سلام بر حسین (ع)

 

 

مرگ تو مبداء تاریخ عشق

آغاز رنگ سرخ

معیار زندگی است

(علی موسوی گرمارودی)

حلقه مفقوده

روز خوبی بود امروز .گپی دوستانه و خودمانی داشتم با یک پزشک عمومی. دکتر یحیی گواهر که 2ماه از 60سالگی اش میگذره. سرحال و سرزنده .مثل همه قدیمی های امیدوار به زندگی که می شناسیمشون...بهترین و بحث  برانگیزترین  قسمت گفتگوی ما (البته برای من) مربوط میشد به خاطرات چند سالی که دکتر در فرانسه و دانشگاه لویی پاستور درس میخووند.
وقتی به خودم اومدم،دیدم دهنم باز مونده و چشمام گرد شده. آرزو می کردم حتی یه روز بتونم در جامعه ای زندگی کنم که مردمش اینقدر مؤدب باشند ،سرشون به کارخودشون باشه،برای روح و روان هم ارزش قایل باشند،همه چیز طبق برنامه ریزی و اصولی پیش بره و ... . نه اینکه تا به حال این چیزا رو در باره مردم جوامع دیگه نشنیده باشم، ولی امروز به طرز غریبی دلم برای خودمون سوخت.

فکر میکنم خیلی از  مردم جامعه ما هم ،مثل من ،دوست داشته باشن درست زندگی کنن. جوری که امروز از زبان دکتر شنیدم. اما نمیشه .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟  چرا ما با داشتن  فرهنگ غنی ایرانی در رعایت ابتدایی ترین مسایل ناتوانیم؟ مترو داریم، اما به طرز وحشیانه _باور کنید واژه دیگری پیدا نکردم_ سوار میشویم. خیلی چیزا داریم اما نمی توونیم درست استفاده کنیم. .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟

گمان میکنم ریشه این مساله به خودخواهی ختم بشه.

 

 

کاش می شد پرواز را بهانه کرد

بهانه ای برای ازاد زیستن

امواجت را بپا

" از هرچی بترسی سرت میاد"  از وقتی دست راست و چپمون رو  شناختیم و متوجه شدیم چیزهایی هم توی این دنیای قشنگ هست که ازشون خوشمون نمیاد، این جمله را هم شنیدیم. البته اول تجربه کردیم بعد که شنیدیم با تاکید سرمون رو تکان دادیم که درسته،درسته.

امروزه روان شناسان به این نتیجه رسیدند که افکار ما امواجی را در طبیعت ساطع می کنند که به دنبال امواجی مشابه و با فرکانس بالاتر هستند تا آنها را جذب کنند و در عالم ماده به وقوع بپیوندند. درست مثل این که قبل از رفتن به مهمانی به این فکرکنیم که نکند فلانی هم آنجا باشد . اتفاقا مجبور می شویم تمام ساعات مهمانی را در کنار همان فلانی عزیز سپری کنیم. چون از قبل در ضمیر  ناخودآگاهمان به این مساله ناخوشایند خیلی تمرکز کردیم.

 کم کم که بزرگ شدیم، یاد گرفتیم در مواجهه با این تنگناها و ترس ها علاوه بر چاره اندیشی و رفع مساله ، بیشتر باید حواسمون به امواجی که به طبیعت می فرستیم باشد. ولی  آیا واقعا می توانیم افکارمان را کنترل کنیم ؟می شود به چیزهایی که ازشون می ترسیم فکر نکنیم تا اتفاق نیفتند؟ چطور میشود تعداد بیشتری افکار با امواج مثبت به طبیعت فرستاد؟

 

به جهان می نگرم

به زمین، کوه، نسیم

به خیال یک باغ

به درِ بازِ زمان