اساسنامه جدید...

بعد از کلی فکر کردن در مورد آینده خودم به یه نتایجی رسیدم و بر اساس اون نتایج یه سری برنامه ریزی هایی کردم که اون برنامه ها در کل میتونن جالب باشن خیلی....

بر اساس اساسنامه جدید روند تغییرات باید رشد سریعتری به خودش بگیره و نسبتا میشه گفت که اون تغییراتی که برام خیلی سخت بود ایجاد کردنش باید در یه مدت زمان کوتاهتری بهشون برسم....

تجربه این مدت برام فوق العاده با ارزش بود....یه جاهایی کاملا به این نتیجه رسیدم که تصور "اشتباه" داشتم...فهمیدن اشتباه همیشه یه خبر خوشاینده....

از اشتباهاتم ناراحت نیستم...اشتباهاتم در مورد خودم نبودن....ایراد اینجا بود که بعضی ها رو بیش از حد ایده آل در نظر میگرفتم....که خوب اونها در واقع اینطور نبودن....

و یه اشتباه دیگه اینکه فکر میکردم که میتونم خیلی چیزها رو تغییر بدم...ولی نهایتش تا یه حدی رسیدم به حرف اون کشیش انگلیسی که در جوانی آرزو داشت دنیا رو تغییر بده....و این تغییر دادن هی کوچیک و کوچیکتر شد تا نزدیک های مرگش به این نتیجه رسید که تنها کسی که میتونه تغییر بده خودش هست!

منم نه به این شدت ولی به این نتیجه رسیدم که قدرت ایجاد تغییر رو در مورد خیلی چیزها ندارم....خوب پس باید تا یه حدی در خودم تغییر ایجاد کنم...

من هیچ موقع نگران آینده نیستم...اعتقاد دارم که میشه آینده رو به یه آینده بهتر تبدیل کرد...

خوب باید صبر کرد تا این اساسنامه جدید به مراحل اجرایی خودش نزدیک بشه....

سیستم حافظه دار

داشتم فکر می کردم که من هر رفتاری از هر کسی رو در موقعیت های مختلف کاملا تو ذهنم نگه می دارم...و وقتی که اون رفتار یه رفتار خوب یا مثبت نباشه تقریبا هیچ موقع برام کم اهمیت نمیشه....خیلی وقتها شده اصلا چیزی نگفتم در موردش ولی تو ذهنم کاملا در مورد اون آدم ثبتش کردم....شاید به همین خاطر باشه که خیلی دید مثبت دارم نسبت به بقیه....چون اگه اینطوری نبودم احتمالا راحت نا امید میشدم....

اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید

بی شک امام حسین (ع) آزادمرد بزرگی بود که روزگار مانند او را دیگر تجربه نخواهد کرد....
خیلی دلم میسوزه که یه عده از عزاداری امام حسین (ع) ایشون رو در این حد میشناسن که روز کربلا تشنه سرشون رو بریدن! یه عده هم هستن که دوست دارن محرم بشه که هیجان حسینیه و روضه رفتن داشته باشن!

امام حسین (ع) مظلوم واقعه کربلا نبود....مظلومانه به شهادت رسید ولی پیامی رو برای همه نسلهای بعدی انتقال داد....پیامی که کمتر شنیدم در موردش حرف زده بشه.....

از امام حسین یه حرف فوق العاده همیشه تو ذهنم هست..."اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید"....خیلی حرف پر مفهومیه....خیلی زیاد....

Valentine’s Day

خوب روز Valentine هم اومد و رفت....Valentine کاملا یه رسم مربوط به مسیحیت هست ولی خوب در خیلی از جاهای دنیا جدا از مذهبی که دارن جشن گرفته میشه...

تو ایران هم بخصوص تهران دیگه خیلی جدی تر از بعضی از کشورهای مسیحی Valentine جشن گرفته میشه....که خوب از یه دیدی نشون دهنده اینه که ایرونیها به مظاهر دنیای متمدن خیلی زیاد اهمیت میدن بعضی از اونها گاهی اصلا نمیدونن که تمدن از چه راههای قابل دست یافتن هست....

ولی جدای از همه اینها به نظرم Valentine جشنی هست که با هر سنتی که داریم و هر دینی که داریم ارزش جشن گرفتن رو داره :)...در مورد فرهنگ ما که خیلی بیشتر این احساس نیاز پیدا میشه که یه روزی اختصاص به "دوست داشتن و عشق" داشته باشه.....بیشتر مردم ما عادت کردن که از ابراز عشق و علاقه و دوست داشتن ترس داشته باشن....و خوب این روز یه فرصتی رو فراهم میکنه که یه کمی این جرات رو پیذا بکنن که ابراز علاقه بکنن....و خوب از این جهت خوبه به نظر من خیلی...

در مورد Valentine تو ایران جا افتاده که معمولا دختر پسرهای جوون که به هم دوست هستن این روز رو به هم تبریک میگن و جشن میگرن....در حالیکه در اصل Valentine اختصاص به دوستی و عشق داره....و خوب اون عشق میتونه مثلا در مورد مادر باشه....که تو ایران هدیه Valentine برای مادر گرفتن جا نیفتاده....یا کارت تبریک Valentine به نشانه دوستی و دوست داشتن میشه برای یه همکار فرستاد...نه فقط دوستی بین دوست پسر و دوست دختر ها که خوب این موردش هم تو ایران زیاد جا نیفتاده....

در مورد دوست داشتن و عشق به نظر من از هر فرصتی باید برای بزرگداشت و جشن گرفتنش استفاده کرد :)

رستگاری از شاشنگ

یه فیلم دیدم (رستگاری از شاشنگ) شخصیت اصلی مردش برام خیلی خیلی جالب بود....یه آدمی که شرایط رو به نفع خودش عوض میکرد نه اینکه تحت تاثیر شرایط قرار بگیره...بی گناه زندانی شده بود به جرم قتل...زندانی حبس ابد....که اول فیلم خیلی قشنگ مقایسش کرد با یه آدم ضعیفی که همون شب اول به گریه افتاد و آخرش هم کتکهای زندانبانه باعث شد که اون آدم ضعیفه بمیره!!

خلاصه این شخصیتش از خیلی جهات خیلی خاص بود....پشتکار فوق العاده داشت...امید خیلی زیاد و خلاقیت خیلی زیاد....طول 15 سال با یه ابزار کوچولو یه تونل زد و فرار کرد!! یه مدتی رفت کتابخونه زندان از یه محیط متروک تبدیلش کرد به یه کتابخونه خیلی عالی...(سالن مطالعش که از دانشگاه ما بهتر بود :)) ) و خلاصه یه آدمی بود که تسلیم شرایط نشد....خیلی یاد این حرف افتادم که "زندگی مثل بازی ورق میمونه نباید منتظر دست خوب باشی باید بهترین بازیتو با همین کارتهایی که داری انجام بدی..."...این شخصیت هم به نظر من یه بازی عالی با یه دست بد کرد...حالا یه سری از آدمها هستن بدبختن ولی اعتقاد دارن قسمتشون این بوده که بدبخت باشن یا بدشانس بودن! خوب اونا خیلی ساده بازی کردن رو بلد نیستن!!

کسی که نمیفهمه!

گاهی آدمها یه فکرهایی برای خودشون می کنن و یه برنامه ریزی هایی بر اساس اون فکرها میکنن...و گاهی بر اساس اون برنامه ریزیها یه طرحهایی که از دید خودشون هوشمندانه هست رو پیاده میکنن که اعتقاد دارن که خوب بقیه که متوجه نمیشن اون طرح اصلی چی بوده و چه هدفی داشته....ولی تجربه تا حد زیادی بهم نشون داده که خیلی از اون کارهایی که یه عده انجام میدن و اعتقاد دارن که کسی نمیفهمه که چه خبره و چه نیتی دارن رو بقیه متوجه میشن!!

در یه نمونه از این موردها چند وقت پیشا به یکی از دوستام میگفتم که هر کاری که میخوای انجام بدی یه حداقل هوش و فهم رو برای بقیه قائل باش! هی نگو کسی که چیزی نمیفهمه!! وقتی چیزی نمیگن دلیل بر این نیست که متوجه هم نمیشن...

در جستجوی طلا

حتما تا حالا شده که از این فیلمهایی ببینین که "در جستجوی طلا هستن"....یه عده آدم سخت کوش از صبح تا شب زحمت میکشن تا بتونن "طلا" پیدا کنن...خوب دلیلیش هم سادست...طلا اونقدر ارزش داره که اون آدمها وقتشون رو صرف بکنن و با پشتکار دنبال طلا بگردن....

جالب ترین نمونه هاش به نظر من اون کسایی هستن که تو رودخونه دنبال طلا میگردن...اگه دقت کرده باشین دیدین که یه سطل با یه وسیله غربالی دستشون میگیرن تا از بین شنهای کف رودخونه تکه های ریز طلا پیدا بکنن...با هر تیکه ای هم که پیدا میکنن یه فریادی از شادی میزنن...

خوب طبیعتا من که خودم نمی خوام برای جستجوی طلا برم آلاسکا! دلیلی که این اتفاق برام جالب هست اینه که "آدمها هم معدنهایی از طلا در درون خودشون دارن"....

هر آدمی رو که فکرش رو بکنین میتونه در رودخونه درونش سنگهای با ارزشی از طلا داشته باشه....ولی بیشتر آدمها که از بیرون بهش نگاه میکنن فقط اون شنهای داخل رودخونه رو می بینن....و اصلا وقتشون رو صرف پیدا کردن اون سنگهای کوچیک طلا نمی کنن!

جالب تر اینجاست که پیدا کردن شنها هیچ ارزشی برای اون آدمها نداره...و به همین خاطر هر بار از دیدن یا پیدا کردن شن خودشون هم احساس خوبی پیدا نمی کنن...چون چیز با ارزشی پیدا نکردن....دلیلش هم سادست....اونها عادت نکردن که دنبال "طلا" بگردن...

ولی "جویندگان طلا" هر چقدر هم برای پیدا کردن "طلا" زحمت بکشن بعد از پیدا کردن اون فریادی از شادی می زنن....این طوری هم خودشون احساس خوبی پیدا میکنن از پیدا کردن اون چیز با ارزش هم به اون طرف مقابلشون یه هدیه میدن....بدون شک اگه رودخونه هم احساس داشت دوست داشت که از درونش طلا پیدا بکنین!!

مطمئن باشین پیدا کردن طلا در درون آدمها آسون تر از رفتن به آلاسکا هست...و خوب بدون شک خیلی هم با ارزشتر از اون طلاهای آلاسکاست....

معیار سنجش

دیروز و امروز داشتم به این فکر می کردم که گاهی معیارهای این دنیا برای سنجش آدمها معیارهایی هستن که "شازده کوچولو" بهشون میگفت معیار "آدم بزرگها".....معیارهاشون نه اینکه غلط باشه...ولی خوب معیارهایی هستن برای زندگی کردن در دنیایی که "آدم بزرگها" ساختن....و این دنیایی که آدم بزرگها ساختن اندازه عقل کوچیک خودشون کوچیکه! معیارهای آدم بزرگا چیزهایی هستن که فهمیدنش احتیاج به فکر و احساس نداره ....

ولی معیارهای مهم دیگه ای هم به نظر من هست...معیارهایی که می تونن کاملا نظر من رو در مورد یه کسی تغییر بدن....و خیلی هم با ارزش هستن...معیارهایی که درک کردن اونها فکر و فهم احتیاج داره و مهمتر از اون نیاز به احساس داره.....به همین خاطر هست که بی اندازه با ارزش هستن...

فکر و احساس آدمها با ارزشترین ابزارهای کشف حقیقت هستن که بشر در اختیار داره....و خوب مسلما ویژگیهایی که با استفاده از فکر و احساس کشف میشن خیلی با ارزشتر از  ویژگیهایی هستن که با چشم میشه بهشون پی برد....
با 2 تا دوست کاملا متفاوت داشتم در 2 تا موقعیت متفاوت در این زمینه حرف میزدم....یکی از اون دوستام رو داشتم بهش میگفتم که خوب تو چیزهای باارزشی مثل یکرو و ساده بودن در خودت داری که می تونه نظر یه نفر خاص رو در موردت عوض بکنه....بعد با یه حالتی گفت که "برو بابا این چیزا که برای کسی مهم نیست! آدم هر چی بدجنس تر باشه بهتره! بیشتر روش حساب میکنن"....خوب حداقل در اون مورد خاص من جواب قانع کننده ای نداشتم که بهش بدم!   

با یکی دیگه از دوستام هم داشتم حرف میزدم...بهش میگفتم که این کسایی که اطرافمون هستن یه سری ویژگیهای واقعا عالی دارن....ولی متاسفانه درصد کمی از اجتماع به این ویژگیهای خوب در سنجیدن اهمیت میدن...و خوب این واقعا تاسف آوره! مثلا تا حالا شده شما در مورد یه کسی از یکی که میشناستش پرسیده باشین و اون طرف اول از همه گفته باشه خیلی دلسوز و مهربونه....یا اینکه مثلا قشنگ میخنده؟.....

گاهی آدمها گم میشن در نیازهای این دنیایی و خوب معیار سنجششون هم از جنس همین نیازها میشه....در حالیکه بشر و نیازهای بشر بسیار فراتر از این هست. :)

عید غدیر

امروز عید غدیر بود....من تولد قمریم همین روز عید بوده....امام علی (ع) همیشه یه شخصیت فوق العاده هست برای من....گاهی با خودم فکر میکنم که واقعا چه عذابی میکشیده در بین یه ملتی که نمیفهمیدن و درک نمی کردن...

تفاوت افکار

اتاقم رو یه مقداری داشتم مرتب می کردم...یه سری برگه هایی رو دیدم که مربوط به پارسال و اتفاقهای پارسال بودن....خوب در کل برام جالب بود خیلی...فکرهایی که اون موقع داشتم....تفاوتهایی که در طول یک سال ایجاد شده....نمی دونم شاید 1 سال پیش اگه می خواستم افکارم رو در یک سال آینده پیش بینی کنم چه چیزهایی ممکن بود پیش بینی بکنم....

یکی بودن :)

تا حالا گهگاهی عکس العمل های آدمها در قبال موضوع های ساده مدتها تو ذهنم موندن….خیلی فرق میکنه وقتی بتونی با یه دوستی کاملا "یکی" باشی….اینطوری هم کلی احساس آرامش پیدا میکنی هم کلی احساس اعتماد و هم اینکه خوب بیشتر میتونی ازش کمک بگیری…:)

آدمهای بیچاره!

یه جمله ای یه جا خوندم جالب بود! نوشته بود که "آدمهای بیچاره آدمهایی هستند که شاد بودنشان فقط با اجازه بقیه امکان پذیر است"...به مفهوم جمله که فکر کنین به نظرم خیلی حرف جالبیه....و شامل یه مجموعه ای از آدمها میشه که هم شاد بودن رو درست بلد نیستن هم اینکه اونقدر اراده ندارن که بتونن شادی که چیزی کاملا درونی هست رو بدون واسطه دیگری داشته باشن...

یه دسته دیگه از این آدمها هم می تونن کسایی باشن که به شدت زندگیشون تحت تاثیر یه فرد دیگه ای هست....همه این دسته ها به نظرم آدمهای بیچاره ای هستن....