یه نوشته آماری

برای ابتدای سال جدید یه نوشته آماری و کمی سرگرم کننده انتخاب کردم...از لحاظ آمار بازدید کننده آمار دقیق تعداد بازدیدکننده ها رو نمی دونم...عددی که blogsky نشون میده بیشتر از مقدار واقعی هست چون نشون دهنده تعداد صفحه های ویزیت شده هست و خوب علاوه بر اون خیلی از این تعداد که نزدیک به ۴۰ هزار شده مربوط به خودم میشه...و اما کلماتی که در موتورهای جستجوگر متفاوتی در طول سال گذشته جستجو شدن و به واسطه اونها وبلاگ من پیدا شده و به وبلاگم مراجعه شده رو از persianstat انتخاب کردم و copy-paste کردمشون...در نوع خودشون بعضی هاشون جالبن...مثلا "تاریخ دقیق مرگ خودتون رو بدونین!" اگر واقعا چنین موضوعی در وبلاگ من مشخص شده بود میتونستم ادعای معجزه داشته باشم! :)) یا مثلا کلمه خربزه که دو بار هم search شده و من کلا در کل وبلاگم یه بار کلمه خربزه بود که مربوط به یکی از نوشته های قدیمی این وبلاگم بود که اسمش خربزه دزد بود (نزدیک به ۳ سال پیش نوشتمش به نظر خودم نوشته قشنگی هم هست اگر دوست داشتین بخونینش) ... چند وقت پیش وقتی نوشته تکامل رو نوشتم تعداد تکرار کلمه خربزه شد 2 بار. (البته حالا با این نوشته تعداد کلمه های خربزه وبلاگم خیلی زیاد شد! :))‌ ) بیشترین چیزی هم که search شده قوانین مورفی هست که نوشته جالبیه اگر دوست دارین بخونین.
حالا کلماتی که search شدن اینها هستن:

Keywords Searches
قوانین مورفی 3
شرلوک هلمز 3
رمان بریدا 2
hamlet.blogsky 2
خربزه 2
داستانهای پائولو کوئلیو 2
فروید 2
ثابت بولتزمان 1
خصوصیات متولدین سالها 1
پوشکین 1
یکی از معروفترین افسانه ی تمثیلی ایران 1
مقاله:دوست داشتن 1
کتایون ریاحی 1
تاریخ دقیق مرگ خودتون رو بدونین 1
واریانس 1
مایکروفر 1
نوشیدنیهای الکلی 1
آدمهای بزرگ 1
معروفترین افسانه های تمثیلی . 1
مناظر دیدنی شیراز 1
الکترومغناطیس 1
فیلم پر پرواز 1
تفسیر نی در مثنوی مولوی 1
smsتبریک 1

پی نوشت: توضیح در مورد کتاب پاییز پدرسالار نوشته گابریل گارسیا مارکز رو که امروز خوندنش رو تموم کردم وبلاگ نوشته ها گذاشتم. 

پایان سال...سال نو مبارک

در آخرین ساعتهای سال 85 هستیم...نزدیک به 15 ساعت دیگه این سال به پایان میرسه و به نظرم خوبه که یه جمع بندی از سالی که گذشت داشته باشم...

سال خیلی پر حادثه ای رو پشت سرگذاشتم...همه جور اتفاق خوب و بد افتاد در این سال برای من...عنوانهای اصلی که دوست دارم اینجا بنویسم به ترتیب اینها بودن:

1. انجام پروژه لیسانسم...پروژم رو به نظر خودم خیلی خوب انجام دادم و کار خوبی شد...نمره پروژم رو هم 20 گرفتم.

2. مجله تخصصی مهندسی برق رو که وابسته به انجمن علمی دانشکده بود و من به عنوان عضو هیئت تحریریه باهاشون همکاری کردم چاپ شدش.

3. اتفاق گرفتگی عروق قلبی بابا بود و عمل خیلی سخت بای پاس که به صورت اورژانسی انجام دادن حالشون که خوب نبود و نگرانیهای خیلی زیادی که در هر مرحله داشتیم...

4. کارهای نهایی فارغ التحصیل شدنم در صنعتی اصفهان رو که انجام دادم و خداحافظی با دوستان خیلی زیاد دور و نزدیک که اونجا داشتم و دوستان دوری که می دونم شانس اینکه دوباره ببینمشون خیلی کم هست و دور شدن از محیطی که بهترین سالهای عمرم رو اونجا صرف کردم...

5. خداحافظی با دوستان نزدیکم که هم همراه با نوعی هیجان بود و هم غم انگیز بود برام...وقتی که داشتم میرفتم بسیاری از اتفاقهای آینده رو می تونستم حدس بزنم و از این بابت ناراحت بودم...ولی خوب بسیاری از چیزهای با ارزشی که سالها وقت صرف کرده بودم برای به دست اوردن و ساختنشون گذاشتم و اومدم...شاید کار دیگه ای هم نمی شد کرد...زندگی یه روند در جریان هست و نمیشه جایی متوقفش کرد...

6. یه سفر یک روزه که با دوستانم رفتیم قلعه رودخان و کلی خوش گذشت.

7. یه سفر یک روزه که این بار هم با دوستانم رفتیم برای غار گردکوه و این بار هم کلی خوش گذشت و کلی خاطره شد برام.

8. اومدن نتیجه های فوق که همراه بود با قبول شدنم در گرایش الکترونیک علم و صنعت.

9. مهمونی برای تولد و قبول شدنم گرفتم و به خاطر بودن دوستان خیلی خوبم فوق العاده خوب بود و یکی از معدود خاطره های خیلی خوب من در سالی بود که گذشت...

10. شروع دوره فوق لیسانس در یه محیط متفاوت و مرحله متفاوتی از زندگیم که شروع شد....

 (چند مورد دیگه هم این بین یادم اومد که دیگه ننوشتم)

این اتفاقها مربوط میشه تا حدود مهرماه...بعد از اون پر از حادثه هایی بود که بیشتر ناگوار بودن و دوست ندارم در موردشون بنویسم...خاطره های خوب کمی هم برام در این فاصله بوده...

سالی که گذشت مدت زمان زیادی رو صرف خوندن فلسفه کردم...فکر میکنم حدود 15 جلد کتاب غیردرسی خونده باشم که آمار نسبتا خوبی هست...از لحاظ درسی در دوره فوق لیسانس نسبتا موفق بودم...درسهام رو خوب و با علاقه خوندم و نمره هام هم حدس میزنم که خوب بشن (2 تا از 3 تا درسی که داشتم نمره هاش هنوز اعلام نشده)....

چیزهای خیلی خیلی با ارزشی رو از دست دادم که دوست ندارم در موردشون بنویسم ولی می دونم که حسرتش سالها برام خواهد بود...از دست دادن بعضی از اون چیزهای با ارزش برام بسیار سخت بود و هنوزم سخت هست...

غیر از چیزهای با ارزشی که از دست دادم لحظات بد خیلی زیادی در طول سالی که گذشت داشتم...دوست ندارم در موردشون بنویسم...وقتهایی شد که از حد تحمل کردن خارج شد و وقتهایی هم شد که ساعتها تنهایی قدم زدم تا شاید کمی آرامش پیدا کنم...وقتهاییش انقدر حالم بد بود که می خواستن ببرنم بیمارستان و وقتهایی هم انقدر تحت فشار عصبی بودم که حتی توانایی این رو نداشتم که در مورد یه چیز ساده فکر بکنم...و تمام این لحظات بد و اتفاقهای بد مربوط به خارج از خودم بود چون کسایی که من رو می شناسن میدونن که در برابر مشکلات خودم نسبتا مقاوم و صبور هستم...

در طول سالی که گذشت خیلی کم پیش اومد که به کسی شکایت بکنم و سعی کردم خودم با مشکلات مبارزه کنم...در جواب احوالپرسی ها همیشه سعی کردم که بگم خوبم ممنونم با اینکه خیلی وقتها اصلا خوب نبودم...سعی کردم خیلی بیشتر بخندم در حالی که خیلی کمتر شاد بودم...

زندگی دیگه...

خوب آخر سال یه کم سعی کنم حرفهای خوب بزنم :> از لحاظ آماری تعداد نوشته های وبلاگهای سه گانه من اینطوری بوده:

وبلاگ اندیشه: 115 نوشته در یک سال

وبلاگ احساس: 226 نوشته در طول 2 ماه و نیم (تا این لحظه که این نوشته رو مینویسم)

وبلاگ نوشته ها: 26 نوشته در طول 15 روز

در مجموع میشه 367 نوشته در طول 365 روز که تقسیم که بکنین رو کل سال روزی تقریبا یه نوشته میشه...در طول این سالی که گذشت حدود 800 تا e-mail فرستادم و برام فرستاده شده.

اما برای سال آینده یه سری برنامه های کلی در نظر دارم و معمولا برنامه های که در نظر داشته باشم رو عملی میکنم من :> برای سال آینده تصمیم های متفاوتی گرفتم که احتمالا مسیر زندگیم رو تغییر خواهد داد...

در طول سالی که گذشت نسبتا خوب تلاش کردم ولی زمانهای تلف شده دارم هنوز...سعی میکنم سال آینده از وقتم خیلی بهتر استفاده کنم...از خودم ناراضی نیستم به خاطر برآیند کارهام در سالی که گذشت ولی راضی هم نیستم...خیلی بهتر از این می تونست باشه...

********

این نو شدن ها فرصتی برای دوباره شروع کردن هست...سالی که گذشت رو با همه اتفاقاتش پروندش رو می بندم و خودم رو آماده میکنم برای سال نو...سال جدیدی که باید خیلی بیشتر تلاش بکنم...خیلی بیشتر تحمل بکنم...و خیلی بیشتر سعی کنم که پیشرفت بکنم...سالهای جوانیم داره میگذره و دوست ندارم که یه روزی پشیمون بشم که چرا از فرصتهام استفاده خوب نکردم...خودم رو آماده کردم برای تلاش و مبارزه بیشتر...

********

سال نو که تا حدود ۱۵ ساعت دیگه خواهد اومد رو به همه دوستان عزیزم که نوشته های وبلاگم رو می خونن تبریک میگم و برای همتون آرزوی سال خیلی خوب و همراه با سعادت و آرامش رو دارم. سال نو مبارک :)

عطر و اودکلون

یه سری اطلاعات در مورد عطر و اودکلون (البته استفاده از این دو کلمه توی فارسی خیلی غیردقیق هست...چون اودکلون نوعی از عطر هست ولی در فارسی معمولا عطرهای مردونه رو اودکلن میگن و عطرهای زنونه رو عطر) جمع آوری کرده بودم که می خواستم اول برای وبلاگ نوشته هام بذارم بعد گفتم که اینجا بنویسم که اگر کسی نظری هم داره کامنت بنویسه...
بخشهایی که به نظرم مفیدتر هستن رو paste‌ میکنم:

Perfume oil is necessarily diluted with a solvent because undiluted oils (natural or synthetic) contain high concentrations of volatile components that will likely result in allergic reactions and possibly injury when applied directly to skin or clothing. Solvents also volatilize the essential oils, helping to diffuse them into the air.

By far the most common solvent for perfume oil dilution is ethanol or a mixture of ethanol and water. Perfume oil can also be diluted by means of neutral-smelling lipids such as jojoba, fractionated coconut oil or wax. The concentration by percent/volume of perfume oil is as follows

  • Perfume extract: 20%-40% aromatic compounds
  • Eau de parfum: 10-30% aromatic compounds
  • Eau de toilette: 5-20% aromatic compounds
  • Eau de cologne: 2-5% aromatic compounds

اما بخشیش که به نظرم جالب تر بود عطرها و اودکلون هایی بود که در سالهای مختلف ساخته شدن و معروفترین شدن ستون اول اسم سازنده هست ستون دوم اسم کمپانی تولید کننده و ستون سوم اسم محصول هست...ستون آخر هم که سال ساخته شدن هست...من خودم از این بین سه تاش رو دارم و چهارتاش(سه تا زنونه و یه مردونه) رو هم بوهاش رو میشناسم و به نظر من همشون خیلی خوشبو هستن:

1985

Poison

Christian Dior

Jean Guichard

1986

Prescriptives Calyx

Prescriptives

Sophia Grojsman

1987

Lou Lou

Cacharel

Jean Guichard

1988

Eternity

Calvin Klein

Sophia Grojsman

1990

Trésor

Lancôme

Sophia Grojsman

1992

Angel

Thierry Mugler

Olvier Cresp

1993

Jean-Paul Gaultier

Jean-Paul Gaultier

Jacques Cavallier

1995

CK One

Calvin Klein

Harry Fremont and Alberto Morillas

1995

Dolce Vita

Christian Dior

Pierre Bourdon and Maurice Roger

1995

Le Mâle

Jean-Paul Gaultier

Francis Kurkdjian

1996

Acqua di Gió Pour Homme

Giorgio Armani

Alberto Morillas

1997

Envy

Gucci

Maurice Roucel

1999

J’Adore

Christian Dior

Calice Becker

2001

Coco Mademoiselle

Chanel

Jacques Polge

2001

Nu

Yves Saint-Laurent

Jacques Cavallier

2003

100% Love

Shaping Room

Sophia Grojsman

2005

Chinatown

Bond No. 9

Aurelien Guichard

2005

Rose 31

Le Labo

Daphne Bugey

2006

Lily & Spice

Penhaligon's

شانس داشتن

آدمهای خیلی زیادی رو می شناسم که اعتقاد داشته باشن خیلی بد شانس هستن! و تقریبا هیچ کسی رو نمیشناسم که تاحالا خودش بهم گفته باشه که خوش شانسه!
من اعتقاد دارم که آدم خوش شانسی هستم بابت خیلی از چیزهای با ارزشی که من دارم و آدمهای زیادی هستن که ندارنشون...این چیزهای با ارزش رو خیلی های دیگه هم دارن ولی اونقدر براش ارزش قائل نیستن...چیزهای مثل سلامتی در حدی که خودم بتونم کارهام رو انجام بدم...مثل اونقدری پول و امکانات که بالاتر از خط فقر زندگی بکنم و چیزهای ضروری رو که احتیاج دارم رو داشته باشم...دوستهای خوبی که بتونم باهاشون باشم و کمک بهم بکنن...بسیاری از مردم دنیا همین چیزهای ابتدایی رو هم ندارن...
من همیشه اعتقادم این هست که حساب کردن روی شانس و فکر کردن به شانس کار بیهوده ای هست...اگر قرار بود که همه چیز همیشه بر وفق مراد ما باشه که خوشمون بیاد که مبارزه دیگه چه مفهومی داشت؟ به نظر من هر کسی باید نهایت تلاشش رو برای رسیدن به هدفهاش بکنه و اگر این بین اتفاقهایی افتاد یا چیزی شد که خواسته ما نبود این هم جزئی از بازی زندگی هست...شکایت کردن از بدشانسی در شرایطی که این همه راه وجود داره برای تلاش بیشتر کردن برای به دست اوردن نتیجه بهتر کار بیهوده ای هست...
در این مورد ایده من این هست که برای خوش شانس بودن نباید به بدشانسی فرصتی برای خودنمایی داد...وقتی که فکر همه چیز رو کرده باشین دیگه بدشانسی شانس بسیار کمتری خواهد داشت...قانون مهم مورفی که قبلا نوشته بودم رو یادتون هست؟ <اگر چیزی یا کاری حتی یک راه برای خراب شدن یا ایراد پیدا کردن داشته باشد حتما از همان طریق خراب می شود یا ایراد پیدا می کند.!> وقتی که به این قانون معتقد باشین وقتی کاری رو میخواین انجام بدین حتی نباید فرصت ایجاد یک راه رو هم برای ایراد پیدا کردن اون کار بذارین که ایجاد بشه....اون وقت هست که می تونین جزو آدمهای خوش شانس باشین...اون وقت اگر اتفاقی که واقعا از عهده شما خارج بود٬ افتاد از بدشانسی شکایت نمیکنین و سعی میکنین دوباره اون کار رو به خوبی انجامش بدین و خودتون شانس خودتون رو افزایش بدین نه قانون احتمالات و فرآیندهای تصادفی...زندگی همینطوریه دیگه...
یه ضرب المثل فرانسوی هست که میگه: <همه آدمها از هوشی که خدا بهشون داده راضی هستن ولی از ثروتی که خدا بهشون داده نه!> من فکر کنم در مورد شانس هم بشه این رو گفت که: <همه آدمها از هوشی که خدا بهشون داده راضی هستن ولی از شانسی که خدا بهشون داده نه!>
 

پی نوشت: یکی از کتابهایی که در حال خوندش بودم رو تموم کردم...توضیحات مربوط به کتابهایی که می خونم رو از این به بعد وبلاگ <نوشته های من> میذارم.

وبلاگ سوم!

خوب سرانجام فکر کردنهای من به نتیجه نهایی رسید و همانطوری که پیش بینی میکردم تصمیم بر این گرفتم که وبلاگ سوم رو شروع بکنم! اسم وبلاگ سوم <نوشته های من> هست...لینک وبلاگ سومم رو هم اینجا میذارم هم به لینکهای گوشه وبلاگم اضافه میکنم. 
وبلاگ سوم رو با هدف نوشتن موضوعات تخصصی تر شروع کردم...موضوعاتی که یا طولانی هستن یا به نوعی تخصصی میشن و خوب ممکنه که برای بعضی ها خسته کننده باشه برای همین تصمیم گرفتم که اون نوشته ها رو به یه وبلاگ جدید انتقال بدم و وبلاگ اندیشه رو برای اندیشه ها باقی بگذارم :>
موضوعاتی که فعلا برای وبلاگ <نوشته های من> در نظر گرفتم این موضوعات هستن:
فلسفه٬ اعتقادات٬ روانشناسی و علوم مختلف...به نوشتن که ادامه دادم موضوعات رو آروم آروم بهش اضافه می کنم...
برای وبلاگ سوم صفحه نظرخواهی رو غیر فعال کردم...دلیل اصلیم این بود که ماهیت نوشته هاش به خاطر حالت مقاله گونه یا خبری که داره طوری هست که کمتر میشه نظری براشون نوشت و خوب فکر کردم که راحت تر باشه که صفحه نظرخواهی نداشته باشه وبلاگ <نوشته های من> ولی خوب هر موقع هر نظری در مورد نوشته هاش داشتین من خوشحال میشم که بهم بگین یا لطف کنین و e-mail بفرستین و یا اگه راحت تر هستین در صفحه کامنتهای وبلاگ اندیشه هم می تونین بنویسین که همینجا جواب می نویسم...وبلاگ <نوشته های من> رو با فاصله های طولانی تر نسبت به دو تا وبلاگ دیگم update‌ میکنم...
اگر پیشنهادی در مورد وبلاگ <نوشته های من> دارین هم لطفا بهم بگین خوشحال میشم :)

پی نوشت: بعد از تغییرات امروز در سیستم بلاگ اسکای وبلاگ سومیم که اسمش <نوشته های من> بود گم شده! :)) e-mail فرستادم برای قسمت support‌ که رسیدگی کنن و بگردن پیداش کنن ;) بنابراین تا وقتی اونها پیداش نکردن لینک وبلاگ سومم نمیادش....

پی نوشت ۲: از اونجایی که دوست ندارم که برای انجام کاری که باید انجام بدم مانعی داشته باشم و از اونجایی که اعتقاد دارم که کاری که خودم می تونم انجامش بدم رو بر عهده کس دیگه ای نباید بگذارم و دوباره از این جهت که اینجا هم ایران است! :))‌ وبلاگ <نوشته های من> رو از اول دوباره درست کردم و یه کلی هم مطلب براش گذاشتم :> قسمتی از نوشته هاش که در مجموعه e-mail‌ هایی بوده که فرستادم و در موضوع ادبیات و موضوع فلسفه هستن کاملا براتون جدید خواهند بود...یه نوشته قشنگ هم از آرشیو اندیشه برای بخش اعتقادات انتخاب کردم و چند تا نوشته دیگه هم از وبلاگ اندیشه هستن...به نظر خودم الان مجموعه خیلی خوبی درست شده از نوشته های مختلف...البته خوندنش رو برای وقتی توصیه میکنم که فرصت کافی داشته باشین...نوشته هاش کمی سخت و طولانی هستن...در آینده نوشته های بهتری براش خواهم نوشت :>

میرا

یه مدتی هست که با خودم درگیرم سر اینکه وبلاگم رو چیکار بکنم و چیا براش بنویسم! الان نوشته هایی که میخوام بنویسم دیگه از یه حدی تعدادش رد شده و این خوب نیست! کلی الان توی سرم شلوغه سر یه عالمه موضوع...به این فکر کردم که یه وبلاگ سوم شروع بکنم که موضوعات اعتقادی و فلسفی رو اونجا بنویسم...بقیه موضوعات باشه برای همین وبلاگ اندیشه...ولی نوشتن همزمان ۳ تا وبلاگ برام کار وقتگیریه و از جهتی نوشته های وبلاگ اندیشه هم هی داره میره به سمت اعتقادی و فلسفی و خوب به خاطر خاص بودن این نوع از موضوعات این هم خوب نیست...آخرش هم نمی دونم چیکار بکنمش...تازه چند وقت پیشها هم به این فکر بودم که یه وبلاگ هم برای کتاب و نقد ادبی شروع بکنم! :))
******
احتمالا نتیجه فکرم این خواهد شد که وبلاگ سوم رو در زمینه اعتقادی و فلسفی شروع بکنم ولی با تعداد نوشته های محدود...نقد کتاب هم باشه برای همین وبلاگ اندیشه...موضوعاتی هم که از اینترنت در موردشون تحقیق میکنم یا میشه لینکهای مرتبط باهاش رو بگردم و پیدا بکنم رو دیگه نمی نویسم و فقط لینکهاش رو معرفی میکنم که اگر کسی علاقه داشت بخونه....
******
اما یکی از نوشته هایی که قرار بود بنویسم نقد کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک بود...گشتم و یه لینک اینترنتی در موردش پیدا کردم که لینک رو میذارم و توضیحات اضافه ترش رو هم می نویسم...این لینک دقیقا از مقدمه کتاب نوشته شده که به نظر من توضیحات خوبی هست...
اما حرفهای اضافه تر در مورد کتاب: ۹۱ صفحه هست و نسبت به تعداد صفحاتی که داره کتاب نسبتا پرباری هست...کتاب از لحاظ فضای داستانی شباهتهای زیادی به کتاب ۱۹۸۴ نوشته جرج اورول داره ولی از لحاظ مفهومی تفاوتهای ساختاری با هم دارن...(۱۹۸۴ رو اگر خونده باشین نقدی بر رژیمهای سرکوبگر و کمونیستی هست)...میرا با یه دید طنز انتقادی در یه فضای کاملا سوررئالی بنیانهای اجتماعی٬ نظام های سیاسی(نه فقط کمونیستی هر نوع نظام سیاسی)٬ قوانین اخلاقی و فلسفه مثبت انگاری رو نقد میکنه...
به نظر من کریستوفر فرانک نویسنده خوبی هست ولی خیلی نویسنده قدرتمندی نیست...گاهی فضای سوررئالی که خلق کرده درکش مشکل میشه و البته از لحاظ پایه های فلسفی حرف خیلی جدیدی نداره...نویسنده کتاب از لحاظ فلسفی خیلی شبیه به فیلسفها و نویسنده های فرانسوی پیرو نیچه مثل میشل فوکو ٬ ژان پل سارتر یا ادگار آلن پو مطلب نوشته...شاید بشه از جنبه آفرینش یه محیط جدید با روابط انسانی جدید کتاب رو به کتاب کوری نوشته خوزه ساراماگو تشبیه کرد ولی کوری کتاب خیلی قویتری در این زمینه هست...کتاب میرا در سطح جهانی زیاد کتاب شناخته شده ای نیست (حداقل من از اینترنت نشانی ازش پیدا نکردم)
در نهایت به نظر من کتاب خوبی هست برای آشنایی با فضای سوررئالی و شناخت دغدغه های انسان پس از تحول پست مدرنیسم و با  توجه به تعداد صفحات کمی که داره به نظر من کاملا ارزش خوندن رو داره...

 

انسان در جستجوی عدالت 2 (قانون طلایی)

در ارتباط با مبحث عدالت الهی یه قسمتی هست که به نظرم جالبه در موردش بدونین...از اونجایی که یکی از اهداف اصلی دینها و مکاتب مختلف برپایی عدالت بوده در این راه بسیاری از دینها و مکاتب اخلاقی قانون مشابهی رو دارن که در اصطلاح بهش قانون طلایی یا نتیجه اخلاقی متقابل اعمال گفته میشه...این قانون به صورت خلاصه به این صورت تعریف میشه: "با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار شود"...این قانون در مکاتب فلسفی به خاطر ابهام بیش از اندازه ای که داره خیلی کمتر ازش حرف زده شده و باز هم جالبه که چنین حرفی در تورات، انجیل مشابهی داره ولی در قرآن چنین حرفی زده نشده (من در قرآن و تفسیرها پیدا نکردم) و فقط در احادیث مشابهی براش داریم...در این قانون سعی میشه که آدمها رو تشویق بکنه که خودشون برای هم نوعانشون عدالت رو برقرار بکنن...در ارتباط با مبحث عدالت الهی به نظرم جالب باشه که این قانون رو هم بررسی کنیم...

در ادامه این نوشتم اول تعریفها و ایرادهایی که این قانون داره رو می نویسم و بعد نتیجه تحقیقهایی که در این مورد کردم رو می نویسم...

اولین ایرادی که به چنین حرفی میشه گرفت این هست که شما از کجا میدونین که چیزی که خودتون دوست دارین اون طرف هم ممکنه دوست داشته باشه...ممکنه علاوه بر اینکه دوست نداشته باشه باعث ناراحتیش هم بشه...یه نمونه خیلی اغراق شده در این مورد اینه که یه کسی فرض کنین که بیماری روانی مازوخیسم داشته باشه و فکر کنه که بقیه هم خوششون میاد از اینکه آزاری بهشون برسه! نمونه های ساده ترش هر چیزی میشه که ناشی از عدم درک طرف مقابل هست و تفاوتهایی که دو نفر ممکنه با هم داشته باشن...بر این اساس تعریف بهتری که از این قانون میشه کرد به این نحو هست که: "با دیگران طوری رفتار کن که اگر تو جای آنها بودی دوست داشتی که با تو رفتار شود"...خوب این حرف از لحاظ اخلاقی توصیه بسیار خوبی هست ولی مشکلی که داره این هست که از لحاظ عملی و فلسفی این حرف ایراد داره به خاطر اینکه خیلی وقتها آدمها نمی تونن خودشون رو جای یه کس دیگه ای بذارن و شرایط اون طرف رو درک بکنن...خوب پس فعلا این حرف رو در همین حد یه توصیه اخلاقی نگه میداریم و میریم سر تعریف کردن بیشترش...چند نکته هست که در مورد این قانون طلایی باید در نظر گرفت...

این قانون رو گاهی اینطور در نظر میگیرن که خوب ما که نمی تونیم خودمون رو کاملا بذاریم جای یه نفر دیگه که بدونیم چی خوشحالش میکنه ولی حداقل خیلی راحت تر میتونیم بفهمیم که از چی ممکنه ناراحت بشه...خوب پس اگه کاری خودمون رو ناراحت میکنه در حق اون طرف انجام نمیدیم...

باز هم به عنوان یه توصیه اخلاقی این حرف، حرف خوبیه ولی بدون ایراد هم نیست...ولی برای اصلاح یه جامعه این قانون اخلاقی خیلی قانون ضعیف و محافظه کارانه ای هست اگر به این شکل باشه..."کارل پوپر" در کتاب "جامعه باز و دشمنانش" این حرف رو به این شکل مطرح کرده:

"قانون طلایی استاندارد خوبی است که وقتی در مورد دیگران به کار برده می شود جایگاه با ارزشتری پیدا می کند برای هر موقعی که امکانش باشد کاری در حق دیگری انجام دهند."

همونطور که گفتم به خاطر تعریف ابهام برانگیزی که داره و خیلی جاها ممکنه بقیه رو به اشتباه بندازه این قانون اخلاقی (به این خاطر اسمش رو قانون اخلاقی گذاشتم که مبنای بسیار متفاوتی با قوانین منطقی و فلسفی داره و اصلا به خاطر ابهامی که داره نمیتونه جز اون قوانین باشه) منتقدانی هم داره...معروفترین منتقدی که حرفهاش رو جالبه که بنویسم "جرج برنارد شاو" هست دو جمله در این مورد داره که براتون می نویسم:

"قانون طلایی این است که هیچ قانون طلایی وجود ندارد!"

"در حق بقیه کارهایی را انجام ندهید که دوست دارید آنها در حق شما انجام دهند، سلیقه آنها ممکن است که مشابه با شما نباشد."

****

اما خوب با وجود همه ابهاماتی که این قانون اخلاقی داره به خاطر اهمیت مساله برقراری عدالت در بسیاری از دینها و مذهبها در موردش حرف زده شده...در یه کنفرانس جهانی که برای پاسداشت ارزشهای اخلاقی و دینی برگزار شده بوده 200 رهبر اعتقادی، مذهبی، دینی و روحانی دنیا از بیش از 40 دین و مکتب و مذهب مختلف در اطلاعیه نهایی این نشست بنیانی رو امضا کردن که وجود این قانون طلایی رو تاکید کرده بوده و با اهمیت خوانده بوده...مصداقهای مختلف و تفاوتهایی که در مکاتب مختلف وجود داره رو تا جایی که فکر میکنم ممکنه براتون جالب باشه در ادامه می نویسم...

قدیمی ترین حرفی که باقی مونده از افلاطون هست:

 «ما باید آنقدری در مقابل دیگران از خودمان تحمل و صبر نشان دهیم که انتظار داریم آنها در مقابل ما تحمل و صبر داشته باشند» (افلاطون)

 

در مورد قانون طلایی دین یهودیت و مسیحیت تاکید بیشتر و مثبتی رو در موردش داشتن...چند نمونش رو می نویسم:

(چون از اینترنت search کردم آدرسهایی که در کتاب مقدس گفته رو معادلهای فارسیش رو درست بلد نبودم که چطوری میگن همون که نوشته بود عینا ترجمه کردم...نوع متنهای دینی هم که می دونین یه سبک خاص دارن برای خودشون، سعی کردم ترجمش مناسب باشه)

یهودیت:

"تو نباید کینه بدوزی، همچنین نباید هیچ آزاری را نسبت به کودکان مردمت تحمل کنی بلکه باید همسایه ات را همانقدر دوست داشته باشی که خودت را دوست داری و من خدای تو هستم" از تورات لویکیتوس 18:19

"اگر بیگانه ای به میان شما آمد او را همانند خودتان دوست داشته باشید زیرا که شما هم در سرزمین مصر بیگانه بودید و من خدای شما هستم" از توارت لویکیتوس 19:34

"در اعمالت احتیاط کن، و هر آنچه که برای تو ناگوار است برای هیچ انسان دیگری انجام نده." توبیت 4:14:15

مسیحیت:

در مسیحیت این قانون خیلی بیشتر دیده میشه...دو نمونش رو فقط می نویسم که طولانی نشه نوشتم (یکی جنبه مثبت و یکی جنبه منفی)

"بنابراین در هر چیزی، با دیگران آنگونه رفتار کن که تو دوست داری آنها در حق تو انجام دهند و در این است که همه قوانین و پیامبران مجموع می شوند" انجیل ماتیو 7:12

"هر کسی از تو چیزی خواست به او بده، و اگر کسی چیزی را که متعلق به تو بود از تو گرفت و بازپس نیاورد دیگر از او نخواه. با او همانگونه رفتار کن که او با تو رفتار کرده است." لوک 6:30

*******

در اسلام این قانون در احادیث مطرح شده ولی در قرآن من نتونستم نمونه ای براش پیدا کنم (منطقی هم به نظرم میاد که نمونه ای نداشته باشه...در پستهای بعدی می نویسم چرا)

این قانون در مکتب هندو و بودا خیلی کاملتر مطرح شده که تحت عنوان قانون کارما مطرح میشه که اگر فرصت شد چند تا پست جدا می نویسم براش (خیلی بحثش مفصله)

در مکتب فکری کنفسیوس و شاخه بهائیت (بهائیت که می دونین یه شاخه از شیعه ها هستن که یه کسی رو اضافه تر دارن به اسم بهاء الله که بهش میگن باب و توی حرفهای همین شخص یه چیزهایی در این مورد هست) هم این قانون مطرح شده که دیگه برای اینکه بیشتر طولانی نشه نمی نویسم...

امیدوارم که تا اینجا جالب بوده باشه براتون...

 

پی نوشت: این نوشته ها چون تحقیقی هستن هم نوشته های خیلی سختی هستن چون بخش زیادی کار تحقیقاتی نیاز داره و هم احتیاج به کلی توضیح دارن که من اصلا نمی تونم توی یه پست جمع و جورشون کنم! الان هم به شدت خلاصش کردم تازه انقدر زیاد شده!! امیدوارم که قابل استفاده باشن براتون.

 

بشر تا زمانی که جدایی های دردناک شکیبایی های تلخ و سختی های بسیار را پشت سر نگذارد هرگز به عشق واقعی نمی رسد.
<از سایت علی وارم>

*

دکتر شریعتی میگه: بگذار تا شیطنت عشق چشمانت را بر عریانی خویش بگشاید اگر چه حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن.

دلیل عشق

دو تا نوشته براتون می نویسم که خودم خیلی در موردشون فکر کردم ولی برداشتم رو نمی نویسم که برداشت شما مستقل از نظر من باشه...

«نشانه تازه یی از بیماریم را کشف کرده ام: چیزی را که ستایش می کنم دوست دارم. و حال آنکه فردِ سالم چیزی را که تحقیر می کند دوست دارد. یا بهتر بگویم: فردِ سالم تحقیر نمی کند٬ بلکه می تواند متوجه عیبی بشود و همین عیب٬ عشقش را باعث می شود. برای فردِ سالم دوست داشتن ِ خوبی های دیگری دلیل عشق نیست بلکه دوست داشتن ِ عیب های دیگری بزرگترین دلیل عشق است.»
(از کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک)

«آنا ناگهان گفت: من شنیده ام که زنها مردها را حتی برای عیبهایشان دوست دارند ولی من از او از بابت فضیلتهایش متنفرم. نمی توانم با او زندگی کنم. سعی کن بفهمی.»
(از کتاب آنا کارنینا نوشته تولستوی)

نقابِ انسانی میانِ انسانهای دیگر

نگران نباشید٬ به زودی مداوا خواهید شد و دیگر درد نخواهید کشید. شما هم مثل ما خواهید شد. یک نفر میانِ هزار نفر٬ با قدرتِ هزار نفر٬ و عشق هزار نفر. شما نقابِ انسانی میانِ انسانهای دیگر را خواهید داشت.
و به طرف در رفت و برای آخرین بار برگشت و قبل از خروج پاهایش را محکم به هم زد و با صدایی حاکی از تسلیم تکرار کرد:
-دوستتان دارم.
(از کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک)

پی نوشت: برای جلوگیری از ایجاد ابهام بگم که این دیالوگ بین دو تا مرد هست و مردی که داره حرف میزنه در واقع دکتر اون یکی دیگه هست ولی اون یکی مریض با نشانه هایی که ما میشناسیم نیست! در کتاب مثلا نوعی مریضی سورئالی داره که یکی از نمادهاش اینه که نمیتونه همه رو دوست داشته باشه و فقط عاشق یک نفر شده و برای همین دکتر میگه بهش که به زودی درمان خواهی شد...

کارهای این چند روز...

این چند روز خیلی کارهای مختلف داشتم...از بس هی خواستم کارهای مختلف انجام بدم و فرصتش رو نداشتم خودم هم دیگه خسته شدم! مثلا مطالبی که این چند روزه خوندم در این موردها بوده:
۱) سورئال و سورئالسیم مفاهیم فلسفی٬ نمودهای هنری و نمودهای سبک سورئال در ادبیات
۲) انواع سبک ها و تم ها در ادبیات
۳) کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک رو تموم کردم (۲ تا بحث اولی رو به خاطر ارتباطش با این کتاب خوندم)
۴) در مورد قانون نتیجه اخلاقی متقابل اعمال در دینها و مذهب های مختلف (شامل یهودی٬ مسیحی٬ بودا٬ هندو٬ بهائیت و اسلام تحقیق کردم)
۵) این قانون تتیجه اخلاقی متقابل اعمال چیزی هست که در فرهنگ بودا و هندو بهش میگن قانون کارما...در مورد اصالت قانون کارما و ریشه های پدید اومدنش در عقاید بودا و هندو یه تحقیق کامل کردم.
۶) امشب قبل از اینکه این نوشته رو بنویسم بعد از چندین ساعت ۲۵۰ تا آیه از قرآن رو که مرتبط با مباحث اعتقادی بود خوندم تا مصداقهای عدالت و قانون نتیجه اخلاقی متقابل اعمال رو در قرآن و دین اسلام پیدا بکنم.
۷) تفسیر مثنوی معنوی مولوی رو هم نگاه کردم که ببینم چه نظری در این موارد مولوی داشته.

همزمان هم دارم فکر میکنم که یه نقد از کتاب میرا بنویسم و بعدش ادامه نوشته عدالت الهی رو هم چطوری ادامه بدم...و خوب کتاب آنا کارنینا رو هم که از قبل می خوندم هنوز هست٬ ماجراهای جاودان در فلسفه رو هم دارم میخونم همزمان تو این شلوغی کتاب قرآن نماد حیات معقول نوشته علامه جعفری رو هم هر از چندگاهی ورق میزنم جاهای مختلفش رو میخونم! بعد یه کتاب هم هست که یه مجموعه مقالات و نوشته های کوتاه از مارک تواین هست...برای وقتهایی که خسته شدم اون کتاب رو نگاه میکنم!(دید طنز داره) کتاب پاییز پدرسالار نوشته مارکز هم به کتابهای روی میزم اضافه شده ولی اون رو دیگه نمیخونم!
در این بین چون موضوع سمینار فوقم رو هم باید معلوم بکنم ۱۵ تایی مقاله هست که پرینت گرفتم و وقتهایی که فرصت میکنم یه نگاهی بهشون میندازم که یه گزارش برای استاد راهنمام آماده کنم که کمک بکنه برای تعیین موضوع تزم...(خود استاد راهنمام که نظری نداره خودم باید تعیین کنم موضوعش رو که کار خیلی سختیه!) منابعی هم که برای تحقیق در مورد موضوع سمینار و تزم احتیاج دارم به خاطر تحریمهای علمی ایران در اختیار ندارم و مشکل دارم از این جهت!

خوب پیدا کنین پرتقال فروش رو! :)) یه کلی کار هست که همش میگم اگر فرصت داشتم انجام میدم! حالا اگر فرصت کردم یه نقد در مورد کتاب میرا مینویسم...چند تا نوشته هم در مورد قانون کارما...و ادامه موضوعات مرتبط با عدالت الهی رو هم می نویسم....

ترحم و تحقیر

<بوئینه> امروز را در تخت گذراند٬دارد ضعیف می شود. <دئیدر> چندین بار رفت و با او حرف زد٬ولی او کمتر جواب داد. هیچ ترحمی نسبت به او احساس نمی کنم٬ زیرا تحقیرش نمی کنم.
از کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک

پی نوشت ۱: اینکه چند تا پست پشت سر هم دارم جمله های کوتاه می نویسم به این خاطر هست که هم دوست دارم در مورد جمله هایی که می نویسم نظر بقیه رو بدونم (بعضی از نظرهایی که لطف میکنین و برام می نویسین خیلی جالب هستن برام) هم اینکه در اصل اگر وقتی بود که فرصت به اندازه کافی داشتم برای هر کدوم از این جمله هایی که می نویسم یه پست می نوشتم...ولی الان اصلا فرصت نمی کنم...
پی نوشت ۲: برای ادامه نوشته عدالت الهی یه مشکلی که دارم اینه که خیلی حجم مطالبی که می خوام بنویسم زیاده! یعنی حدود ۱۰ تا پست میشه! الان مبحث بعدیش که چگونگی و هدف خلقت هست رو اگر بخوام کامل بنویسم باید نظر دین های مختلف رو در موردش بنویسم...نظر مکاتب فکری مختلف رو بنویسم...بعد نظر عارفها رو بنویسم...نظر فیلسوفهای مختلف رو بنویسم و هر کدوم از این نظرها رو هم ریشه هایی که در به وجود اومدنش نقش داشتن رو بنویسم تا تازه بعد از اون بتونم نقدش کنم! فعلا دارم فکر میکنم که چیکار بکنم در این مورد...
پی نوشت ۳: من هم دقیقا به خاطر اینکه بعضی ها رو تحقیر نمیکنم نسبت بهشون احساس ترحم ندارم...