"شرلوک هلمز" و "دکتر واتسون" مشغول کار روی یه پرونده بودن....و به خاطر اون پرونده مجبور شدن که شب رو توی یه جنگلی بخوابن.....(اینم بگم که داستان پلیسی نمیخوام تعریف کنما!!)

وسطای شب بود که شرلوک هلمز دکتر واتسون رو بیدار کرد....و بهش گفت که: بالا سرت رو نگاه کن ببین چی میفهمی؟ دکتر واتسون هم یه کمی صبر کرد....بعدش گفت خوب.....جای ماه الان اون جای آسمون هست و تقریبا هم هلال هست....پس ما باید در روزای اول ماه باشیم....بعد ستاره قطبی نسبت به ما الان در این وضعیت هست...پس ما باید رو به جنوب شرقی خوابیده باشیم! صورت فلکی سرطان الان اونجا دیده میشه پس ما در ماه تیر ماه هستیم! و خلاصه کلی از نجوم و ستاره شناسی حرف زد....حرفاش که تموم شد با یه حالت غرور به هلمز نگاه کرد....گفت درست بود دیگه کامل گفتم؟

شرلوک هلمز هم از اون خنده های مخصوص به خودش کرد و گفت: خیلی واضحه دوست من! چطور متوجه نشدی!(این جمله از معروفترین اصطلاحات شخصیت "شرلوک هلمز" هست) اتفاقی که افتاده اینه که چادری که توش خوابیده بودیم رو دزدیدن!!!

 خیلی وقتها شده به یه چیزی که داریم نگاه میکنیم غرق میشیم در جزئیاتش......چیزهایی توجهمون رو جلب میکنه که فقط برای دیدنشون چشم تیزبین کافیه نه فکر تیزهوش!.....چقدر شده تاحالا که وقتی یه چیزی توجهتون رو جلب میکنه با یه دیدکلی آگاهانه بهش نگاه کنین نه فقط به جزئیات کم اهمیتش؟

این اتفاق در برخورد با یه اندیشه هم ممکنه که اتفاق بیفته......اگه گفتین اساسی ترین نمونه که نیاز به به دید کلی هست در برخورد با یک اندیشه چی هست؟! در این مورد حتما فکر کنین......

یه قسمتی از خوب دیدن دید آگاهانه داشتن نسبت به کل اون چیزی که داریم بهش نگاه میکنیم هست....و یه قسمتش هم برمیگرده به اینکه چطوری نگاه می کنیم....."خوب دیدن هنر دیدن چیزهای نامرئی است!" فرض کنین که نیوتن که افتادن سیب رو تماشا میکرد....میرفت تو فکر این که چه سیب سرخ خوبیه ها! به نظر میاد آبدار هم باشه.....حالا همین الان بخورمش یا ببرم که بعدا بخورم؟! این جور دیدن رو خیلی از آدما بلدن! ولی دیدن خردمندانه ای که نیوتن داشت ار هر کسی برنمیاد (البته نیوتن از قبل به فکر نیروی جاذبه بود....داستان افتادن سیب بیشتر یه مثال از رویدادهایی هست که نیوتن رو به فکر وجود نیروی جاذبه انداخت....)

خیلی از اتفاقایی که طول روز برامون میفته رو اگه با دقت بهش نگاه کنیم دنیای متفاوتی رو میبینیم....چه خوبه که  فکرمون رو فقط به جزئیات کم اهمیت مشغول نکنیم....بریم روی یه بلندی بایستیم، دستمونو عمودی بذاریم روی پیشونیمون بالای ابروهامون.....و بعد با خودمون بگیم که "خوب حالا چی میبینم؟!" اون وقت هست که تصاویری که از چشم به مغز ارسال میشه باید پردازش بشه نه اینکه از دستورات از پیش تعریف شده استفاده بشه!

این نگاه خردمندانه در خیلی از مراحل اساسی زندگی استفاده داره......مثلا وقتی به یه کسی برخورد میکنیم نگیم که مثلا چون ساعتی که دستش کرده گرون قیمته پس باید متشخص باشه! یا چون به این سبک لباس پوشیده پس باید اینجور شخصیت رو داشته باشه! این جور دیدن، دیدن بدون فکر هست! و کاملا بی ارزشه!

حوادث این دنیا تابعی یک به یک نیست! چیزهایی که مشابه دیده میشن دلیلی نداره که در اصل و ریشه هم یکسان باشن!

این چند روز در مورد درگذشت غم انگیز"لاله و لادن" مطلب زیاد خوندم....از قبل از عملشون هم حساسیت زیاد بود در مورد عملشون...من خودم برای اولین بار از اخبار شنیدم خیلی ناراحت کننده بود برام! نمی دونم چرا انتظار داشتم که عملشون کاملا با موفقیت باشه....از پیشرفت دانش پزشکی بیشتر از این انتظار داشتم!

شکی در این نیست که تیم پزشکی حداکثر تلاش خودش رو برای نتیجه گرفتن انجام داده.....انگیزه های قوی لاله و لادن برای ادامه زندگی و داشتن هویت یکتا قابل تحسین هست و همینطورامید داشتن به آینده ای بهتر....چون بی شک از خطرات این عمل آگاهی کامل داشتن.... و همه اینا وقتی سخت تر میشه وقتی که قرار باشه زندگی رو با شانس کمتر از 50% انتخاب بکنن!

ولی یه چیز دیگه هم هست که جالبه اگه بهش توجه بکنین...

قبلش به چند تا مطلب توجه کنین:

n     سهام بیمارستان رافلز در این مدت 18% افزایش یافت.

n     چندین جلسه بحث برسر این عمل در شبکه های مختلف پخش شد.

n     دکتر ولی الله محرابی پزشک معالج لاله و لادن گفت که این عمل در ایران نیز قابل انجام بود.

n     دکتر کارسون گفت که این عمل تجربه خوبی برای عملهای بعدی دوقولوهای به هم چسبیده در اختیار ما قرار داده است.

n     سنگاپور که یک شهر توریستیست و درآمد آن بیشتر از طریق توریست است در این مدت مورد توجه صدها خبرنگار و چندین رسانه خبری قرار گرفت.

n     ایرانیهای ساکن شرق آسیا و بخصوص سنگاپور با یکدیگر آشنا شدند.

n     پدرخوانده لاله و لادن در یک مصاحبه ادعا کرد که در مدت 24 سال که سرپرستی آن دو را برعهده داشته از آنها به خوبی مراقبت کرده! و همچنین از اینکه عمل نتیجه بخش نخواهد بود نیز آگاهی داشته است!

یه اتفاق مهمی که میفته.....فقط خود اون کانون اتفاق نیست! یه هاله ای هم در اطراف اون مرکز توجه اتفاق میفته که اونم کم اهمیت نیست......مثلا اینکه بعضی ها ازهمون اول به این فکر میفتین که خوب حالا از این اتفاق چه جوری میتونن به نفع خودشون استفاده بکنن!.....یکی از آشناهامون میگفت که از یکی از نزدیکان دوقولوها شنیده که(درستیش به عهده اونی که گفته! من نقل قول میکنم!) پدرخوانده دوقولوها خیلی باهاشون بدرفتاری میکرده! طوری که مثل خدمتکار ازشون نگهداری میکرده! این با توجه به این هست که با توجه به شرایط خاصی که داشتن از طرف مراکز دولتی مورد حمایت مالی بودن! ولی پدرخواندشون اموالی که به اونها بخشیده میشده  رو به نفع خودش میگرفته!(نمی دونم درست باشه یا نه! )

این سودبردن فقط مالی نیست.....گاهی فقط در جهت این باشه که به واسطه اون اتفاق بزرگ خودشون رو بزرگ نشون بدن!....شبیه این قبلا هم اتفاق افتاده....راهیابی تیم فوتبال به جام جهانی....قهرمانی رضازاده، دبیر و .....

اینها همه هاله اطراف یه اتفاق مهم هست....نمیخوام بگم همش هم بده! خوب هم داره.....

مثلا این نوشته رو از روزنامه خوندم دوست داشتم خیلی:

"اینجا در بیرون از اتاق عمل اهمیتی ندارد که مسلمانی یا مسیحی و کسی از تو نمی پرسد که به کدام آیین ایمان داری. در اینجا فصل مشترک همه همه حاصران از مسیحی و مسلمان تا بودایی و هندو دعا است....انسانها تابع هر آئین که باشند هرگاه عاجز میمانند باید از خدایشان طلب کمک کنند. همه به حرمت تصمیم بزرگ دختران ایرانی از "او" میخواهند تا پزشکان را در انجام ماموریتشان یاری زساند. اما "او" نامه نانوشته را پیشتر خوانده است."

امیدوارم که روحشون قرین رحمت بشه....مرگ پایان هستی نیست. 

یه e-mail امروز دیدم.......انقدر خوشحالم کرد.  
-------------------------------------

چند روز پیشا بازم وقت کنکور بود....بازم یاد 3 سال پیش افتادم....واقعا چه دورانی رو سپری کردم....به عقب که برمیگردم فکر میکنم....یه کمی احساس موفقیت بهم دست میده! ولی موفقیتی که انگار برام هنوزم که هنوزه دلچسب نیست!

مثل یه جنگ میمونه دیگه! شاید نتیجش برای خودم خوش آیند باشه.....ولی زمین خوردن بقیه هم بدجوری آزارم میده!

هنوزم نتوستم با خودم کنار بیام! چه چیزایی رو خوندم! تازه من اصلا سخت نمیگرفتم! هنوز یادم میاد خندم میگیره.....ولی نه خنده ای که از روی رضایت هست!

چقدر اون موقع که اومدم خونه فهمیدم یکی از تستای معارف رو اشتباه زدم عصبانی شدم! تقریبا با همه قدرتم کتاب معارف سال سوم رو روی میز کوبیدم!

معارفم شد 94.6% ! به خاطر همین تست اشتباه!

سر جلسه امتحان کنکور....وسط جلسه به سوالای فیزیک که رسیدم دیگه اصلا فکرم کار نمیکرد! چقدر حرص خوردم که من فیزیک خیلی بلد بودم!

الان تقریبا هیچ کدومش یادم نیست! آخه کاربرد نداشت دیگه برام!

هیچ وقت یادم نمیره از امتحان که داشتم بر میگشتم...از یه سراشیبی داشتم میومدم پایین....از دور چهره های نگران پدر مادرا رو میدیدم! چطوری منتظر بودن که نور چشماشون بیان ببینن امتحانشون چطور شده.....یادمه یکی از مادرا ازم پرسید: "آقا ببخشید به نظر شما هم امتحانش سخت بود؟ آخه پسرم میگه سخت بوده خیلی"....منم جواب دادم: "آره خیلی سخت بود!"....فقط برا اینکه یکمی از نگرانیش کم کنم!

این فقط امتحانش بود! برای گرفتن کارنامه....نتیجه قبولی و ....

آخرش اومدم دانشگاه....انتخاب اولم! ولی انقدر قبلش روم فشار بود که همینم برام خوش آیند نبود!

هنوزنزدیکای کنکور که میشه با خودم میگم یعنی واقعا لازم بود همه اون چیزایی رو که خوندم میدونستم تا بتونم بیام دانشگاه!هنوزهم برام یه خاطره خوب ازش به جا نمونده!

لطفا یک برگ بزنید!