موفقیت….به چه قیمتی؟!

یه سوالی رو سالهاست که از خودم میپرسم…."موفقیت…به چه قیمتی؟!"….

می دونین گاهی برای آدمها موفقیت در یه چیزی اونقدر ارزش داره که برای رسیدن به اون موفقیت احساس نمیکنن که چه چیزهایی رو دارن از دست میدن…یا اگر متوجه میشن بهای چیزی رو که به دست میارن در اذای چیزهایی که دارن از دست میدن رو با ارزشتر میدونن…

و در بین این داد و ستد برای به دست اوردن موفقیت برای افرادی که در راه کسب موفقیت تلاش میکنن گاهی معیارهای انسانی در برابر معیارهای مادی خیلی خیلی کم ارزش میشن …و به نظر من این اتفاق اصلا به هیچ وجه خوش آیند نیست….

بعضی از آدمها اعتقاد دارن که ارزشهای انسانی اونقدر چیزهای با ارزشی نیستن که به خاطرش فرصت از دست دادن موفقیت رو از دست بدیم…

من یادمه که چند سال پیش برای ورودی به پیش دانشگاهی یه مصاحبه عقیدتی داشتم!!(تاسف آوره البته!) مصاحبه که میکردم حاضر نشدم چیزی که خلاف واقعیت یا عقیدم هست رو به اون کسی که باهام مصاحبه میکرد بگم…اعتقاد داشتم که پیش خودم کار قشنگی نیست که به خاطر اینکه قبولم بکنم خلاف واقعیت رو بگم! خلاصه من رو رد صلاحیت کردن!! دلیل عمدش این بود که گفته بودم من موسیقی رو هر نوعی که دوست داشته باشم رو گوش میدم و خودم هم پیانو میزدم اون موقع ها! (الان دیگه سالهاست که پیانو نزدم…)..از رد صلاحیتم عصبانی شدم ولی ناراحت نشدم….

بعد خلاصه برای اون پیش دانشگاهی هم یه آشنا پیدا کردیم که سفارش کرد قبولم کردن! قبل از اینکه ثبت نام کنم مدیر اونجا بهم گفت: "حرفهایی که الهی قمشه ای میزنه رو گوش نکنیها! موسیقی در اسلام حرام است!" (رادیو تلویزیون رو هم قبول نداشت! )

من به نظرم بسیاری از معیارهای اخلاقی و انسانی هستن که خیلی خیلی ارزشمندتر از موفقیتهای این دنیا هستن….آلبرت آینشتین یه جمله قشنگ داره در این مورد: "تلاش کن که انسان پایبند به ارزشها باشی نه فقط یه انسان پایبند به موفقیت".

گل 200 میلیون پوندی

یه اتفاق نسبتا ساده باعث شد که به خیلی چیزها فکر بکنم…چند هفته پیش بازی نیمه نهایی فوتبال باشگاههای اروپا برگزار شد…بازی برگشت بین دو تا تیم انگلیسی "لیورپول" و "چلسی" رو 30 دقیقه آخرش رو تماشا کردم…قبلا خیلی فوتبال نگاه میکردم….تازگیها به شدت گدشته نیست ولی همچنان علاقمند هستم…

گزارشگر بازی میگفت که کارشناس ها حساب کردن که اگه تیم چلسی به فینال نتونه برسه 200 میلیون پوند ضرر خواهد کرد!! و خوب 200 میلیون پوند اصلا رقم ساده و قابل چشم پوشی نیست!

بیشتر طول بازی رو چلسی 1 بر صفر عقب بود از لیورپول…و این نتیجه باعث حذف چلسی و راه پیدا نکردنش به فینال میشد….دقیقه 92 بازی بود که چلسی یه موقعیت خیلی مناسب برای گل زدن داشت….که توپی که به "گود جانسون" رسید و دروازه تقریبا خالی روبروش بود رو نتونست گل بکنه….و این گل نزدن باعث حذف چلسی شد!

خوب شاید این اتفاق یه روند طبیعی در فوتبال به حساب بیاد…خیلی از موقعیتهای گل هستن که مهاجمین از دست میدن…ولی این از دست دادن موقعیت برابر با حذف چلسی و یه ضرر 200 میلیون پوندی برای این باشگاه شد….

در واقع میشه گفت که "گود جانسون" یه موقعیت 200 میلیون پوندی رو از دست داد و یه گل 200 میلیون پوندی رو نتونست بزنه!

در مورد زندگی آدمها داشتم فکر میکردم…تو زندگی هر کسی گه گاهی فرصتهایی پیش میان که شبیهشون خیلی کم تکرار میشن…یا شاید هرگز دیگه تکرار نشن…این جور وقتها اگه درست از اون موقعیت استفاده نشه دیگه اون وقت رو شاید هیچ موقع دیگه نشه جبران کرد…در حقیقت وقتی که یه فرصت 200 میلیون پوندی برای گل زدن هست و از اون استفاده نکنیم…حتی اگه صدها گل هم بعد از اون بزنیم هرگز نتونستیم یه گل 200 میلیون پوندی بزنیم!

برجسته ترین فرصتها وقتهایی پیش میان که کمتر کسی انتظارش رو داره….و فقط آدمهای بزرگ هستن که از موقعیتهای خوب در لحظه مناسب استفاده میکنن…

متلک!

من برای کارهای جانبی و غیر از دانشگاه از خونه معمولا کم بیرون میرم...ولی گه گاهی دوست دارم تنهایی برم و قدم بزنم...بعضی وقتها جاهایی که خلوت هستن...چون فکر کردن رو دوست دارم...و گاهی جاهایی که شلوغ هستن....شلوغ بودن و انبوه آدمها هم برام جالب هستن خیلی...

این قسمت نوشته رو واقعا با خجالت دارم مینویسم! من واقعا نمیدونم که چرا انقدر مردم بیکارن که به دخترهای مردم متلک میگن!! خواهر کوچیکم گه گاهی شکایت داشت از این مساله، من خودم چون خوب هیچ موقع پیش نیومده بود که در موقعیت متلک قرار بگیرم احساس نمیکردم جدی باشه!!!

ولی چند باری که جاهای شلوغ رفتم تقریبا درصد زیادی از پسرها(متاسفانه بیش از 50 درصد!) به یه نحوی یه حرفی رو به صورت متلک به دخترهایی که از کنارشون رد میشدن میگفتن...یا آروم یا بلند...

خوب این اصلا خوب نیست! و من کاملا متاسفم از بابتش...شاید یه نوعی برگرده به همین که تفریح سالم تقریبا در جامعه ما وجود نداره...

دوران جوانی

"کمان قدرت آدمی ممکن نیست همیشه کشیده بماند و ضعف بشری نیازمند است به اینکه از تفریحات مجاز نیرویی تازه بگیرد" از کتاب دن کیشوت.

هفته پیش که از دانشگاه برمیگشتم و در حال رانندگی بودم با خودم فکر میکردم که از بهترین سالهای جوانی و زندگیم چطوری دارم استفاده میکنم....یه کمی که فکر کردم از دست خودم عصبانی شدم!!

شاید بیشتر از 80% از وقت مفیدم رو صرف درس خوندن(به میزان کم!) یا کتاب های غیردرسی و نوشته های صفحه های وب (به میزان زیاد!!) میکنم! یا اینکه دارم به یه موضوعاتی فکر میکنم....

ولی واقعا این همه چیزی نیست که از یه جوون میشه انتظار داشت!! با خودم فکر میکردم که درسته که الان جوون هستم و باید از قدرت فکری جوانی استفاده بکنم...ولی زندگیم تا حد زیادی شبیه کسایی شده که در دوران بازنشستگی به سر میبرن!(البته بازنشستگی در کشورهای متمدن)...وقت زیادی رو صرف مطالعه و فکر کردن می کنن...

شرایط اجتماع ما طوری هست که واقعا اصلا تفریح سالم و راحت رو من نمیشناسم! یادمه سال پیش با 2 تا پسر عموهام با ماشین رفتیم دم در خونه یکی از دوستام یه کاری باهاش داشتم....کارم زود تموم شد و برگشتم خونه...اینطوری از یه 4 راهی به فاصله مثلا 10 دقیقه مجبور شدم 2 بار رد بشم! یه پلیس اونجا وایساده بود از سپاه بود فکر کنم یا نیروی انتظامی! بهم گفت اگه یه بار دیگه از اینجا رد بشی ماشین رو میخوابونم!!!(منظور از خوابوندن توقیف کردنه!!) به نظرم انقدر توهین بزرگی هست که هیچ عذرخواهی نمی تونه باعث بشه فراموشش کنم!! (هر چند که عذرخواهی هم قرار نیست بشه وقتی این جور برخوردها "انجام وظیفه" اسمش گذاشته میشه!!) خلاصه من انقدر متاسف شدم (هنوز هم که دارم دوباره مینویسم متاسف و عصبانی میشم!!) که با خودم گفتم زندگی در خارج از ایران حتی اگه 80% سخت تر از ایران باشه بازم معقوله که یه عده به خاطر همین فشارها مهاجرت میکنن...در حالیکه مهاجرت اصلا کار آسونی نیست...(جایی خوندم که در یه نظر سنجی از جوانهای ایرانی بیش از 50% دوست دارن که مهاجرت کنن و این آمار در نوع خودش یه فاجعه هست...).

خلاصه واقعا انقدر شرایط برای تفریح سالم وجود نداره و انقدر به خاطر طبیعی ترین نیازهای انسان محدودیت و فشار هست که احساس میکنم دوران جوانیم کاملا در حال از بین رفتن هست.

بزرگترین مشکلی که هست اینه که تفریح سالم رو به عنوان حق طبیعی هر فردی به حساب نمیارن و هیچ کمکی در این راه نمی کنن...واقعا یه کسی بخواد به صورت سالم خوش باشه امکانش براش نیست!! به همین خاطر هست که درست شاد بودن و شادی کردن رو هم در جامعه نمیبینم! مثلا بعد از پیروزی های تیم های ورزشی در سطح ملی باید کاملا منتظر آشوب و شیشه شکستن بود به جای دیدن جشن و شادی...

واقعا من کاملا حق دارم که بتونم لحظاتی از هفته رو کاملا تفریح کنم و شاد باشم...به صورت کاملا سالم ولی متاسفانه شرایطش اصلا آماده نیست...

همینطور که به همه این چیزها فکر میکردم صدای ضبط ماشین رو برخلاف همیشه بلند کردم! و خودم هم بر خلاف همیشه شروع کردم به تند رفتن!! گفتم حداقل یه کمی به بقیه از این راه بگم که منم جوونم!!

حوا...

یه کتاب نوشته "مارک تواین" هست "خاطرات حوا"...کتاب کوچیکی هست در حد 50 صفحه....آخرین صفحه کتاب خیلی قشنگه...و آخرین جمله کتاب که از زبان آدم گفته شده:

و آدم بر گور حوا چنین گفت:

                                    

                             با حضور حوا، همه جا بهشت من بود.