میدونی چیه؟ مسیح واقعا وجود داشت!

در کتاب مرشد و مارگاریتا نوشته میخائیل بولگاکف (در حال خوندنش هستم، وقتی تموم شد کاملا در موردش می نویسم) جایی شیطان به یه آدم ملحد بعد از اینکه کلی استدلال اورده که خدا و مسیح وجود نداشته چند لحظه قبل از مرگش حرفی میزنه که خیلی دوست داشتم، گفت: "میدونی چیه؟ مسیح واقعا وجود داشت!"

این حرف آخرین حرفی بود که به اون مرد گفت...و بعد از اون در یه اتفاق ناگهانی اون مرد میمیره! حرفش از این جهت خیلی برام جالبه که بدون استدلال یک اعتقاد راسخ رو بیان میکنه از طرف کسی که واقعا به حرفش اعتقاد راسخ داره.

آدمهایی از این جنس رو خیلی دوست دارم...اعتقاد راسخ، اطمینان زیاد، اعتماد به نفس بالا و جمله ای که بدون حاشیه دقیقا بیانگر اصل مطلبه...حرفهایی از این جنس:

"میدونی چیه؟ مسیح واقعا وجود داشت!"

اگر من نباشم!

خیلی ها هستن که فکر میکنن اگر در یه موقعیت یا یه جایی حضور نداشته باشن اون موقعیت یا اونجا 1 روز هم دوام نمیاره! در حالیکه فکرشون کاملا اشتباه...

یه آدم میتونه خیلی خیلی مهم باشه ولی نه اینکه اگر در جایی یا موقعیتی حضور نداشته باشه دیگه همه چیز از بین بره...زندگی بسیار پیچیده تر از این حرفهاست!

 

خاطره

در مورد خاطره یه چیزی خیلی جالبه! از لحاظ زمانی خیلی کوتاهه ولی پر از جزئیاته! مثلا اگر تمام خاطراتی که از یه دوست نزدیک دارین رو کنار هم بذارین از لحاظ طول زمانی بیشتر از نیم ساعت نمیشه ولی اگر همون خاطره ها رو در ذهن خودتون مرور بکنین یا تعریف بکنین ساعتها طول میکشه...در واقع خاطره فقط در بُعد زمان اتفاق نمیفته که خطی باشه...

گذشته به سرعت میگذره و بیشتر از اینکه لحظات توی خاطرمون بمونن تاثیراتی که داشتن برامون باقی می مونن...

یه خاطره مشترک بین دو نفر ممکنه که مربوط به یه اتفاق مشابه باشه ولی مسلما در ذاتش با هم اصلا مشابه نیست...وقتی که دو نفر تعریفش میکنن این تفاوت کاملا در جنبه های مختلفی که بیان میکنن مشخص میشه...

یادآوری خاطره مثل دیدن یه فیلم در ذهن نیست...خاطره مرور کردن و تجربه کردن احساسهای گذشته با تمام وجود هست...

تازگیها اتفاقهای زیادی منو پرت می کنن به سمت گذشته! خاطراتی که گاه و بیگاه سراغم میان و میبرنم به سمت یه فضایی که هیچ نشانی از زمان حال نداره...لحظه هایی یادم میاد که بیشتر از همه بر روی احساسم تاثیر میذاره...

انتخاب

بسیاری از شرایط زندگی ما بر اساس انتخابهامون شکل میگیره...و نکته خیلی مهمی در این باره وجود داره، ما هیچ موقع نمیتونیم بفهمیم که انتخاب درست کدوم بوده! چون زندگی مثل آزمایش فیزیک نیست که در یه شرایط ثابت نگه داریم و انتخابهای مختلف رو امتحان کنیم تا نتایج مختلف رو بررسی کنیم که بفهمیم کدوم درسته...به محض اینکه یکی از راهها رو انتخاب کنین زندگی مسیرش متفاوت میشه و دیگه نمیشه گفت اگر اون یکی راه رو انتخاب کرده بودین چی میشد...

زندگی رو فقط یک بار میشه زندگی کرد...

و جالبتر اینکه مهمترین تصمیم ها و انتخابهای زندگی ما در دوره ای از زندگیمون اتفاق میفته که هنوز خیلی جوون هستیم و اطلاعات زیادی نداریم...

به هر حال همه اینها زندگی رو جذاب تر و هیجان انگیزتر میکنه :)

 

سبکی و سنگینی!

جالبه که تا حدود 2 ماه پیش بیشتر دچار سنگینی تحمل ناپذیر هستی بودم و الان چند وقتیه که بیشتر دچار سبکی تحمل نا پذیر هستی شدم!

پریشانم...

خیلی وقته که در مورد خودم ننوشتم...بیشتر از همه شاید به خاطر این بوده که بیش از حد پریشان بودم! مجموعه اتفاقهایی که افتاده چندان ساده نیستن که بتونم در موردشون بنویسم...و چندان ساده نیستن که زود همه چیز روبراه بشه...

ساده ترین این اتفاقها اینه که باید از خیلی از جنبه ها دوباره و متفاوت شروع بکنم...در واقع باید یه صفحه جدید باز بکنم که کاملا سفید هستش!

کاش فقط همین اتفاق بود!

...

 

قدرشناسی و عشق

برگرفته از کتاب "سبکی تحمل نا پذیر هستی": عشقی که بین دو انسان به نشانه قدرشناسی باشد ارزشی ندارد.

با این حرف فقط تا حدودی موافقم! عشق زورکی رو اصلا قبول ندارم!...ولی یه جنبه ای از عشق قدرشناسی هم هست.

دوستان دانشگاهی

در یه دیداری که نسبتا جنبه خداحافظی داشت با دوستان دانشگاهیم از بعضیشون یه حرفهایی رو شنیدم که بیشتر از اینکه ناراحتم بکنه متعجبم کرد! از کسایی که تحصیلات دانشگاهی دارن انتظار بیشتر از این رو داشتم...چرا اگر رفتاری از من ناراحتشون کرده بوده تمام جمع باید بدونن و من خودم ندونم؟! و تازه وقتی بگن که دارن گلایه میکنن نه اینکه بخوان تغییری در رفتارم ایجاد بکنم...خوب به نظر من خجالت آوره! و تازه اینکه اشتباه بزرگی میکنن که هرگز بهشون نگفتم چون دلیلی نداشت...از من توقع دارن بدون اینکه خودشون توقعاتی که من ازشون دارم رو برآورده کرده باشن!

این رسمش نیست!

میلان کوندرا

دو هفته گذشته فرصت زیادی رو اختصاص دادم برای خوندن کتابهای "میلان کوندرا" و آشنا شدن با اندیشه هاش و همینطور خوندن نقد کتابهاش.

کتابهایی که در این مدت ازش خوندم..."جهالت" و "سبکی تحمل ناپذیر هستی" (بار هستی) بود که جهالت سال 2000 میلادی و سبکی تحمل ناپذیر هستی در سال 1982 میلادی برای اولین بار چاپ شدن.

2 تا کتاب دیگه هم قبلا از میلان کوندرا خونده بودم..."هویت" و "آهستگی" و یه کتاب دیگه از کوندرا رو هم جدیدا شروع به خوندن کردم با نام (پرده) که این کتاب رمان نیست و در واقع مقاله هایی در شناخت ادبیات هست (کمی شبیه به کتاب دیگه کوندرا به اسم "هنر رمان" ) کتاب "پرده" رو اسمش رو قبلا نشنیده بودم...و اول خود کتاب هم مقدمه معرفی در موردش نداشت! بعد در موردش کلی جاهای مختلف search کردم و بازم نشانی ازش پیدا نمیشد! تا آخر سر دیدم که کتابی هست که قراره سال 2007 تازه چاپ بشه! و تو ایران زودتر چاپ شده ظاهرا! لینک مربوط به کتاب "پرده" که از وب سایت "آمازون" هست.

به نظر من کتاب "پرده" برای کسایی که به ادبیات و نقد ادبی علاقه داشته باشن کتاب فوق العاده خوبیه...دیدگاههای مختلف در رمان ها رو بررسی کرده و نمونه های خوبی هم مثال زده...به نظر من که کتاب خیلی خوبی هست حتما می دونین که کوندرا استاد ادبیات هم هست(حتی احتمال داره آخرین کتاب کوندرا باشه با توجه به سنش).

************

اما در مورد خود کوندرا...میلان کوندرا نویسنده واقعا بزرگی هست...و چیزهایی که در موردش میخوام بگم همش با توجه به اینه که نویسنده بزرگی هست...و در واقع مقیاس مقایسم با توجه به جایگاهش هست.

در مورد زندگی شخصی کوندرا تقریبا هیچ اطلاعاتی نمیشه پیدا کرد! خودش به شدت مانع پخش شدن اطلاعات شخصیش شده...

برای شناختن کوندرا بهترین کتابی که میشه خوند "سبکی تحمل ناپذیر هستی" هست به نظر من...اگر با کوندرا آشنایی داشته باشین می دونین که رمانهاش ترکیبی از روانشناسی ، فلسفه و جامعه شناسی هست...و در واقع سبکی از نگارش که خودش ابداع کرده "واقع گرایی سوسیالستی"...(در مقابل سبک گابریل گارسیا مارکز که "واقع گرایی جادویی" هست)...

همونطور که از تمام کتابهاش مشخصه کوندرا در روانشناسی پیرو نظریات "زیگموند فروید" هست...اهمیت جنبه های جنسی و جاذبه های جنسی و تاثیراتی که روی شخصیت آدمها و تصمیم گیریهاشون میذاره...حتی تاثیر نظریه "رویا" از فروید در نوشته های کوندرا کاملا مشخص هست (به خصوص کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی بخشهای خیلی مهمی در مورد رویا داره)

در زمینه فلسفی کوندار پیرو نظریات دو تا فیلسوف هست...اولی "فردریش نیچه" که تاثیر مستقیمش رو توی کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" میشه دید و در بقیه کتابهاش هم جنبه های فلسفی کتابها بر اساس نظریه های "فردریش نیچه" هستن...فیلسوف دیگه ای که کوندرا از نظریاتش پیروی می کنه "هرمان بروخ" فیلسوف آلمانی هست که بارزترین تاثیرش ایده Kitch هست که در چند تا از کتابهای کوندرا باهاش برخورد میکنین.

***********

کتابهای کوندرا کتابهای خیلی خوبی هستن...از بین کتابهای که من خوندم "سبکی تحمل ناپذیر هستی" و "آهستگی" به نظرم کتابهای خیلی خوبی بودن که کاملا ارزش خوندن رو دارن...ولی هیچ کدوم از این کتابها شاهکار نبودن! کلا به چند دلیل با اینکه نوشته های کوندرا رو خیلی دوست دارم جزو نویسنده های خیلی محبوب من نیست!

1) ترجمه هایی که از کتابهای کوندرا میشن با اصل کتاب فاصله دارن! کوندرا لغتهای داستانش رو خیلی به دقت انتخاب میکنه (در کتاب جهالت این کاملا مشهوده) و در ترجمه ارزش اون از بین میره...و مهمتر از اون بخش اصلی کتابهای کوندرا به مسائل جنسی بر میگرده که در ترجمه یا سانسور میشن یا جور دیگه ترجمه میشن! که این بازم ارزش ترجمه ها رو کم میکنه و فاصلش رو با خود کتاب زیاد میکنه.

2) شخصیتهای کتابهای کوندرا خیلی در فضای سوسیالیستی و کومونیستی به سر می برن...این فضا فقط تا یه حدی برای من جالبه.

3) من شخصا با فلسفه نیچه هیچ گونه سازگاری ندارم! بعضی از بخشهایی که در ارتباط با فلسفه های نیچه هستن (مثل فضای تاریک، نا امید، به شدت جزئی نگر، منفی نگر) با روحیات و عقاید فلسفی من کاملا متفاوته.

4)من اینطور فکر میکنم که کوندرا به طور پنهان اصلا از خانم ها خوشش نمیاد! (این هم با فلسفه نیچه ارتباط داره هم در کتابهاش مشخصه) تمام شخصیتهای خانم داستانهاش غیر موجه و منفی هستن! (اگر دقت کرده باشین شخصیتهای مرد در کتابهاش در کل موجه تر هستن) در هیچ کدوم از کتابهاش نشانی از عشق واقعی نیست...در کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" عشق واقعی رو نوعی توهم مربوط به داستانهای قدیمی گفته...جایی در موردش نوشته بود که مردم فرانسه از لحاظ اخلاقی اصلا قبولش ندارن! و در موردش گفته میشه که همجنس گرا هست! اینکه تا چه حد درست باشه رو من نتونستم جای دیگه ای پیدا بکنم که این حرف رو تایید بکنه! حتی نتونستم هیچ جایی رو پیدا بکنم که نوشته باشه ازدواج کرده یا نه! (شخصا فکر میکنم ازدواج نکرده باشه)

5) دید کوندرا نسبت به اتفاقها به شدت جزئی نگر هست...این جزئی نگر بودن جزو نقاط قوت نوشته های کوندرا هست....و نویسنده ای هست که بیشتر از تمام نویسنده های دیگه ما رو با درون شخصیتها آشنا میکنه...این از یه جهاتی خیلی خوبه و من خودم هم دوست دارم...ولی به نظر من انقدر دقیق شدن در ریز شخصیت آدمها و دلیل کارهاشون لطافت و طراوت زندگی رو کم میکنه...من خودم به جزئیات کاملا توجه میکنم ولی درکم از دنیای اطراف فقط بر اساس جزئیات نیست! باید "دید" ولی به نظر من نباید بر اساسش"قضاوت" کرد...شاید بیشتر نظر سهراب سپهری رو قبول داشته باشم "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ..."

6) واقعی بودن آدمها در کتابهای کوندرا یکی از ویژگیهای خیلی خوب در موردش هست...ولی گاهی این واقعیت به سمت ابتذال میره که دیگه برای من جالب نیست! نمونه هاش رو حتما باهاش برخورد کردین در کتابهای کوندرا...در کل بار اخلاقی و قسمتهای مثبت در کتابهاش کم هستن...

***************

کتابهای کوندرا کتابهای سختی برای درک کردن هستن...جالبه مثلا در مورد کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" اگر خوندین فکر میکنین که سبکی تحمل ناپذیر هستی چه مفهومی داره و شخصیتهای کتاب به چه نحوی دچار این مشکل هستن؟

جواب دادن به این سوال خیلی سخته! من خودم کلی در این مورد search کردم تا بتونم جواب قابل قبولی برای خودم پیدا بکنم....

شخصیتهای داستان بعضی دچار سبکی تحمل ناپذیر هستن و بعضی دچار سنگینی تحمل ناپذیر و در طول داستان سعی میکنن که تغییراتی در خودشون ایجاد بکنن...

چند تا لینک خوب در مورد نوشته های کوندرا آخر نوشتم میذارم...اولی در مورد کتاب جهالت هست و سه تای بعدی در مورد "سبکی تحمل ناپذیر هستی"(بار هستی)...اگر کتابها رو خوندین پیشنهاد میکنم حتما لینک ها رو بخونین:

http://www.radio.cz/en/article/55813

 

http://bookreviews.nabou.com/reviews/unbearable_lightness_kundera.html

http://www.webster.edu/~corbetre/personal/reading/kundera-unbearable.html

http://alexandru.titeu.com/collectedworks/weight/essay.php