هر ورودی دلخواه شناخته شده میشد پیدا کرد.

خوب ارتباطش با بحث ما...این دنیا یه سیستمی هست که توسط خدا آفریده شده...این سیستم شامل مجموعه ای از قوانین هست...بعضی از این قوانین برای ما شناخته شده هستن و بعضی از این قوانین رو ما هیچ چیزی در موردشون نمیدونیم...این قوانین هم میتونن قوانین مادی باشن هم قوانین معنوی...ولی چیزی که هست اینه که این سیستمی که با نام دنیا آفریده شده قطعا سیستمی بر اساس قوانین مشخص هست...

معادلات حاکم بر این سیستم برای ما معلوم نیست، ولی این معادلات به صورت کامل برای خدا مشخص هست...این سیستم با یه هدفهای خاصی از طرف خدا طراحی شده و مشخصاتی که داره برآورده کننده هدفی هست که این سیستم داره...

همونطوری هم که میدونین اراده خدا فوق اراده ماست و بنابراین اراده ما کاملا برای خدا شناخته شده هست....و همونطوری هم که میدونین خدا مثل ما محصور در زمان نیست و زمان برای خدا بی مفهوم هست...بنابراین هر انسان رو اگر یه ورودی دلخواه به این سیستم در نظر بگیرین معادلات حاکم بر این ورودی دلخواه به صورت کامل برای خدا مشخص هست...

خوب بر این اساس از دید خدا که نگاه بکنین...یه سیستم با معادلات کاملا حل شده دارین....و یه ورودی که به صورت کامل شناخته شده هست...بنابراین قطعا خروجی سیستم رو به صورت دقیق میتونین تعیین کنین...

اسم این اتفاق تقدیر هست...خداوند از قبل میدونه(البته اصطلاح از قبل اینجا استفادش اشتباه هست! چون خدا محصور در زمان نیست که قبل و بعد داشته باشه! ولی از دید ما که محصور در زمان هستیم قبل میشه) که انسانها قرار هست که چه کارهایی انجام بدن....حتی قبل از اینکه به دنیا بیان و قبل از اینکه هر کاری رو انجام بدن خدا میدونه که قرار هست که چیکار انجام بدن و در واقع از قبل برای خداهمه کارهای ما معلوم هست (حالا اینکه این چیزها جایی نوشته شده باشه دیگه حالت نمادین داره که من در موردش بحثی نمیکنم)...

بر اساس نظری که من دارم تقدیر اصولا یه امر الهی هست...و ربطی به انسانها پیدا نمیکنه! نمیشه گفت که مثلا چنین اتفاقی نیفتاد چون تقدیرم نبود! اینکه خدا همه چیز رو در مورد انسانها میدونه هیچ گونه اجباری (تاکید میکنم هیچ گونه) اجباری رو برای آدمها در انتخابهاشون ایجاد نمیکنه...

بنابراین مفهوم تقدیر یعنی دانستن همه اعمال و رفتار انسانی پیش از اینکه انسان اونها رو انجام بده از دید خداوند...و این دانستن هیچ اجباری رو برای آدمها در انجام کارها و رفتارهاشون ایجاد نمی کنه و آدمها به سمت تقدیر سوق داده نمیشن...در شکل دادن تقدیر آدمها اختیار دارن...

 

اما قطعا هممون میدونیم که اتفاقهایی در این دنیا میوفته که از اختیار ما خارج هست...ما دست خودمون نیست که کجا و کی به دنیا بیایم...ما دست خودمون نیست که پدر و مادرمون چه دین و مذهبی دارن و ما دست خودمون نیست که مثلا خدایی نکرده یه بیماری رو از بدو تولد داشته باشیم...

سهم هر انسان از مجموعه اتفاقهایی که حالت تصادفی دارن در این دنیا و خارج از مجموعه اختیار آدمهاست قسمت هر کسی هست (اصولا کلمه قسمت هم از همین جا ناشی شده، تقسیم شدن اتفاقهای تصادفی بین مردم دنیا)...

قسمت مربوط به اتفاقهایی که معادلات انسانی درش دخالت داره نمیشه...اتفاقهایی که معادلات انسانی درش دخالت داره ناشی از قانون این دنیا مبنی بر علت و معلول هست...بنابراین استفاده از قسمت محدود میشه به اموری که اراده انسانی درش دخالت نداره و از دید انسانها به صورت یه فرآیند تصادفی اتفاق میفتن...

در یه معنای خیلی با احتیاط تر میشه گفت که گاهی گزینه هایی که انسانها پیش رو دارن برای انتخاب کردن بخشی از قسمتشون میشه...اون وقتهایی که انتخابهای خودشون یا انتخابهای دیگری نقشی در به وجود اوردن اون گزینه ها ندارن...به این خاطر نوشتم خیلی با احتیاط تر چون انسانها ذاتا دوست دارن مسئولیت اتفاقها رو از خودشون سلب بکنن...به همین خاطر خیلی وقتها چیزهایی که خودشون یا دیگران در به وجود اومدنش نقش داشتن رو به اسم قسمت میذارن....

مثلا درست نیست که اگر یه رشته ای در دانشگاه قبول بشیم بگیم خوب قستمون این بوده که توی این رشته قبول بشیم! یا مثلا استفاده نادرستی از قسمت هست وقتی مثلا بگیم خوب اگه قسمتم باشه این کار میشه و اگه قسمتم نباشه این کار نمیشه...در تمام این اتفاقات اراده های انسانی دخالت دارن...حتی ممکنه این اراده انسانی اراده خود شخص هم نباشه...مثلا اگه در کشوری جنگ میشه نمیشه گفت که قسمت مردم اون سرزمین این بوده که جنگ داشته باشن چون با اینکه اراده خودشون دخالت نداره در این جنگ ولی اراده دولت مردهاشون دخالت داشته در این اتفاق...

بنابراین قسمت شامل اتفاقات خارج از اراده انسانی میشه که سهم هر کسی از اتفاقاتی که به صورت تصادفی (از دید آدمها) در این دنیا اتفاق میوفته در حالیکه اراده های انسانی درش دخالت نداشته. دلیل وجود قسمت هم قطعا از دید خدا کاملا معلوم هست...نوعی روش سنجش آدمها و قرار دادنشون در موقعیت های مختلف...قسمت آدمها هم از قبل معلومه و خدا میدونه...در زمینه قسمت آدمها اختیار ندارن...در واقع قسمت برای آدمها حالت جبری داره...

 

مجموعه تقدیر و قسمت چیزی میشه که در حالت کلی سرنوشت اسمش رو میذاریم...سرنوشت آدمها هم از قبل برای خدا معلوم هست ولی هیچ چیزی در این دنیا آدمها رو به سمت شکل دادن یه سرنوشت از پیش تعیین شده سوق نمیده...یعنی حتی در مورد قسمت که پیش آمدنش حالت جبری داره انسانها در انتخاب گزینه هایی که دارن اختیار دارن و بر اساس همین اختیار در انتخاب گزینه ها هست که سرنوشتشون رو شکل میدن...سرنوشت آدمها رو هم خدا میدونه...ولی اینطوری نیست که چون خدا میدونه و از قبل برای خدا تعیین شده هست...مثلا بعضی جاها ما هر چی تلاش میکنیم یه کاری نمیشه! این که این کار نمیشه ارتباط مستقیمی با خواست خدا نداره...یعنی نمیشه گفت که چون خدا نخواست این کار نشد! (در حالت کلی معلومه که چون اراده خدا مافوق تمام اتفاقات این دنیاست اگر میخواست میشد! ولی اراده خدا بر این قرار گرفته که اراده خدا دخالت مستقیم در این دنیا نداشته باشه)...

یعنی در واقع در رویارویی با سرنوشت اینطوری نیست که خدا اون بالا نشسته باشه و در مورد تک تک آدمها بخواد یه کاری انجام بشه بعد انجام بشه یا اینکه بخواد یه کاری انجام نشه بعد انجام نشه!

در شکل دادن به سرنوشت هم آدمها اختیار دارن...

 

حالا این بین میمونه بحث مربوط به مصلحت و دعا کردن که چون خیلی طولانی شد توی یه پست جدا یه موقعی مینویسم در موردشون.

 

پی نوشت 1: خیلی خیلی سعی کردم که بحث رو خلاصه بنویسم...خیلی از حرفهایی هم که به ذهنم رسید رو ننوشتم که طولانی نشه! آخرش بازم طولانی شد!

پی نوشت 2: در این زمینه هایی که نوشتم من با خیلی از آدمها اختلاف نظر دارم...ولی این دلیل نمیشه که دوست نداشته باشم نظر اونها رو هم بشنوم...ممکنه که در نهایت نظر خودم تغییر نکنه ولی دیدم رو بازتر میکنه و این برام مهمه...

پی نوشت 3: این نوشته آخرش اون چیزی نشد که خودم دوست داشتم بشه! خیلی از حرفهایی که داشتم رو خلاصه کردم و ننوشتم.

عزاداری برای امام حسین (ع) در برابر نهضت عشق

سالهای مختلف ایام تاسوعا و عاشورا که میشه این فکر دوباره به ذهنم میرسه که این عزاداریها و روضه خوندنها و زنجیز زدن ها تا چه حدی درست هستن…

من معمولا نوشته هایی که به مذهب و سیاست ربط داشته باشن رو نمینویسم…چون معمولا عقاید آدمها در این دو تا موضوع رنگ تعصب میگیرن به خودشون…

در مورد بزرگی امام حسین (ع) و عظمت واقعه عاشورا هیچ شکی نیست…یه نشانه روشن از عشق الهی در طول تاریخ هست…

من میخوام در مورد عزاداری برای امام حسین (ع) بنویسم…من فقط یه بار مدت کوتاهی در مراسم روضه شرکت کردم و بقیه وقتها از تلویزیون تماشا کردم و نسبت به این مراسم روضه همیشه انتقاد دارم…من برام قابل درک نیست اینجوری عزاداری کردن و سینه زدن و زنجیر زدن و توی سر زدن (تازه قمه زدن به کنار) برای واقعه ای که بیشتر از اینکه غم انگیز باشه پرشکوه هست…

دیروز یه قسمتهایی رو داشتم از تلویزیون نگاه میکردم…حرفهایی که میزد که اولا با احتمال زیاد ساختگی هستن! من برام قابل تصور نیست که لحظه لحظه حرفهایی که اون جا زده بشه رو به این دقت بازگو بکنن!! و بعد هم اینکه تلاش خیلی عمده ای میکنن روضه خونها که مظلوم نشون بدن کسایی که در واقعه عاشورا به شهادت رسیدن…و در این مظلوم نشون دادن خیلی وقتها اغراق میکنن و گاهی ممکنه که چیزهایی میگن که از واقعیت فاصله زیادی داشته باشه…و خوب برای خودم من عجیب بود که بعضی از حرفهایی که میگن چطور باعث اینجور زار زدن و گریه کردن میشه در کسایی که دارن گوش میدن!

بر فرض اینکه تمام این بی رحمی ها هم اتفاق افتاده باشه…به نظر من کسایی که در عاشورا به شهادت رسیدن مظلوم نبودن…چون در راه عشقشون داشتن مبارزه میکردن…مثل اینکه آخر ماه رمضان که میشه بشینیم غصه بخوریم که مثلا دیدی چقدر در طول این ماه سختی کشیدم و دیدی چقدر گشنگی و تشنگی رو تحمل کردم…اینها همش عشقه و وقتی که عشق در میون باشه دیگه سختیها که اونجوری نیستن که ما داریم از دور میبنیم…کسایی که در عاشورا به شهادت رسیدن عاشق بودن و به خاطر این عشق من فکر نمیکنم که حتی لحظه ای سختی رو احساس کرده باشن که الان برای سختی هایی که کشیدن با این نحو عزاداری بکنن…

در این مورد که داشتم فکر میکردم…با خودم فکر کردم که خوب بزرگداشت این واقعه عظیم چطوری میتونه باشه…این رو حتما خیلیهامون میدونیم…راهش بررسی نهضت عشق هست…و نوع تفکری که باعث این اتفاق شده و نوع تصمیم گیریهای درست و خیلی چیزهای دیگه ای که میشه از این واقعه عظیم و خیلی اتفاقهای دیگه دوران صدر اسلام که کمتر ازش حرف زده شده یاد گرفت…

ولی خوب امسال به این فکر کردم که وقتی که یه دین رو در جامعه ای میخواین جا بندازین به عنوان یه دیدگاه اجتماعی نمیشه دین رو برای آدمهای خاصی از جامعه تعریف کرد...در واقع باید کارکردهای دین رو در سطح کل افراد یه جامعه هم بررسی کرد….

با اینکه به نظر من مراسمی که هر سال زمان عاشورا و تاسوعا برگزار میشه اشتباه هستن ولی به عنوان یه کارکرد اجتماعی هم میشه بهش نگاه کرد…(از حرف زدن در مورد کسایی که به عنوان خوش گذروندن و تفریح به این مراسم نگاه میکنن صرفنظر میکنم چون چندان ارزش حرف زدن نداره و بیشتر جای تاسف داره) 

 

--هر سال عده ای از آدمها که در طول سال در حاشیه جامعه بودن پر اهمیت میشن و وارد سطح اول توجه جامعه میشن…از این عده از آدمها در قشرهای مختلف حتما زیاد سراغ دارین…یکی از دلایلی(یکی از دلایل نه تنها دلیل) هم که این مراسم هنوز بعد از سالها در جوامع شیعه وجود داره به نظر من همین هست…

 

--از یه جنبه دیگه حتما میدونین که از لحاظ روانشناختی هر جامعه ای احتیاج داره که یه وقتهایی به خاطر یه مراسم خاص نوعی از وحدت متفاوت و نوع زندگی متفاوتی رو تجربه کنه…این مراسم متفاوت رو در غالب شادی و عزاداری در جوامع مختلف میشه دید...جامعه ما تمایل زیادی به غمگین بودن داره و به همین خاطر این مراسم نمود بیشتری پیدا میکنه….

 

--به عنوان یه کارکرد مثبت اجتماعی کسایی هستن در جامعه که مسائل مذهبی و دینی رو زیاد به صورت عمیق پیگیری نمیکنن…اینجور مراسم عزاداری کمک میکنه که این عده از آدمها وارد یه فضای مذهبی بشن که اتفاق مثبتی هست…البته ممکن هست که ابراز احساساتی که میکنن خیلی هم درست نباشه…ولی من اصلا در اون جایگاهی نیستم که بتونم در مورد درست یا غلط بودن این جور از احساسات نظری بدم…

یه کارکرد منفی که ممکنه برای این وجود داشته باشه اینه که از احساساتی که دارن سوء استفاده بشه در ایجاد باورهای کاملا غلط یا کارهای اشتباه…فراموش نکنین که گروههای شیعه ای هستن که عملیات انتحاری رو در مقایسه با واقعه عظیم عاشورا به اشتباه با نیت شهادت انجام میدن…

 

--یه کارکرد مثبت اجتماعی دیگه این هست که عده ای از آدمهای جامعه هستن که واقعا اهل فکر کردن و پیگیری کردن عمیق مسائل دینی و مذهبی هستن و وجود این مراسم براشون این فرصت رو به وجود میاره که بیشتر در فضای روحانی قرار بگیرن و در فضای عشقی که دارن به سر ببرن…با توجه به اینکه عبادت نوعی از عشق هست نمیشه از این عده ای که اهل فکر هستن ایرادی گرفت…

 

من نمی تونم نظر بدم که چقدر از کسایی که در این مراسم عزاداری شرکت میکنن نیت خالص دارن و با یه عشق درست و واقعی سعی در عبادت میکنن…فقط امیدوارم که این عده زیاد باشه تعدادشون…

 

 

 پی نوشت 1: نوشتن این نوشته کار سختی بود…امیدوارم که با تعصب ننوشته باشم…این رو هم بهش توجه داشته باشین که خوب من طبیعتا از نظری که فکر میکنم درست هست بیشتر دفاع میکنم بقیه کسایی هم که نظر متفاوتی دارن مسلما دلایلی برای خودشون دارن…

پی نوشت 2: دارم سعی میکنم که سطح نوشته هایی که برای وبلاگ اندیشه مینویسم رو ببرم بالاتر…

پی نوشت 3: من یه محاسبات ریاضی ساده انجام دادم برای محاسبه اینکه عاشورا در اون سالی که اتفاق افتاده (61 هجری قمری) چه موقعی از سال بوده…اگر جایی اشتباه نکرده باشم نتیجه این شد که حدود 4 آبان اتفاق افتاده بوده…

پی نوشت 4: نوشته هایی که من می نویسم رو به کامنتهاش حتما جواب میدم...

پی نوشت 5: در فاصله ای که برای وبلاگ اندیشه ۵ تا نوشته نوشتم برای وبلاگ احساس ۸۷ تا نوشتم!

سلام بر حسین (ع)

 

 

مرگ تو مبداء تاریخ عشق

آغاز رنگ سرخ

معیار زندگی است

(علی موسوی گرمارودی)

حلقه مفقوده

روز خوبی بود امروز .گپی دوستانه و خودمانی داشتم با یک پزشک عمومی. دکتر یحیی گواهر که 2ماه از 60سالگی اش میگذره. سرحال و سرزنده .مثل همه قدیمی های امیدوار به زندگی که می شناسیمشون...بهترین و بحث  برانگیزترین  قسمت گفتگوی ما (البته برای من) مربوط میشد به خاطرات چند سالی که دکتر در فرانسه و دانشگاه لویی پاستور درس میخووند.
وقتی به خودم اومدم،دیدم دهنم باز مونده و چشمام گرد شده. آرزو می کردم حتی یه روز بتونم در جامعه ای زندگی کنم که مردمش اینقدر مؤدب باشند ،سرشون به کارخودشون باشه،برای روح و روان هم ارزش قایل باشند،همه چیز طبق برنامه ریزی و اصولی پیش بره و ... . نه اینکه تا به حال این چیزا رو در باره مردم جوامع دیگه نشنیده باشم، ولی امروز به طرز غریبی دلم برای خودمون سوخت.

فکر میکنم خیلی از  مردم جامعه ما هم ،مثل من ،دوست داشته باشن درست زندگی کنن. جوری که امروز از زبان دکتر شنیدم. اما نمیشه .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟  چرا ما با داشتن  فرهنگ غنی ایرانی در رعایت ابتدایی ترین مسایل ناتوانیم؟ مترو داریم، اما به طرز وحشیانه _باور کنید واژه دیگری پیدا نکردم_ سوار میشویم. خیلی چیزا داریم اما نمی توونیم درست استفاده کنیم. .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟

گمان میکنم ریشه این مساله به خودخواهی ختم بشه.

 

 

کاش می شد پرواز را بهانه کرد

بهانه ای برای ازاد زیستن

زمان

زمان... زمان... زمان...
گاهی اونقدر سریع و گریزپا که وقتی سرت رو برمی گردونی و به گذشته نگاه می اندازی، گذرش رو باور نداری. و گاهی اونقدر کند و ساکن که نمی دونی چطور در هر لحظه خودت رو جا بدی.
واقعاً چطور باید باهاش تا کرد ؟‌ نمی دونم. 

*
من به عنوان یکی از نویسنده های مدعو به وبلاگ اندیشه هایی برای گسترش همه سعیم رو خواهم کرد که منطقی و کمتر احساسی بنویسم. اما اگر بعد از خوندن نوشته هام احساس کردین که کمی احساساتتون قلقلک داده شدن، به بزرگی خودتون ببخشین. آخه آدمی که یک عمر احساساتی بوده نه می تونه یک شبه منطقی منطقی بشه و نه می تونه بی احساس بنویسه. خیلی سخته ولی تلاشم رو می کنم.