عشق از دیدگاه شوپنهاور

نوشته قبلی جمله ای از آرتور شوپنهاور نوشته بودم و نوشته بودم که آدم جالبی هم بوده...برای اینکه با یه بخش دیگه ای از نظراتش آشنا بشین یه قسمت دیگه از حرفهاش رو هم انتخاب کردم:

<عشق هیچ ابایی ندارد که با تمام خزعبلاتش از راه برسد... عشق می داند که چگونه نامه های عاشقانه و طره ی زلفش را حتی در اسناد دیوانی و مکتوبات فلسفی پنهانی راه دهد. عشق هر روز زمینه ساز و موجد شنیعترین و حیرت انگیزترین منازعات و مشاجره هاست٬ ارزشمندترین روابط انسانی را نابود می کند . استوارترین پیوندها را از هم می گسلد...این همه هیاهو و قیل و قال برای چیست؟... این همان ماجرای همیشگی مجنون است که لیلای خود را یافته.* (خواننده گرامی باید این عبارت را به زبان دقیق و گزنده ی آریستوفانس تعبیر کند.) چرا امری چنین حقیر نقشی چنین عظیم ایفا می کند؟>
آرتور شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و بازنمایی

* در متن اصلی به جای لیلا و مجنون جیل و جک اومده.

پی نوشت ۱: ممکنه که خیلی ها این نظر رو داشته باشین که چیزی که شوپنهاور توصیف کرده عشق نیست... در حالیکه به نظر شوپنهاور (و خیلی از فیلسوفهای دیگه) عشق انواع مختلفی داره که می تونن ویژگیهای متفاوتی داشته باشن یا حتی در خیلی از موارد با هم مخلوط بشن...مثلا عشق اروتیک و عشق رومانتیک که مرز مشخصی نمیشه بینشون پیدا کرد و هر دو نمونه به عنوان عشق تعریف میشن. (با این نظر در مورد انواع متفاوت عشق من هم موافق هستم)
پی نوشت ۲: کتابی که ازش اون جمله رو نقل قول کردم معروفترین کتاب شوپنهاور هست و فردریش نیچه گفته که بعد از خوندن این کتاب حقایق عظیمی رو فهمیده و در واقع منشا تحول نیچه رو بعضی تحت تاثیر همین کتاب شوپنهاور می دونن.
پی نوشت ۳: یه سری اطلاعات جالب در مورد دین های مختلف به صورت چند تا لینک جمع آوری کردم که یه موقع که فرصت کنم در موردش
 بیشتر می نویسم.

پی نوشت ۴: به نظرم خوبه که متناسب با این نوشته نظرتون رو هم در مورد عشق اروتیک بنویسین... در مورد اینکه خوب هست یا اینکه بده؟ و یا اینکه امر پستی هست یا اینکه طبیعی هست و باید باشه... (تاکید میکنم که فقط منظورم عشق اروتیک هست)

سر و صدا

< مقدار سر و صدایی که هر کس می تواند بی آنکه ناراحت شود تحمل کند با ظرفیت روحیش نسبت معکوس دارد...سر و صدا برای هوشمندان شکنجه ای دردناک است.>
آرتور شوپنهاور (فیلسوف آلمانی 1860-1788)

پی نوشت ۱: فقط تا حدودی با این حرف موافق هستم ولی به نظرم خیلی با مزه بود! :)) به خصوص اگه شخصیت شوپنهاور رو بشناسین براتون جالبتر خواهد شد...شوپنهاور از مجموعه فیلسوفان بدبین بوده و نظر معروفی که فردریش نیچه در ارتباط با <اراده معطوف به قدرت> داره برگرفته از افکار شوپنهاور هست. شوپنهاور جزو فیلسوفهای تاثیرگذار دوارن مدرن هست و با اینکه همفکری خیلی کمی باهاش دارم به نظرم آدم خیلی جالبی بوده.

پی نوشت ۲: خیلی دوست داشتم که میشد یه مجموعه مباحث در مورد دین بنویسم که متاسفانه به خاطر شرایط جامعه ما نمیشه...یه نقل قول از کانت به همراه یه نوشته خیلی مختصر رو وبلاگ نوشته ها در مورد دین نوشتم.

پی نوشت  ۳: یه نوشته با موضوع روانشناسی و در مورد افسردگی وبلاگ نوشته ها نوشتم اگر علاقه دارین پیشنهاد میکنم ببینینش.

سه نوشته

بخش حکمت روزنامه شرق که چاپ شهریور ۸۵ بود رو چند وقت پیش وقتی برای یه موضوع فلسفی search میکردم پیدا کردم...همه نوشته های اون بخش رو خوندم  و به نظرم جالب بودن...سه تا از نوشته هاش که موضوع فلسفی دارن و به نظرم خیلی خوب بودن رو برای وبلاگ نوشته ها انتخاب کردم به خصوص مقاله های با عنوان معمای عقل و از مسخ بدترین تا سیطره بهترین رو توصیه می کنم حتما بخونین:

محاکمه برهوت تفکر و واژه های کلی

معمای عقل

از مسخ بدترین تا سیطره بهترین

پی نوشت: بابت فضای به شدت بسته در جامعه روزنامه نگاری ایران واقعا متاسفم.

پی نوشت 2: من دوشنبه امتحان طراحی مدارهای VLSI دارم که استاد از روی 3 تا مرجع مختلف درس داده و کلی درس باید براش بخونم! :)) جزوه خوندن هم اصلا با روحیاتم سازگار نیست در نتیجه برای دوشنبه باید در حدود 300 صفحه از کتابهای تخصصی مربوط به این درس رو بخونم!  

فرهنگ ما!

از وبلاگ ماندانا و به صورت خاص این نوشته:

پی نوشت: حالا این وسط ما ایرانی ها رو بگو که نه اون احترام رو به آفرینش و طبیعت می گذاریم و نه اون رابطه ای که تو فرهنگ شرق دور هست رو با خلقت داریم، نه این که نظم و رو راستی و خوش بودن مدل غربی رو داریم... دست آخرم خودمون رو از همه شون کار درست تر می بینیم!! واقعا از بعضی جنبه ها خیلی مزخرفیم!

من این حرف رو تا حد زیادی قبول دارم...نه اینکه خودم رو جدا از ایرانی ها بدونم...منم یه جز از کل هستم که خیلی از صفاتی که به خاطر ایرانی بودنم دارم اصلا خوب نیستن! یه بار در یکی از e-mail هام حرف مشابهی رو نوشته بودم که مورد اعتراض چند تا از دوستام قرار گرفت...ولی به نظر من حقیقت اینه که ما خودمون رو خیلی بی اساس داریم بالا می بینیم و از یه فرهنگ غنی دم میزنیم در حالیکه خیلی از وقتها اصلا اینطور نیست...
پشتوانه تاریخی مملکت ما غنی هست، رفتارهای خوبی هم در فرهنگمون وجود داره که من اصلا منکرشون نیستم، ولی چیزی که مهمه اینه که تعریف فرهنگ چیزی هست که هر روز در جامعه دیده میشه...در طرز برخورد مردم،‌ در حرفهای مردم توی خیابون ها،‌ در رانندگی کردن مردم، در عکس العمل مردم نسبت به اتفاقهای مختلف،‌ در تصمیم گیریهای مردم...انصافا شما اگه بخواین بی طرف قضاوت بکنین نشانی از یه فرهنگ غنی رو میبینین در ایران؟
از خودم مثال میزنم...من اگر نسخه کپی غیرقانونی شده windows یا هر نرم افزار تخصصی دیگه ای در دسترسم باشه هرگز نمیرم نسخه اصلش رو بخرم! با اینکه می دونم که هزاران متخصص تلاش کردن برای اینکه این برنامه رو بنویسن برام چندان مهم نیست که حق اونها رو با پولی که میدم برای این نرم افزار بدم...نسخه کپی غیرقانونی (البته در عرف بین الملل چون در داخل کاملا قانونی هست!) رو میخرم! یا اگر دنبال یه کتاب تخصصی رشته خودم هستم دنبال این میگردم که کجا off-set کردن برم از اونجا بخرم که ارزون باشه! یا ساعتها دنبال نسخه های PDF اش میگردم که غیرقانونی توی اینترنت میشه پیدا کرد...
یا مثلا به خاطر اینکه دانشگاه هزینه نکرده و در وب سایتهای تخصصی دسترسی و downloadمقاله های رشته ما عضو نشده دنبال راههایی میگردم که چطوری میشه پسوردها رو پیدا کرد و دزدید مقاله ها رو! (دزدی که میگم واقعا دزدی هستا!) تمام این مثالها به خاطر وجود نوعی از فرهنگ ایرانی در من هستن...شاید اگر همین الان من برم در یه جامعه دیگه زندگی بکنم این رفتارهام کاملا تغییر بکنن به خاطر اینکه فرهنگ اون جامعه در این موارد درست هست...
متاسفانه موارد خیلی زیادی میشه پیدا کرد از نقص های فرهنگ ایرانی!

پی نوشت: برای اینکه بحث در مورد فرهنگ رو بتونم کمی تخصصی تر ادامه بدم چند روزی وقت گذاشتم و در مورد مفاهیم جامعه شناسی و روانشناسی <فرهنگ> تحقیق کردم و مطالب چند تا از وب سایتهای اینترنتی رو هم خوندم. یه نوشته به صورت خیلی خلاصه وبلاگ نوشته ها در این زمینه نوشتم.

مقاله با موضوع فلسفی

فلسفه جزو موضوعات مورد علاقه ام هست و تا جایی که فرصت می کنم روند فکری و سیر تحول افکار انسانهای بزرگ تاریخ اندیشه رو بررسی میکنم...توی این چند سالی که فلسفه رو دنبال میکنم آروم آروم به مباحث تخصصی تر فلسفه علاقه پیدا کردم و در فرصتهایی که پیدا میکنم سعی میکنم بیشتر در موردشون بخونم تا بیشتر در موردشون بدونم...
فرصتی پیش اومد که چند روزی رو کاملا صرف نوشتن یه مقاله با موضوع فلسفی به اسم <زیبایی شناسی از دیدگاه کانت> بکنم. با اینکه متنی که نوشتم اصلا تخصصی فلسفه نیست و سعی کردم تا جایی که میشه اصطلاحات فلسفی نداشته باشه ولی برای خودم حد قابل قبولی بود. نوشتن متن های فلسفی به خاطر دقت خیلی زیادی که در نوشتن و نحوه نوشتار لازم دارن بسیار سخت هست و خوب به خصوص من چون از منابع اینترنتی استفاده میکنم ترجمه کردن یه متن تخصصی فلسفه به خودی خودش کار سختی هست و به همین نسبت فهمیدنش هم سخت میشه...ممکن هست که خیلی از همین مفاهیم ساده به نظر برسن ولی وقتی دارن در یه حوزه فلسفی بحث میشن به ناچار باید با ویژگیهای یه بحث فلسفی مطابقت داشته باشن و حتی از کنار چیزهایی که بدیهی به نظر می رسن هم نمیشه ساده گذشت.
در هر صورت با پشتکار خیلی زیاد و با وجود اینکه خیلی گرفتاری های مختلف داشتم این نوشته رو تموم کردم و یه نسخه اولیش رو وبلاگ نوشته ها می ذارم که اگر علاقه داشتین بخونین.

پی نوشت اول! : نسخه اولیه مقاله که نوشته بودم رو کمی اصلاح کردم و الان نسخه دومش توی وبلاگ نوشته ها هست.

پی نوشت: پیشنهاد اولیه ای که برای موضوع سمینار کارشناسی ارشدم انتخاب کردم رو وبلاگ نوشته ها گذاشتم. البته این پیشنهاد هنوز نهایی و تصویب نشده. به این خاطر گذاشتم که در کل اگر خواستین بدونین که در چه زمینه ای دارم تحقیق میکنم. با اینکه گرایشم الکترونیک هست ولی موضوعم رو مهندسی پزشکی انتخاب کردم. و دلیل اصلیم این هست که از لحاظ درونی یه کاری که نتیجه مستقیم در کیفیت سلامت و زندگی انسان داشته باشه رو دوست دارم.

نمایشگاه کتاب

زمان نمایشگاه کتاب رسیده و برعکس سالهای پیش امسال چندان ذوق و شوقی برای رفتن و خریدن کتاب ندارم...شاید به خاطر اینکه به اندازه کافی در حال حاضر کتاب خوب دارم که قصد خوندنش رو داشته باشم یا در حال خوندنش باشم و تموم نشده...و شاید هم به خاطر گرفتاری هایی که دارم اصلا فرصت اضافه تر از اینکه الان برای کتاب خوندن اختصاص دادم نتونم اختصاص بدم و خوب داشتن کتابهای بیشتر فقط یه جورایی عذاب وجدانم رو بیشتر میکنه و احساس اینکه چرا وقت نمیکنم همشون رو بخونم!
****
به مناسبت زمان نمایشگاه کتاب اگر کتاب خوبی خوندین که می خواین پیشنهادش بکنین لطفا توی صفحه نظرخواهی اسم کتاب و یه توضیح و معرفی در موردش بنویسین...من کتابهایی که خودم این چند وقت خوندم رو در موردش وبلاگ نوشته ها ٬ در بخش ادبیات نوشتم. اگر در مورد هرکدوم توضیح بیشتری احتیاج داشتین لطفا بهم بگین.

پی نوشت: دو تا نوشته با موضوع فلسفه وبلاگ نوشته ها نوشتم...یکی به اسم خرد ناب که توضیح مختصری در مورد فلسفه ایده آلیسم کانت داره و یکی هم فلسفه بودایی که از مجموعه انسان در جستجوی عدالت هست و لینک یه وب سایت فوق العاده خوب رو هم در اون نوشته گذاشتم.

۵ آرزو

من به دعوت آلبالو خانم در مورد ۵ تا از آرزوهام می نویسم.

۱. یه آرزوی مهمی که دارم اینه که آرزو دارم عزیزانم همیشه تنشون سالم باشه و سلامت باشن...جدای از اینکه به عنوان تعارف همیشه این حرف زده میشه ولی من واقعا اعتقاد دارم که سلامت بودن بسیار هدیه با ارزشی هست...

۲. آرزوی دیگه ای که دارم اینه که ای کاش زندگی من آرامتر بود و این همه  مشکلات و دردسرهای آزاردهنده درش نبود...

۳. آرزوی بعدی که دارم اینه که کاش توی شبانه روز ۱۰ ساعت بهم وقت اضافه میدادن و این وقت رو میشستم کتاب می خوندم...الان از صبح تا شب در حال تلاش و دوندگی هستم و آخرش نمیرسم به خیلی از کارهایی که دوست دارم...مثلا کتاب خوندن که یکی از کارهایی که خیلی دوست دارم رو به میزانی که می خوام براش وقت ندارم...

۴. آرزوی بعدیم اینه که ای کاش قدرت ذهنی بیشتری داشتم...برای یاد گرفتن...برای به خاطر سپردن...برای تلاش کردن...دوست داشتم می تونستم از تمام وقتی که در طول روز دارم برای یاد گرفتن چیزهای جدید استفاده می کردم...

۵. آخرین آرزوم رو هم انتخابش رو می ذارم به عهده سمن :>

پی نوشت: با نوشتن این نوشته کلی ابر بالای سرم تشکیل شد و کلی رفتم به عالم خیال و فکر کردن به اینکه اگر اینطوری بود چقدر خوب بود...

پی نوشت ۲: یه نوشته با موضوع کف بینی وبلاگ نوشته ها نوشتم اگر علاقه دارین پیشنهاد میکنم که یه نگاهی بهش بندازین.

 

از بالا نگاه کردن

پیامبران می کوشیده اند تا از طرق مختلف٬ پندار استغنا را در مغرضان متزلزل کنند. یکی از مهمترین راه ها آن بود که به مردم می گفتند شما به محض آنکه به چیزی خو کردید٬ دیگر نخواهید توانست آن چیز را از بالا نگاه کنید و این ارتفاع از شما سلب می شود. از بالا نگاه کردن٬ شان انسان است و در چیزی غافلانه غوطه ور بودن شان حیوان. حتی ممکن است محیط غوطه ورزی از فکر و اندیشه سرشار باشد٬ معذالک پیام این دعوت آن است که محیط را هم باید از بیرون بنگرید. باید از اندیشه های مانوس و مالوف جدا شویم و به آنها از بیرون نگاه کنیم تا بتوانیم دریابیم که در چه غوطه می خوریم. (پاورقی به عنوان نمونه های قرآنی آیه های ۲۳ و ۲۴ از سوره زخرف)

ار کتاب آئین در آیینه (مروری بر اندیشه های دین شناسانه عبدالکریم سروش)
تدوین و گردآوری از سروش دباغ.

پی نوشت: در مورد کتاب قلندر و قلعه که چند وقت پیش تمومش کردم یه توضیح و معرفی در وبلاگ نوشته ها ٬ نوشتم.

کمک کردن

بعد از مدتها یه نوشته از جنس نوشته های وبلاگ اندیشه قصد دارم که بنویسم...موضوع نوشته به خیلی وقت پیش برمیگرده و بیش از 3-2 ماه هست که این موضوع در ذهنم هست و ننوشته بودمش...

موضوع در مورد کمک کردن به انسانهای نیازمند هست...از کمک کردن به صورت خاص منظورم کمکهای نقدی یا چیزهای معادل کمکهای نقدی هست و از انسانهای نیازمند هم به صورت خاص منظورم فقیرهایی هست که نیاز مالی دارن و نمیتونن احتیاجات اولیه زندگی خودشون رو تامین بکنن...

قبل از اینکه در این مورد بیشتر بنویسم چیزهایی که قبول دارم رو می نویسم که برای بحث بیشتر این موضوعات تکرار نشن...

من اعتقاد دارم که کمک کردن به انسانهای نیازمند کار خیلی خوبی هست و برای هر کسی از لحاظ اخلاقی واجب هست که تا حدی که شایسته هست و از دستش بر میاد کاری که می تونه برای بقیه انجام بده...از یه جهت دیگه می دونم که هیچ کمک کردنی منجر به ریشه کن کردن فقر نه در یک نفر و نه در سطح یه جامعه میشه ولی همین کمک کردن کوچیک هم خودش مهمه...و یه نکته اضافه تر اینکه همین کمکهای کوچیک کوچیک وقتی جمع بشن روی هم رفته میشه باهاش یه کار مهم انجام داد...

اما حرفهایی که در مورد کمک کردن میخوام بگم اینه که به نظر من نمیشه گفت که کمک کردن به هر شکل و صورتی که باشه به خاطر نفس کمک کردنش خوبه! یعنی به نظر من کمک کردنهایی هستن که سودمند نیستن، کمک کردنهایی هستن که حتی می تونن ضرر داشته باشن و حتی وقتهایی هم هست که نباید اصلا کمک کرد...

قبل از اینکه این بحث رو ادامه بدم از قسمتی از نظریات یه فیلسوف اسلامی در دوران جنگهای صلیبی به اسم "ابن میمون" استفاده میکنم که مناسب هست برای این بحث...برای اینکه بتونم خلاصه بنویسم ماهیتها و عواملی که در کمک کردن دخالت دارن رو با انتخاب خودم می نویسم.

1. شخص کمک کننده

2. شخص دریافت کننده کمک

3. نیت در کمک کردن

4. طریقه کمک کردن

5. نتیجه کمک کردن

در موردهای اول و دوم بحث در مورد شناس و ناشناس بودن کمک کننده یا دریافت کننده کمک هست...بقیه موارد هم که تا حد زیادی مشخص هست که منظور ازشون چی میتونه باشه..."ابن میمون" با در نظر گرفتن حالتهای مختلف این پنج گزینه (گزینه ها انتخاب خودم هستن) 8 مرحله برای کمک کردن در نظر گرفته که مرحله اول و آخرش رو به خاطر جالبتر بودنشون می نویسم:

"اولین و پست ترین درجه اکرام با اکراه توام است، هدیه ای است که دست می دهد و دل در آن سهمی ندارد."

"هشتمین و آخرین درجه که شایسته تر از همه درجات است، آن نوع اکرام است که برای جلوگیری از پیدا شدن فقر و مسکنت انجام پذیرد. این بالاترین درجه و آخرین پله <نردبان طلایی اکرام> است."

اما خوب در ادامه بحث به نظر من نیت در کمک کردن و نتیجه کمک کردن مهمترین عواملی هستن که کیفیت کمک کردن رو تعیین میکنن...چند وقت پیش خبری رو سایت بازتاب نوشته بود که شورای شهر لاس وگاس قانونی رو تصویب کرده که کسایی که به کارتن خوابها و کسایی که در پارکها می خوابن کمک بکنن یا اینکه غذا بهشون بدن 1000 دلار جریمه میکنه!!(البته نوشته این قانون مورد مخالفت دادگاه فدرال آمریکا قرار گرفته) آخرین جمله از اون خبر این هست:

«اسکار گودمن» می گوید:« یک ساندویچ تعارف کردن در پارک به بی‌خانمان‌ها، گره‌ای از مشکل باز نمی‌کند».

یا در خیلی از کشورهای دنیا کارتن خوابی و گدایی کردن جرم به حساب میاد! و دلیل این جرم بودن به این خاطر نیست که فقیر بودنشون جرم داشته باشه به خاطر این هست که کمک کردن به این گروهها نتیجه مثبتی رو همراه نداره...درسته که این دو گروه هم انسان هستن و نیازمند دریافت کمک هستن ولی نمیشه بدون در نظر گرفتن نتیجه به این گروهها کمک کرد...اینکه این کمکها نتیجه مثبتی ندارن مربوط به بحثهای جامعه شناسی هست که من نمیخوام واردشون بشم ولی همین جرم بودنش در جوامع مختلف نشون دهنده این هست که این نتایج بررسی شدن...و معمولا این نوع از مبارزه با فقر در جاهای مختلف دنیا وظیفه دولتها هست...(حالا اینکه به وظیفشون عمل نمیکنن دیگه مسئولیتش با خودشونه)

و در مورد نیت کمک کردن بحث دیگه ای هم هست...من خودم برای کمکی ارزش قائل هستم که حالت خودجوش و از روی یه وظیفه اخلاقی باشه نه اینکه مثلا یکی بگه بیا کمک کن تا کمکی انجام بدم.

این گفتن وقتی می تونه خوب باشه که در قالب یه پیشنهاد مشخص باشه که مثلا من میخوام چنین کاری انجام بدم دوست داری که کمک بکنی یا نه(کاری که در خیلی جاهای دنیا مرسوم هست) ولی نه اینکه صرفا بدون هدف مشخصی یه پولی جمع بشه.

من به عنوان نظر شخصیم کمک کردن مالی به مراکز و سازمانهای خیریه رو گزینه خیلی مناسبی می دونم.

در کمک کردن ظرافت خاصی وجود داره و اون اینکه شخص کمک کننده نباید دنبال نوعی از رضایت درونی خودش باشه(این رضایت درونی میتونه جنبه های مختلفی داشته باشه)...باید بیشتر به هدف، نیت و نتیجه کمک کردنش فکر بکنه... 

 

پی نوشت: میلاد پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) رو به همگی تبریک میگم. :)

 

پی نوشت ۲: توضیحی که در مورد مجموعه عظیم تاریخ تمدن  نوشته ویل دورانت گفته بودم می نویسم رو وبلاگ نوشته ها نوشتم.  

مرگ!

<در اساطیر ساکنان جزیره بریتانیای جدید٬ چنین است که مرگ نتیجه اشتباهی از خدایان است. کامبینانا٬ خدای خیر به برادر احمق خود کوروووا گفت: «به زمین فرود آی و به مردم بگوی تا از پوست خود در آیند و از مرگ رهایی یابند٬ پس از آن به ماران بگوی که مرگ آنها حتمی است.» ولی کوروووا اشتباه کرد و سر جاودانی را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید.>
از کتاب <تاریخ تمدن> نوشته ویل دورانت جلد اول (مشرق زمین گاهواره تمدن) بخش عوامل اخلاقی در شکلگیری تمدن-سرچشمه های دینی

پی نوشت ۱: (توضیح ادامه همین بخش در کتاب: بسیاری از قبایل چنین می پندارند که مرگ نتیجه جمع شدن و کوچک شدن پوست است٬ و اگر انسان می توانست پوست خود را عوض کند جاودانه زنده می ماند.
پی نوشت ۲: مجموعه ۱۱ جلدی (البته ۱۳ جلد کتاب هست ولی ۱۱ عنوان داره چون ۲ تا از جلدهاش دو جلدی هست) تاریخ تمدن واقعا یه شاهکار بسیار با ارزش هست. فرصت کردم در وبلاگ نوشته ها یه معرفی و توضیح در موردش می نویسم.

غم یا شادی؟

اورلیوس گفته است که: «دنیا سراسر غم و اندوه است اگرچه پادشاه باشی.» و اپیکتتوس اظهار داشته: «دنیا سرشار از شادی و نشاط است هر چند غلام باشی.» و چه بسا که هر دو درست گفته باشند.
از کتاب <ماجراهای جاودان در فلسفه>

اندیشه چیست؟

من معمولا برای وبلاگ اندیشه شعر نمی نویسم و از وقتی که وبلاگ احساس رو شروع کردم هم دیگه شعرها رو در وبلاگ احساسم می نویسم...ولی یه شعر امروز خوندم که جالب بود و به دلایلی برای وبلاگ اندیشه انتخابش کردم...شعر رو کمی خلاصه کردم.

اندیشه چیست
جز بمب ساعتی
در کارگاه مغز
تا در زمان محتوم
احساس فرمان دهد و او منفجر شود
...
دیریست
احساس فرمان نمی برد
و اندیشه نیز فرمان نمی دهد
این چیست؟
یعنی تمام شد
یعنی که تیغ ما دیگر نمی برد
یعنی که٬ کارگاه تعطیل گشته است
یعنی: رسیده لحظه مختوم
....
یا..، رازی در این میان نهفته است
نقشی شگفت که ما نمی خوانیم!
<نصرت رحمانی از مجموعه پیاله دور دگر زد>

یه سوال اساسی: پیدا کنین منظور از "نقش شگفت" و "رازی که در این میان نهفته است". ;)