۵ تا کتاب من

خوب این سوال خیلی طولانی شد... جواب خودم رو هم در مورد کتابها بگم‌ :> اول یه توضیحی بدم... مقصود اصلی از سوال در واقع این هست که اون کسی که ازش سوال پرسیده میشه بگه چه کتابهایی براش این درجه از ارزش و اهمیت رو دارن یا این احساس نیاز رو میکنه که این کتابها می تونن سالها همراهش باشن و ازشون خسته نشه که به این دلایل بخواد با خودش ببره و بتونه بارها بخونتشون... اگر منظور سوال این باشه من هیچ کدوم از کتابهایی که تاحالا خوندم رو با خودم نخواهم برد! و با همون ۵ تا کتاب سفید میرم به جزیره :> ولی اگه قرار باشه جواب به سوال حالت واقعی تر داشته باشه کتابهایی با این موضوع ها با خودم می برم:
۱) کتابی که اطلاعات کاملی در مورد شناخت گیاهان٬ روشهای کشت و کارشون و خواص دارویی و درمانیشون داشته باشه. (دوست دارم از زمانی که اونجا هستم برای یاد گرفتن این چیزها استفاده کنم)
۲) کتابی که اطلاعاتی در مورد نحوه ماهیگیری و شکار حیوانات داشته باشه.
۳) کتابی که در مورد تمرین های ذهنی و مراقبه و ارتباط با طبیعت باشه. (مثلا کتابهایی که در مورد آموزش یوگا هستن)
۴) کتاب نفیسی که غزلهای حافظ ( البته سعدی رو ترجیح میدم ولی در مورد سعدی کتاب نفیس غزلیاتش رو ندیدم) رو همراه با مینیاتورهایی از چهره های انسان داشته باشه.(این قسمت نقاشی هاش برام مهمه :> )
۵) یه دونه کتاب رو هم برای نوشتن سفید همراه خودم می برم. :>

بین کتابهایی که با خودم می برم قرآن رو نمی برم... به خاطر اینکه من نحوه خوندن قرآنم به صورت تحلیلی هست و برای تحلیل٬ بردن فقط خود قرآن اصلا برام کافی نیست... باید دسترسی به تفسیرها و توضیح های مختلف هم داشته باشم... اینطوری ممکنه یه جاهایی رو بخونم و متوجه نشم و خوب دوست ندارم چنین اتفاقی بیفته... به علاوه نیازهایی که در قرآن پیش بینی شده نیازهایی برای زندگی اجتماعی هست و شرایط اونجا متفاوته... ترجیح میدم قرآن رو برای وقتی بذارم که دسترسی به منابع مختلف دارم...
در مورد فلسفه هم همینطوره... من فلسفه رو خیلی دوست دارم ولی کتاب فلسفی با خودم نمی برم... بازم به خاطر اینکه نیازهای اونجا با نیازهای الانم فرق میکنه...

یه نکته جالب هم در مورد انتخاب <شاو> در مورد کتابهای سفید بگم... شوپنهاور اعتقاد داره که بیشتر دانستن باعث عذاب بیشتر میشه... روی همین حساب این انتخاب می تونه انتخاب فلسفی جالبی هم باشه. :>

پی نوشت ۱: دلیلی که کتاب غزلیات رو اصرار دارم که با مینیاتور باشه در همین ارتباط هست. ;)

پی نوشت ۲: دومین سوره از قرآن (به ترتیب نزول) سوره القلم هست که امروز در ۶ ساعت مداوم خوندنش از روی تفسیرهای مختلف رو تموم کردم... وبلاگ قرآن کتاب الهی در موردش نوشتم.

جواب جرج برنارد شاو به سوال قبلی

جرج برنارد شاو در جواب سوال اینکه کدوم ۵ تا کتاب رو به اون جزیره دور افتاده می بره جواب داد: ۵ تا کتاب سفید (Blank books) با خودم می برم. :>

در مورد علت جوابی که داده استدلالهای جالب و متفاوتی میشه کرد...

یه مطلبی هم برای خودم جالب بود... کسایی که یکی از کتابهاشون رو قرآن نوشته بودن نگفته بودن که دلیلشون از انتخاب قرآن چی هست... من خودم این برداشت رو داشتم که به این خاطر که خوندنش ثواب داره چنین انتخابی داشتن... حالا لطفا اگر غیر از این هست و دوست داشتین دلیلتون رو هم بنویسین. ممنونم :)

یه اتفاقی هم از دوران کودکیم یادم اومد جالبه براتون تعریف بکنم ;) من خوب الان کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم و جزو کارهایی هست که واقعا با علاقه انجامش میدم... سلیقم اینطوری نیست که هر کتابی رو بخونم ولی هر کتاب خوبی رو که در سبکهای مختلف خوندم خیلی دوست داشتم تاحالا... ماجرا از این قراره که من همیشه هم اینطوری نبودم D:‌ یعنی عمر کتاب خوندن من حدود ۶-۷ سال هست و بیش از نیمی از کتابهایی که خوندم رو هم در ۲ سال اخیر خوندمشون... این خاطره ای هم که می خوام بگم به سن دبستان من برمیگرده... ماجرا اینطوری بود که خوب من خیلی شیطون بودم و کلا اینطوری نبودم که یه جایی بند بشم D: امتحانها که تموم میشد و تابستون میشد دیگه آماده هر گونه شیطونی بودم! بعد یادمه که تابستون ها مامانم یه کتاب بهم می دادن (مثلا یکی از جلدهای قصه های مجید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی) می گفتن اینو اگه تا آخر تابستون بتونی تموم کنی جایزه داری!‌ :)) یادم نمیاد هیچ موقع کتاب رو تموم کرده باشم که جایزه گرفته باشم! :)) دیگه از بس نا امید شده بودن از کتاب خوندنم برای پایان هر فصل جایزه گذاشته بودن! D:

پی نوشت: حالا که صحبت از کتاب خوندن شد یه سایت در ارتباط با طبقه بندی و معرفی کتابها هست که به نظر من جالبه... چند ماهی هست که عضو هستم... میشه در مورد کتابهای مختلف اطلاعاتی رو به دست اورد یا review‌ در موردش خوند... خلاصه امکانات جالبی داره یکی از امکاناتش امکان لینک به کتابهایی هست که خوندین... مثلا برای من توی این لینک به صورت تقریبی کتابهایی که خوندم رو توی طبقه های مختلف (bookshelves) لیست کردم.

۵ تا کتاب

از جرج برنارد شاو (من خودم علاقه زیادی به جرج برنارد شاو دارم) سوال جالبی رو پرسیده بودن که به نظر من جالب بود که این سوال رو اینجا هم مطرح کنم که شما هم بهش جواب بدین :> سوال این بود که:
<اگر قرار بود که شما به جزیره کاملا دور افتاده ای که بدون هیچ امکاناتی هست برای همیشه تبعید بشین و اجازه داشتین که فقط ۵ تا کتاب با خودتون ببرین چه کتابهایی رو می بردین؟>
در صورت سوال چرا رو نپرسیدن ولی شما دلیلش رو هم لطفا بنویسین. :>
(خیلی هم سوال رو پیچیدش نکنین... فرض کنین اینطوریه که گفته دیگه ;) )
بعد از اینکه بقیه جواب دادن جواب جرج برنارد شاو رو هم براتون می نویسم. :>

توضیح: قبلا چند تا پست در ارتباط با آرتور شوپنهاور نوشته بودم... اونجا تاکید کرده بودم که فلسفه شوپنهاور رو نباید اصلا ناشی از یک ذهن بیمار و افسرده دونست چون این فلسفه در نوع خودش پیچیدگیهای خاصی داره و اصلا به سادگی که به نظر میاد نیست و در ضمن تاثیرات زیادی روی آدمهای بزرگ داشته... یکی از کسانی که از فلسفه شوپنهاور تاثیر زیادی گرفته جرج برنارد شاو هست.

پی نوشت ۱: ممنونم بابت کامنتهای پست قبلی :) کامنتهای پست قبل رو به دلیل اینکه احتیاج به یه سری جوابهای مفصل داشت فعلا جواب ندادم که اگر کس دیگه ای هم میخواد نظری بده بنویسه یه فرصتی همش رو حتما جواب می نویسم :> ولی خوب کامنتهای دو تا پست قبل رو جواب دادم... بازم از همگی بابت نظرهای خوب و قشنگتون ممنونم. :)

پی نوشت ۲: همونطوری که ریواس توی کامنتهای پست قبلی نوشته بود سیستم بلاگرد قسمت پینگی که داره میشه همزمانش بقیه جاها مثل بلاگ رولینگ هم پینگ کرد خلاصه پیشنهاد میکنم برای پینگ از صفحه پینگ بلاگرد با انتخاب تمام گزینه هاش استفاده بکنین. لطفا اگر این تصمیم رو گرفتین به من هم بگین که لینک وبلاگتون رو در بخش بلاگرد اضافه بکنم... ممنونم. :) 

پی نوشت ۳: جواب این سوال رو از طرف ریواس و سمن تقریبا می تونم حدس بزنم چه کتابهایی هست! :)) ریواس که توی زلزله هم با خودش کتاب رو برده بود چه برسه به جزیره ;) D:

پی نوشت ۴: کامنتهای پست قبلی رو جواب دادم... سعی کردم تا جایی که میشه نظرهای خودم رو ننویسم که بحث اعتقادی نشه... چون خوب تمام نظرهایی که در جواب سوال لطف کرده بودین و نوشته بودین درست هستن و نمیشه گفت چی درست هست چی غلط هست فقط نظرهای شخصی هست که این بین باعث تفاوت میشه... بازم ممنونم از همگی :)

فهم قرآن

به نظر شما برای فهم قرآن چه شرایط و ویژگیهایی لازم هست؟

برای اینکه سوال دقیق تر بشه کمی بیشتر در موردش توضیح میدم.
در صورت سوال کلمه <فهم> نوعی شناخت وابسته به فاعل هست به این معنی که معیار دقیقی برای تشخیص اینکه به چه چیزی فهم گفته میشه وجود نداره... بنابراین قضاوت اینکه این فهم به چه معنی هست بر عهده تشخیص خودتون باشه. به عنوان یه نکته اضافه تر بگم که منظور من از <فهم> در این سوال این بوده که اگر به کل حقایق موجود و قابل درک برای بشر در قرآن عدد ۱۰۰ رو نسبت بدیم <فهم> شامل کسی میشه که بیشتر از ۸۰ فهمیده.
شرایط و ویژگیها رو در صورت سوال به صورت لازم پرسیدم ولی منظورم به صورت دقیق تر شرایط و ویژگیهای لازم و کافی هست. 

پی نوشت: یه پست جدید برای وبلاگ نوشته ها گذاشتم.

پی نوشت ۲: سیستم بلاگ رولینگ رو میخواستم برای وبلاگم پیاده سازی کنم که تازگی فی لترش کردن برای همین سیستم بلاگرد رو فعلا پیاده سازی کردم (قبل از <لینک دوستان> گذاشتمش توی وبلاگم) که هر موقع اون دو تا وبلاگ دیگه ام رو Update میکنم Ping بکنم که معلوم بشه لازم نباشه که پی نوشت بنویسم. دوستانی که می دونستم از سیستم بلاگرد برای پینگ استفاده میکنن رو هم اضافه کردم به این لیست.
اگر کسی هست که از پینگ بلاگرد استفاده میکنه لطفا بگه تا اضافه بکنم به لیست که هر موقع Update‌ کرد متوجه بشم. ممنونم. :)
اون که داره کتاب می خونه نشون دهنده اینه که وبلاگ Update‌ شده و این کتاب خوندن رو تا ۴۸ ساعت بعد از update شدن وبلاگ ادامه میده. ;)

شروع جدی وبلاگ قرآن کتاب الهی و ...

امروز وبلاگ قرآن کتاب الهی رو به صورت جدی شروع کردم... اولین سوره (به ترتیب نزول قرآن) سوره علق هست که در چند تا پست جدا در موردش توضیح نوشتم.
برای نوشته های وبلاگ قرآن کتاب الهی خیلی احتیاج هست که وقت بگذارم برای همین ممکنه که فاصله بین نوشته هاش کمی طولانی بشه هرچند سعی میکنم که خیلی سریع این کار رو انجام بدم ولی برای هر سوره قرآن حجم خیلی زیادی از نوشته های مختلف رو باید بخونم که این کار خیلی وقتگیر هست... برای اینکه یه نظم و سیستم مشخصی داشته باشه وبلاگ قرآن کتاب الهی  یه مدت طولانی فکر کردم تا بتونم به نتیجه ای برسم. امیدوارم که این سیستم براتون قابل استفاده باشه. :)
وبلاگ نوشته های من رو هم امروز یه پست جدید براش نوشتم که یه خبر علمی هست که به حوزه اخلاق و فلسفه هم ارتباط پیدا میکنه.
*******
برای پست قبلی ئه سرین یه کامنت خیلی جالب و بامزه نوشته بود که خوندم کلی خندیدم! :)) با توجه به اینکه چند وقتی هم هست حواسم نبوده که ازش تشکر کنم و کاملا گلایه به جایی رو نوشته همین جا وظیفه خودم می دونم که از ئه سرین بابت این کامنتش و سایر موارد تشکر کنم. ;) یه قسمت از کامنت رو paste می کنم که یه کمی هم توضیح بدم که اگه در جریان نیستین بدونین D:
پروژه وبلاگهای آتی ِ‌امیر: وبلاگی در مورد نانوتکنولوژی- وبلاگی برای چگونه همسر مناسب خود را بیابیم،‌ با دعوت از سمن به عنوان کارشناس برنامه - وبلاگی در مورد روانشناسی اجتماعی- وبلاگی درمورد فی لتر- وبلاگی در مورد تازه های علم - وبلاگی در مورد آنچه در ایمیلها دریافت می کنیم و حقیقت ندارند!‌به عنوان اولین پستش هم پروژه اون عروسک ِ‌جاندار!- وبلاگی در مورد چگونه کامنت بگذاریم برای دوستان- وبلاگی در مورد ایمیلهایی که خودم به دوستان می فرستم با موضوع آداب ارسال ایمیل! وبلاگی درمورد طالع بینی، تستهای روانشناسی(با لینک مستقیم به ولاگ روانشناسی البته)، و... ادامه دارد.....(تازه تهش هم می گه به فکر یه ایده جدیدم!) دونقطه دی
اینهایی که ئه سرین نوشته هر کدوم بر اساس علایق یا رفتارهای من هستن! :)) مثلا اون جریان آنچه در ایمیلها دریافت میکنیم و حقیقت ندارد اینطوریه که ایمیلهایی که برام فروارد میکنن و اطلاعاتی که توش هست اشتباهه یا حقیقی نیست رو با مدارک مستدل reply میکنم و توضیح میدم در موردش! :))‌ اون عروسکه هم یکی از همون پروژه ها بود! تازه یه سریش رو هم reply نمیکنم ولی خودم که خواستم فروارد کنم توضیح مینویسم که مثلا این اطلاعاتش به این دلایل غلط هست D: 
همین جا لازمه که علاوه بر ئه سرین از سمن هم بابت ایمیلهای قشنگی که برام می فرسته تشکر کنم.
ولی واقعا به فکر ایده وبلاگ پنجم هستما! دو نقطه دی D:

زلزله

در لحظه ای که تهران زلزله اومد (اگر این بار رو متوجه نشدین یا نبودین بار پیش) وقتی متوجه زلزله شدین دقیقا در اون لحظه به چی فکر کردین یا به یاد چی افتادین؟ (سوال برای حالتی هست که متوجه زلزله شده باشین.)

پی نوشت: نوشته هایی که در موضوع <طرح یک پرسش> هست بدون توجه به پستهایی که بعدش می نویسم همچنان برای نظر دادن معتبر هستن.

وبلاگ جدید و موضوع جدید :>

خوب وبلاگ چهارم رو هم به اسم <قرآن کتاب الهی> از امروز شروع کردم. :> در مورد موضوع و سبک نوشته های وبلاگ چهارمم پست اولش توضیح نوشتم. آغاز نوشته هاش برای بعد از امتحانات پایان ترمم خواهد بود.
دومین موضوع جدیدی که به وبلاگ اندیشه ها قصد دارم اضافه بکنم نوشته هایی هست که به صورت طنز نوشته شدن و سبک نگارششون ادبی هست. موضوعات طنز رو متنوع انتخاب میکنم هم روزانه ممکنه باشن هم طنزی که جنبه انتقادی داشته باشه. :>
اسم این موضوع بندی جدید طنز با سبک و سیاق ادبی هست.

پی نوشت: یه پست در مورد افسانه غرانیق که کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی بر اساسش نوشته شده وبلاگ نوشته ها گذاشتم.

نظردهی و بخش طرح یک پرسش

ممنونم از دوستان عزیزم که در این مدت احوال پرسی کردن و کلی حرفهای پر محبت بهم گفتن...همون روزهای اول صادق عزیز یه e-mail خیلی قشنگ نوشته بود برام که کلی خوشحالم کرد... ممنونم ازت بابت لطفت :) امروز هم که پیغام های محبت آمیز قاصدک عزیز رو خوندم اینطور فکر کردم که خوب نیست که بخش کامنت رو غیر فعال بذارم بمونه... آلبالو خانم هم در جواب کامنتم نوشته بودن که بهتر بود که بخش نظر سنجی رو فعال میذاشتم... برای همین قبل از شروع کردن به نوشتن تصمیم گرفتم که دوباره بخش نظردهی رو فعال بکنم. الان که فرصتش پیش اومد دوست دارم که از همگی هم تشکر بکنم بابت نظرهای خیلی خوبی که برای نوشته هام می نویسین. :)
تا الان برای اضافه کردن دو تا بخش جدید به وبلاگم تصمیم گرفتم و احتمالا وبلاگ چهارم رو هم با یه موضوع خاص شروع بکنم. :> موضوع خاصی که برای وبلاگ چهارم در نظر دارم برنامه ریزی کردن برای نوشتنش خیلی سخته برای همین تا قبل از اینکه بتونم یه روش خوب پیدا کنم برای نوشتنش در موردش چیزی نمیگم.
خوب یکی از قسمتهایی که به وبلاگم اضافه میشه اسمش <طرح یک پرسش>
 هست که نوشته اون پست فقط یک سوال هست...یه موضوع بندی جدا هم بهش اختصاص دادم... حالا به عنوان اولین مطلب با این موضوع فکر میکنین اون بخش جدید دوم چی باشه و موضوع وبلاگ چهارم به چه چیزی اختصاص داشته باشه؟:>

پی نوشت۱: می دونم که خیلی ها درست می تونن جواب بدن ;)
پی نوشت۲: دقیقا گذاشتم قبل از امتحان هام تحولات جدید رو اعمال کردم! ;)

فال حافظ

من معمولا رانندگی که میکنم رادیو گوش میکنم اگر برنامه خوبی داشته باشه یا اینکه اخبار باشه و اگر خوب نباشه برنامه هاش انتخاب بعدیم نوار هست...
امشب که از دانشگاه بر میگشتم (ساعت ۱۱:۳۰ شب) رادیو پیام یه برنامه ادبی داشت که مخصوص سه شنبه شبها هست. توی این برنامه امشب هم فال حافظ میگرفت. اون آقایی که مجری برنامه هست انصافا ادبیات رو خوب میشناسه و چند تا برنامه ادبی دیگه هم که ازش شنیده بودم خوب تحلیل میکنه...صدای خوبی هم داره...
برنامه امشب یه فال حافظ گرفته بود و تفسیرش میکرد... از لحاظ ادبیات خوب حرفهاش کاملا درست بود ولی تعبیرهایی که در ارتباط با فال میکرد خیلی تعبیرهای دور از ذهنی بودند! (البته فال گرفتن منوالش همیشه همینطوری هست که باید کلی خلاقیت نشون داد تا بشه به موضوع ربطش داد.)
من به عنوان یه عقیده شخصی به فال حافظ اعتقادی ندارم. (البته به انواع دیگه فال هم اعتقاد ندارم) ولی فال حافظ از این جهت خوبه که غزلهای حافظ اکثرا قشنگ هستن و خوب خوندنشون خالی از لطف نیست. خودم هم کم و بیش مناسبتهای مختلف فال حافظ میگریم مثلا هر دو سال گذشته رو که حافظیه رفتم فال حافظ هم گرفتم... یه بارش که اختصاصی بود و چون آخر شب ۲۸ اسفند بود و ۱ روز به عید مونده بود فقط من و دوستام بودیم بالای مقبره حافظ... ولی خوب هیچ موقع غزلهایی که جواب اومده رو به عنوان جواب نیت خودم قبول ندارم و برام جنبه راهنما نداره و فقط جنبه تفریحی و جالب بودن داره...
در کل من خیلی با قوانینش آشنایی ندارم ولی خوب از بین دوستام چند نفر رو می شناسم که به فال حافظ اعتقاد دارن و خوب میگن که براشون جواب داده. در مورد این اعتقادشون خوب ایرادی نمیشه بهشون گرفت وقتی براشون جواب داده.
شعرهای حافظ به خاطر رمزآلود بودنشون خیلی میشه معناهای مختلف ازش برداشت کرد و خوب برای همین هست که برای فال مناسب هستن.

پی نوشت ۱: یه کمی زیادی نوشته های این وبلاگم جدی شده بودن این یکی رو یه کمی روزمره نوشتم.
پی نوشت ۲: بعد از چندین سال که این وبلاگ رو دارم بالاخره پروفایل وبلاگم رو کامل کردم.

پی نوشت ۳: چون امتحانای پایان ترمم و زمان تحویل پروژه هام نزدیک هستن و خودم هم کمی خسته هستم و احتیاج به یه مدت بازسازی فکری دارم که یه کمی هم دور از فضای نوشتن فکر بکنم احتمالا نوشته بعدیم با فاصله طولانی خواهد بود.

پی نوشت ۴: <کتاب ماجراهای جاودان در فلسفه> رو امروز تمومش کردم... چند بار قسمتهایی ازش رو انتخاب کرده بودم و نوشته بودم.... یه شرح و توضیح مختصر در موردش وبلاگ نوشته ها نوشتم.
پی نوشت ۵: برای اینکه حالت نیمه تعطیل این وبلاگم بیشتر بشه بخش کامنتهاش رو فعلا غیرفعال کردم. چند تا تصمیم در مورد وبلاگ نویسی دارم که باید کمی بیشتر در موردشون فکر بکنم. این تصمیم گیری مدتی طول میکشه... نمی دونم شاید چند ماه طول بکشه... فکرهام در راستای این نیست که دیگه ننویسم در مورد این هست که چی بنویسم و چطوری بنویسم.

سالهاست که این داستان تکرار می شود!

بخشی از دفاعیات عبدالله نوری (وزیر کشور دولت اول خاتمی) در دادگاه ویژه روحانیت:
<اگر این آقا (دادستان) راست می گوید٬ وای بر روحانیتی که من در آن هستم و اگر این آقا دروغ می گوید وای بر روحانیتی که این آقا در آن قرار دارد....
اگر ثمره دینی ما پس از این همه سال٬ پرورش چهره ای چون من می شود وای بر این دین و اگر فردی مثل این آقا می شود وای بر این دین.>
از کتاب شوکران اصلاح (دفاعیات عبدالله نوری در دادگاه ویژه روحانیت).

این اتفاقی که در ادامه می نویسم مربوط به زمان جنگهای صلیبی هست که در جواب کامنت محبوبه خانوم توی پست قبلی نوشته بودم٬ صلاح الدین ایوبی رو فکر کنم باهاش آشنا باشین سردار فوق العاده معروف اسلام در زمان جنگهای صلیبی و سردار طرف مسیحی ها هم ریچارد بود که به ریچارد شیردل معروف هست:
<در یک مورد که سوء تفاهم بی اهمیتی رخ داده بود٬ صلاح الدین دو هزار و پانصد تن از اسیران مسیحی را قتل عام کرد. و ریچارد نیز برای مقابله با او به کشتار دو هزار و پانصد اسیر مسلمان فرمان داد. این سوء تفاهم به زودی مرتفع شد و آن دو سردار سخاوتمندانه از یکدیگر پوزش خواستند. ولی متاسفانه اسیرانی که در خاک خفته بودند فرصت آن نیافتند که از گذشت و جوانمردی فرماندهان خویش تمجید و تحسین کنند>
از کتاب ماجراهای جاودان در فلسفه

پی نوشت: من همیشه مسائل سیاسی رو خیلی کامل دنبال میکنم... هم سیاست داخلی هم سیاست بین اللملی... عقاید سیاسی مشخصی هم برای خودم دارم...ولی نوشته هایی که به سیاست ربط داشته باشه اصلا نمی نویسم چون احساس نمیکنم که سودمند باشه...وقتهایی که نوشته هام به سیاست ربط پیدا میکنن از نوشتنشون قصد سیاسی ندارم قصد این رو دارم که از دید اندیشه بررسی بشن... قصدم از نوشتن این نوشته هم فکر کردن بهش در حوزه اندیشه هست.

آشنایی با طرز فکرهای مختلف

عده زیادی هستن که در نوع فکر کردن و اندیشه هایی که دارن یه مشکل اساسی دارن و اون مشکل اینه که خارج از حیطه ای که قبولش دارن یا بهش اعتقاد دارن هیچ چیز دیگه ای رو نمی دونن و باهاش آشنا نیستن... این باعث میشه که در یه فضای فکری بسته فقط چیزهایی رو بدونن که هر کدوم به نوعی تایید کننده و بیانگر دیگری هست با یه طرز بیان متفاوت. این نوع از مطالعه و اطلاعات به سرعت آدمها رو به سمت تعصب میبره و اینکه به راحتی افکار بقیه رو زیر سوال میبرن و به واسطه چیزی که فکر می کنن درسته دیگران رو کوچیک و یا کم ارزش به حساب میارن...

متاسفانه درصد زیادی از انسانها در یه فضای فکری بسته با یه مجموعه فوق العاده محدود از اطلاعات، خودشون را به حق میدونن و از جایگاه کاذب برتر بودن به همه دیگه انسانها به چشم حقارت نگاه میکنن و افکار اونها رو نه تنها به هیچ وجه نمی فهمن بلکه به واسطه این نفهمیدن محکومشون هم میکنن...

علاوه بر این جالبه که اینجور آدمها وقتی که میخوان استدلالی برای رد نظر مخالف بیارن از نظام فکری خودشون استفاده میکنن و این دقیقا مثل اینه که برای تایید چیزی از خودش استفاده بکنی که از لحاظ منطقی یه دور باطل هست و هیچ اعتباری نداره...

 

پی نوشت: خوندن یه کتاب به اسم طریقت باطنی فاتحة الکتاب با موضوع اعتقادات الهی رو امروز تموم کردم و یه معرفی و توضیح مختصر در موردش وبلاگ نوشته ها نوشتم که اگر علاقه دارین یه اطلاعات کلی در موردش داشته باشین بخونینش.

 

پی نوشت ۲: نظر وزیر کشور در ارتباط با ازدواج موقت رو از سایت خبری بازتاب خوندم که به خاطر اینکه فی لتر شده اون بخش رو این نوشته از وبلاگ نوشته ها Paste کردم.

بازی

سمن برای دو تا بازی از من دعوت کرده که از اونجایی که هر حرفی که سمن به من بزنه برای من با کمال میل لازم الاجراست من هم با اینکه دوشنبه امتحان میان ترم دارم در این بازی شرکت می کنم :> جوابهایی که برای هر بخش می نویسم رو بدون اینکه بخوام خیلی مساله رو پیچیده و فلسفیش کنم انتخاب کردم :> و اما بخشهای مختلف:

بهترین لحظه عمرم:

نمی تونم به صورت خاص یه لحظه ای رو انتخاب بکنم... معمولا موفقیتها برام اونقدر مهم نیستن که جزو اتفاقهای مهم زندگیم باشن... مثلا برای کنکور ورودی دانشگاه من انتخاب اولم رو قبول شده بودم ولی روزی که اعلام نتایج بود تا طرفهای ظهر که خواب بودم! بعد تازه مامانم بیدارم کردن با ذوق و شوق گفتن که انتخاب اولت رو قبول شدی (برق صنعتی اصفهان) منم گفتم: آهان! :D بعد گفتن خوشحال نشدی؟! گفتم خوب چرا ولی می دونم تازه این اول راهه! کنکور فوق هم وضعیت نسبتا مشابهی داشت...این رو خبرش رو خودم گفتم بعد مامانم خیال کردن شوخی میکنم! :)) از موفقیتها خوشحال میشم ولی هیچ موقع برام زیاد مهم نبودن...هیچ موقع هم نتیجه برام هدف نبوده که رسیدن بهش برام جزو بهترین لحظه های عمرم باشه...

لحظه های خوب از لحاظ عاطفی خیلی زیاد داشتم که نمی تونم بهترینش رو انتخاب بکنم... نزدیکترین که به ذهنم میاد خبر تموم شدن موفقیت آمیز عمل قلب بای پاس بابا بود بعد از حدود 7 ساعت که توی اتاق عمل بودن و یه جراحی خیلی مشکل تموم شد...

 

بدترین لحظه عمرم:

به تلافی مورد قبلی این مورد رو تا دلتون بخواد توی ذهنم مثالهاش میاد!! دوست ندارم در موردشون حرفی بزنم...

 

بهترین اتفاقی که می تونه بیفته:

این مورد هم دوست دارم که یه چیز بعیدی رو انتخاب بکنم! بهترین اتفاقی که می تونه بیفته اینه که مثل آخر فیلم (The Game) یه جمعیت زیادی جمع شده باشن یه جا و بهم بگن که تمام اتفاقهای ناگوار 2-1 سال اخیر (که تعداد این اتفاقهای ناگوار و لحظه های بد بی اندازه زیاد هست) جزئی از یه بازی بوده و الان دیگه همه چیز تموم شده! و به مناسبت تموم شدنش جشن بگیرن...

 

بدترین اتفاقی که می تونه بیفته:

در این مورد هم دوست ندارم فکر بکنم... اتفاقهای زیادی هستن که هر کدوم می تونن بدترین باشن اگر اتفاق بیفتن...

 

عزیزترین فرد در زندگیم:

عزیزترین مفهومش خیلی گسترده هست...به راحتی نمی تونم کسی رو انتخاب بکنم چون عزیزان زیادی اطرافم هستن که برام عزیز هستن و این عزیز بودن مثلا در مورد اعضای خانواده هست، از نوع دوست داشتن هست، از نوع ارزش قائل بودن و احترام گذاشتن هست، از نوع عزیز بودن در دوستی هست و ...  

 

منفورترین فرد در زندگیم:

من معمولا با کسی اونقدر مشکل ندارم که حسم به نفرت برسه در موردش... آدمهایی که غیر منطقی باشن رو اصلا دوست ندارم... تا جایی هم که بشه ازشون دوری میکنم... ولی وقتهایی که این آدمهای غیر منطقی از لحاظ فکری به سمت حماقت میرن بیشتر آزارم میدن و وقتی که کسی از این دسته از آدمها مسئولیت سیاسی یه جامعه رو بر عهده بگیره به خاطر نتایج منفی بزرگی که برای جامعه داره این احساس آزار دهنده بیشتر میشه و اگر خودم جزئی از اون جامعه باشم این احساس برای من تبدیل به نوعی از نفرت میشه! حالا دیگه خودتون پیدا کنین پرتقال فروش رو ;)

 

نوشتم طولانی شد بازی دوم رو یه فرصت دیگه بازی میکنم :>


پی نوشت ۱: نوشته خیلی مختصری رو با موضوع عشق اروتیک وبلاگ نوشته ها نوشتم.

پی نوشت ۲: امتحان میان ترم که امروز داشتم نسبتا قابل قبول شد. ولی بی دقتی که باعث میشه نمره از دست بدم زیاد دارم. اگه دقت میکردم می تونستم خیلی خوب بشم.

پی نوشت ۳: از بالای درخت توت توی دانشگاه افتادم پایین و نتیجش اینکه دست چپم الان دیگه خارج از سرویس شده!