فکر میکنم خیلی از مردم جامعه ما هم ،مثل من ،دوست داشته باشن درست زندگی کنن. جوری که امروز از زبان دکتر شنیدم. اما نمیشه .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟ چرا ما با داشتن فرهنگ غنی ایرانی در رعایت ابتدایی ترین مسایل ناتوانیم؟ مترو داریم، اما به طرز وحشیانه _باور کنید واژه دیگری پیدا نکردم_ سوار میشویم. خیلی چیزا داریم اما نمی توونیم درست استفاده کنیم. .به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟
گمان میکنم ریشه این مساله به خودخواهی ختم بشه.
کاش می شد پرواز را بهانه کرد
بهانه ای برای ازاد زیستن
" از هرچی بترسی سرت میاد" از وقتی دست راست و چپمون رو شناختیم و متوجه شدیم چیزهایی هم توی این دنیای قشنگ هست که ازشون خوشمون نمیاد، این جمله را هم شنیدیم. البته اول تجربه کردیم بعد که شنیدیم با تاکید سرمون رو تکان دادیم که درسته،درسته.
امروزه روان شناسان به این نتیجه رسیدند که افکار ما امواجی را در طبیعت ساطع می کنند که به دنبال امواجی مشابه و با فرکانس بالاتر هستند تا آنها را جذب کنند و در عالم ماده به وقوع بپیوندند. درست مثل این که قبل از رفتن به مهمانی به این فکرکنیم که نکند فلانی هم آنجا باشد . اتفاقا مجبور می شویم تمام ساعات مهمانی را در کنار همان فلانی عزیز سپری کنیم. چون از قبل در ضمیر ناخودآگاهمان به این مساله ناخوشایند خیلی تمرکز کردیم.
کم کم که بزرگ شدیم، یاد گرفتیم در مواجهه با این تنگناها و ترس ها علاوه بر چاره اندیشی و رفع مساله ، بیشتر باید حواسمون به امواجی که به طبیعت می فرستیم باشد. ولی آیا واقعا می توانیم افکارمان را کنترل کنیم ؟می شود به چیزهایی که ازشون می ترسیم فکر نکنیم تا اتفاق نیفتند؟ چطور میشود تعداد بیشتری افکار با امواج مثبت به طبیعت فرستاد؟
به جهان می نگرم
به زمین، کوه، نسیم
به خیال یک باغ